کتاب سایه روشن های آنتونی هاپکینز

Anthony Hopkins: In Darkness and Light
زندگی و آثار
کد کتاب : 56234
مترجم :
شابک : 978-6009882168
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 576
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1994
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 10 اردیبهشت

معرفی کتاب سایه روشن های آنتونی هاپکینز اثر مایکل فینی کالان

آنتونی هاپکینز بی شک یکی از بهترین بازیگرهای مرد دنیا است که نمی توان از بازی درخشانش چشم پوشی کرد و ممکن نیست درخشش او در سکوت بره ها را فراموش کرد؛ او یک بار در سال 1991 و باری دیگر در سال 2021 توانست جایزه بهترین بازیگر مرد اسکار را از آن خود سازد. اثر حاضر پیرامون زندگی و آثار هاپکینز به نگارش درآمده، تمام کارهای تئاتری، سینمایی، تلویزیونی و رادیویی او را مورد بحث و بررسی قرار داده است و نوری بر ابعاد گوناگون زندگی شخصی و حرفه ای اش تابانده است.

کتاب سایه روشن های آنتونی هاپکینز

مایکل فینی کالان
مایکل فینی کالان شاعر، نویسنده و فیلمساز ایرلندی الاصل است که به خاطر نوشتن بیوگرافی اش نیز مشهور است.کالان به دلیل داستان کوتاه خود، برنده جایزه هنسی شده است. رمان های اقتباسی اصلی و تلویزیونی و همچنین زندگینامه های شان کانری، آنتونی هاپکینز، ریچارد هریس، جولی کریستی را منتشر کرده است.
دسته بندی های کتاب سایه روشن های آنتونی هاپکینز
قسمت هایی از کتاب سایه روشن های آنتونی هاپکینز (لذت متن)
هاپکینز توی سی و شش سالگی ظاهر و هیبت بازرگانی از طبقه متوسط را داشت. آلن دوبی صحنه یی از شکار و مجلس رقص بعد از آن را توی جنگ و صلح به یاد می آورد و می گوید: «او هیچ وقت علیه قراردادهای اجتماعی نمی شورید. من خیلی خودمانی و غیر رسمی آمده بودم، با شلوار و پیراهنی یقه باز. دم در ما را برگرداندند. تونی به جای من خجالت کشید. آن ها می خواستند به من کراوات بدهند و او گفت محض رضای خدا کراوات بزن. برای من عجیب بود که او این قدر انعطاف پذیر باشد». به نیویورک که رسیدند، با جنی به آلون کین رفتند. هاپکینز هنوز رفتارهای دوران مدرسه ی شبانه روزی را از یاد نبرده بود و خیلی به اولیویه وابستگی نشان می داد. اما زیر آن نقاب ظاهر، از خودش بدش می آمد، از صورتش، از بدن پیه گرفته اش و محدودیت ذهنی اش؛ کم سوادی او را می آزرد. دنبال جواب فلسفی می گشت و معلوم بود حاصل چه خواهد شد. می گفت: «در ظاهر سرحال و قبراق بودم، اما آن ها که مرا از نزدیک می شناختند، می دانستند حالم خوب نیست. به مرز خودکشی رسیده بودم. قسط پشت قسط؛ زندگی انتظارات مرا برآورده نمی کرد و به شدت نگران بودم. توی همین چارچوب ذهنی، به پیشنهاد جان دکستر برای ایکیوس جواب مثبت دادم، که از آن بمیر یا بکن ها بود.» البته خود دکستر آن را نوعی علو رازآلود می دانست که قرار بود حالش را به جا بیاورد. خسته از آن همه کج خلقی و کج تابی، چاره ی دیگری نداشت جز آن که کله ی اژدها را بیندازد. این واقعیت که دکستر او را میریام صدا می زد، صلیب دیگری بود که باید به دوش می کشید، اما دیری نمی گذشت که صلیب های دیگری را هم به دوش بکشد.