کتاب زنی در برلین

A woman in Berlin
هشت هفته در شهری تسخیرشده
  • 15 % تخفیف
    360,000 | 306,000 تومان
  • موجود
  • انتشارات: فرهنگ نشر نو فرهنگ نشر نو
کد کتاب : 62028
مترجم :
شابک : 978-6004902137
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 382
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1953
نوع جلد : جلد سخت
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

معرفی کتاب زنی در برلین

جامعه‌ی آلمانی سه بار پس از انتشار کتاب «زنی در برلین» با شوکی عجیب مواجه شد؛ ابتدا پس از انتشار اولین نسخه‌ی آلمانی‌اش در 1959 که نویسنده‌اش با نام «ناشناس» قید شده بود، سپس پس از مرگ «مارتا هیلرز» نویسنده و روزنامه‌نگار شهیر آلمانی در سال 2001 که مشخص شد نویسنده‌ی این کتاب او بوده و بار سوم پس از اکران فیلمی که «مکس فربربوک» با بازی ستاره‌ی بزرگ سینمای آلمان «نینا هاوس» در سال 2008 از این کتاب اقتباس کرده بود. این کتاب چنان صریح، بی‌پرده، تلخ و گزنده بود که جامعه‌ی آلمان تا همین امروز آن را برنتابیده است. هرچند حضور همیشگی زنی در برلین در فهرست پرفروش‌های آلمان، نشان می‌دهد رابطه‌ی آلمانی‌ها با کتاب در یک خوف و رجاء مدام است! کتاب خاطره‌نگاری زنی در حد فاصل 20 آوریل تا 22 ژوئن 1945 است که در برلین تحت اشغال نیروهای متفقین و به خاصه آمریکایی‌ها و روس‌ها برای بقای خودش و نزدیکانش تلاش می‌کند. زن داستان بدون هیچ پوشیدگی از هزاران تجاوزی نوشته که هر روز خودش و دیگر زنان اطرافش با آن مواجه شده‌اند و این زنان برای زنده ماندن خودشان یا نجات جان اطرافیانشان و یا به دست آوردن اندکی غذا مجبور بوده‌اند با این موضوع کنار بیایند. تکان‌دهندگی و شوک عجیب زنی در برلین، نه فقط حاصل روایت بی‌خلل هزاران تجاوز انجام شده، بلکه مرهون فرم روایتی‌ست که هیلرز در نوشتن خاطره‌های روزانه‌اش انتخاب کرده‌است. زنی که چنان با تجاوز خو گرفته که با علم به تنها راه زنده‌ماندن، هم‌چون وضعیتی بی‌بدیل از زندگی روزمره‌اش به آن نگاه می‌کند! همین نکته‌ی اساسی، موجب شده زنی در برلین پس از چندین دهه هم‌چنان اثری عجیب و شوکه‌کننده باشد که خواندنش برای شناخت بهتر سرشت شر انسانی، حتی آن‌ها که به ظاهر برای خیرخواهی آمده‌بوند، ضروری‌ست.

کتاب زنی در برلین

قسمت هایی از کتاب زنی در برلین (لذت متن)
سرش را تکان می دهد، لحظه ای به من خیره می شود... و مقابل تخت، روی زمین، تف میکند، برای تحقیر تف میکند. می رود پی کارش. کابوس شبانه گم و گور می شود. درست مثل کنده درخت می افتم و تا سه ساعت دیگر می خوابم

اگر بیشتر اینجا بمان ، دیگر غمی تخواهم داشت. از روی سر و روی استپان احساس امنیت می بارد. حیرت زده نگاهش می کنم و در ذهنم نام او را آلیوشا می گذارم، به یاد و خاطره ی برادران کارامازوف.

در مسیر بازگشت، زنی از ساختمان همسایه همراهی مان کرد. و برایمان تعریف کرد که زنی از همسایه های آپارتمان خودش به دفعات با یم روس همبستری و باده گساری کرده بوده است. شوهرش که کارمند ورماخت بوده و به علت عارضه ی قلبی مرخص شده بود، موقعی که رفته بود سر اجاق آشپزخانه، از پشت به او شلیک کرده و بعد توی دهان خودش شلیک کرده بود. یک بچه ازشان باقی مانده، یک دختر کوچولوی هفت ساله.