کتاب پرواز کن کبوترم

The Time of the Doves
کد کتاب : 708
مترجم :
شابک : 978-964-172-039-3
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 240
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1962
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

جزو لیست کتاب هایی که به بیشترین زبان های دنیا ترجمه شده اند

فیلمی بر اساس این کتاب در سال 1982 ساخته شده است.

معرفی کتاب پرواز کن کبوترم اثر مرچه ردردا

کتاب پرواز کن کبوترم، رمانی محبوب و تأثیرگذار نوشته ی مرچه ردردا است که تصویری کم نظیر و تکان دهنده از انسانی در مواجهه با سختی ها و مشکلات برهه ای طوفانی از تاریخ ارائه می کند. این رمان به جمهوری دوم اسپانیا و اتفاقات جنگ داخلی این کشور می پردازد و ماجرای زندگی زنی را روایت می کند که در رابطه اش با دو مرد با مشکلات زیادی رو به روست. با پیشروی داستان از شخصیت مطیع و فرمانبردار خود فاصله گرفته و به تدریج، نگاه منحصر به فرد به زندگی، بلوغ شخصیتی و استقلال خود را به دست می آورد. رمان پرواز کن کبوترم به زیبایی هرچه تمام، شرحی داستانی و در عین حال، وفادار به واقعیت از شهر بارسلونا در زمانه ای پرآشوب است و با ترکیب عناصر روانشناختی و ناتورالیستی، در زمره ی برترین آثار ادبی اسپانیا قرار می گیرد.

کتاب پرواز کن کبوترم

مرچه ردردا
مرچه ردردا، زاده ی 10 اکتبر 1908 و درگذشته ی 13 آپریل 1983، رمان نویس اسپانیایی بود.ردردا در بارسلونا به دنیا آمد. او زمانی که بیست سال داشت با مردی که چهارده سال از او بزرگتر بود، ازدواج کرد و سال بعدش، تنها فرزند خود را به دنیا آورد. ردردا برای فرار از مشکلات ازدواجش، دوران نویسندگی خود را با نوشتن داستان های کوتاه برای مجلات آغاز کرد و بعد از آن، به نوشتن رمان های روانشناسانه روی آورد. او در زمان جنگ داخلی اسپانیا برای دولت خودمختار کاتالونیا کار می کرد.مرچه ردردا سرانجام بر اثر سرطان کبد ...
نکوداشت های کتاب پرواز کن کبوترم
The most beautiful novel published in Spain since the Civil War.
زیباترین رمانی که از زمان جنگ داخلی، در کشور اسپانیا به چاپ رسیده است.
Gabriel García Márquez

An appealing and well-crafted tale.
داستانی جذاب و خوش ساخت.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

One of the greatest works of Catalan literature.
یکی از برترین آثار ادبیات کاتالونیا.
Library Thing

قسمت هایی از کتاب پرواز کن کبوترم (لذت متن)
من احساس عجیبی نسبت به گذر زمان دارم. اما نه زمان ابرها و خورشید و باران و ستاره های در حال حرکتی که زینت بخش آسمان هستند، بلکه زمان درون من؛ زمانی که دیده نمی شود اما به ما شکل می دهد.

و زمانی که کیمت، کبوترهایی را دید که فقط و فقط بر روی سقف خانه ی ما پرواز می کردند، رنگ به چهره اش برگشت و گفت که همه چیز خوب است.

زمانی که خیره به جایی نگاه می کردم، صدایی در گوشم گفت: «دوست داری برقصی؟» بدون توجه جواب دادم که بلد نیستم و سپس برگشتم که صاحب صدا را ببینم. به چهره ای برخوردم که آنقدر نزدیک صورتم بود که به سختی می توانستم ببینم چه شکلی است، اما صورت یک مرد جوان بود. او گفت: «نگران نباش. من خوب بلدم. بهت نشان می دهم.»