کتاب بیوتن

Bioten
کد کتاب : 7444
شابک : 978-9642248025
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 480
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2009
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 17
زودترین زمان ارسال : 28 آبان

معرفی کتاب بیوتن اثر رضا امیرخانی

بیوتن یکی از رمان هایی است که در حوزه دفاع مقدس و جنگ نوشته شده و تا حدودی مورد قبول کارشناسان قرار گرفته است و جزو رمانی های تأثیرگذار و موفق در حوزه دفاع مقدس می باشد و حتی در یک سال 8 بار تجدید چاپ شده است. رمان بیوتن اثر رضا امیر خانی است. این کتاب در جشنواره آثار 20 سال دفاع مقدس برگزیده شد در اولین دوره ی جشنواره مهر و دومین جشنواره ی دفاع مقدس مورد تقدیر قرار گرفته است که در سال 1387 توسط انتشارات علم به چاپ رسیده است. بیوتن داستان جانبازی است که پس از گذشت سالیان دراز از جنگ هنوز در گیر سوالاتی است که جواب روشنی برایشان ندارد. داستان با عشق آرمیتا که دختری ایرانی و ساکن آمریکا است ادامه می یابد و به همین دلیل ارمیا به آمریکا مهاجرت می کند ولی در آن جا درگیر مشکلاتی دیگر می شود چرا که وارد دنیای جدیدی شده که اختلافات زیادی با عقاید ارمیا دارد و پس از آن داستان رنگ و بوی سیاسی به خود می گیرد. بررسی شخصیت و نوع پردازش رمان بیوتن نشان می دهد که عمده ترین اشخاص رمان در چند طیف قابل طبقه بندی هستند. دسته اول ایرانیانی هستند که به آمریکا سفر کرده اند و در آنجا دارای شغل و زندگی هستند. دسته دوم عرب هایی هستند که از کشورهای مختلف عربی به آمریکا سفر کرده و در آنجا اقامت دارند و دسته سوم آمریکاییهایی هستند که در نزدیکی آپارتمان ایرانیها اقامت دارند.

کتاب بیوتن

رضا امیرخانی
رضا امیرخانی (زاده ۱۳۵۲، تهران) نویسنده و منتقد ادبی ایرانی و به گفتهٔ خودش، از نویسندگان متعهد به انقلاب اسلامی ایران است. به نوشتهٔ وبگاه کلمه، او اصولگراست هرچند در کتاب نفحات نفت و سفر سیستان انتقادات منصفانه و شدیدی به حامیان اصولگرایی و مدعی ولایت مداری می‌کند.او دارای گواهی‌نامهٔ خلبانی نیز هست و در سال ۱۳۷۱، جوان‌ترین خلبان ایران لقب گرفت. او مدتی نیز رئیس هیئت مدیره انجمن قلم ایران بود.وی که خود را از نویسندگان متعهد به انقلاب و هواخواه جمهوری اسلامی می‌داند به غی...
قسمت هایی از کتاب بیوتن (لذت متن)
سیلور من یعنی مرد نقره ای. بی‏حرکت که بماند با یک مجسمه ی فلزی هیچ تفاوتی ندارد. تازه خودش را که تکان بدهد، دست بالا مثل یک آدم آهنی می‏شود. موی نقره ای، صورت نقره ای، لباس نقره ای، کفش نقره ای، دست نقره ای... فقط دودوی مردمک چشم‏های خاکستری‏ش هستند که نوعی از حیات را در او نشان می‏دهند؛ تازه اگر آن پلک‏های سنگین نقره ای بگذارند...

پدر و مادر می‏خندند و دست بچه را می‏گیرند و از سیلورمن فاصله می‏گیرند. پدر به بچه یاد می‏دهد که این هم روشی است برای پول درآوردن. کمی فکر می‏کند. پوزخندی می‏زند، نیم‏نگاهی به مادر می‏اندازد و می‏گوید البته شاید هم برای پول از دست دادن... بعد به کودک اشاره می‏کند که 25 سنت از قلک‏ش را باید به مادر بدهد. کودک برمی‏گردد و لب ور می‏چیند و غم‏ناک به سیلورمن نگاه می‏کند. سیلورمن نیز انگار منتظر همین نگاه بوده است، با چشمان بی‏روح‏ش زل می‏زند به کودک.

لاصه به ت بگویم، هیچ وقت مرخصی از گلوی مان پایین نرفت. هر بار آمدیم تهران، یک چیزی بهانه شد که برگردیم جبهه. یک بار "با نوای کاروان " آهنگران، یک بار "هم راه شو عزیز" شجریان، یک بار "چار فصل" ویوالدی، این آخری، قبل دفاع سراسری، با "گل پری جون" بی کیفیت تاکسی هم هوایی شدیم و برگشتیم جبهه...