کتاب ارمیا

Armia
کد کتاب : 7476
شابک : 9789643697662
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 299
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 1990
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 34
زودترین زمان ارسال : 29 آذر

معرفی کتاب ارمیا اثر رضا امیرخانی

"ارمیا" نخستین رمان بلند "رضا امیرخانی" است که با گذشت بیش از دو دهه از انتشار آن، همچنان با استقبال مخاطبین ادبیات پایداری و مقاومت رو به روست. این اثر که جوایز زیادی را برای "رضا امیرخانی" به دنبال داشته، داستانی است که در سال های واپسین جنگ میان ایران وعراق شکل گرفته است.
نام رمان از شخصیتی به نام "ارمیا" گرفته شده که در خانواده ای متمول در شمال شهر تهران پرورش یافته است. "ارمیا" که در رفاه و راحتی بزرگ شده حالا دانشجوی مهندسی عمران است و برخلاف خانواده ی خود که نسبت به مسائلی همچون جنگ و پایداری و جهاد بی تفاوتند، این مفاهیم برای او حائز اهمیت بوده و بخش بزرگی از دغدغه هایش را تشکیل می دهد.
بالاخره در زمستان سال شصت و شش، "ارمیا" بدون اینکه به خانواده اش بگوید، به یکی از مراکز ثبت نام جنگ در جنوب شهر مراجعه می کند تا عازم جبهه می شود. در آن جا با پسری هم سن و سال خود به نام "مصطفی" که ساکن جنوب شهر است آشنا می شود و آنان پس از گذراندن دوره ی آموزشی در کنار یکدیگر، عازم جبهه های جنگ می شوند. در بحبوبه ی جنگ و آشوب، دوستی عمیقی میان "ارمیا"و "مصطفی" شکل می گیرد و دو جوان روزهای سخت نبرد را در سایه ی رفاقت یکدیگر سپری می کنند. اما اتفاقی ناگوار در روزهای پایانی جنگ، همه چیز را تغییر می دهد.
"ارمیا" به خانه برگشته اما به یک آدم دیگر تبدیل شده است؛ مهر و محبت و مراقبت های خانواده هم به حال او افاقه نمی کند. دنیای او به چالش کشیده شده و از همه چیز و همه کس فاصله می گیرد. این حال آشوب سرانجام او را به شمال سوق می دهد تا شاید گم شدن در آرامش جنگل، باعث شود که او خود را پیدا کند.

کتاب ارمیا

رضا امیرخانی
رضا امیرخانی (زاده ۱۳۵۲، تهران) نویسنده و منتقد ادبی ایرانی و به گفتهٔ خودش، از نویسندگان متعهد به انقلاب اسلامی ایران است. به نوشتهٔ وبگاه کلمه، او اصولگراست هرچند در کتاب نفحات نفت و سفر سیستان انتقادات منصفانه و شدیدی به حامیان اصولگرایی و مدعی ولایت مداری می‌کند.او دارای گواهی‌نامهٔ خلبانی نیز هست و در سال ۱۳۷۱، جوان‌ترین خلبان ایران لقب گرفت. او مدتی نیز رئیس هیئت مدیره انجمن قلم ایران بود.وی که خود را از نویسندگان متعهد به انقلاب و هواخواه جمهوری اسلامی می‌داند به غی...
قسمت هایی از کتاب ارمیا (لذت متن)
ارمیا اگرچه تندتند نفس می کشید اما نمی ترسید. بیش تر غافلگیر شده بود تا مرعوب. کم کم نفسش جا آمد. اگرچه تا حدودی ترسیده بود ولی سعی می کرد به روی خودش نیاورد. -دستت درد نکند. انگار نماینده ی خدا بود. آمده بود من را بیدار کند و برود. می خواستند نمازم قضا نشود. خدا ممنونت هستم. خیلی به فکر مایی. یکی شان هم اگر می آدم کافی بود. لازم نبود بچه گرازها را به زحمت بیاندازی! ولی خوب دست شان درد نکند. البته خداجان، می توانستی با باد، با پرنده، چه می دانم یک چیزهای ساده تری هم ما را بیدار کنی! خودش از حرف خودش خنده اش گرفته بود. اگر کسی دیگر حرف می زد، به کفرگویی می افتاد. گله ی گرازها در انبوه جنگل گم شدند. صدای پای شان و صدای شکسته شدن شاخه ها دیگر به گوش ارمیا نمی رسید. نسیم سبکی شروع به وزیدن کرد. احساس سرما روی پاهای ارمیا که با بزاق گراز خیس شده بودند، به وجود آمد. به پاهایش نگاه کرد. از لحاظ ظاهر هیچ فرقی با قبل نداشتند. اما بزاق خشک شده ی گراز، بشره های رویین پوست را به هم چسبانده بود. ارمیا به سمت چشمه راه افتاد. باید پاها را می شست و وضو می گرفت. به کنار چشمه رسید. خودش را در آب زلال در نور کم قبل از سپیده نگاه کرد. هیچ شباهتی به گراز نداشت. خواست پاهایش را بشوید. ناگهان انگار کسی صدایش کرده باشد، کمر را صاف کرد. با خود شروع به حرف زدن: -اا، گراز بود... خوک وحشی... خوک غیراهلی. خوب خوک که نجسه! آخ آخ ، حالا لباس هام همه کثیف شدند. همه نجس هستند. باید با همین ها نماز بخوانم! آره دیگر، کاریش نمی شود کرد. با خودش تمام احکام فقهی را که بلد بود، مرور کرد. شک نداشت که خوک نجس است. گراز هم احتمالا نوعی خوک بود. با لباس نجس هم که نمی شد نمار خواند. یاد حکمی افتاد که اگر وقت نماز تنگ شده باشد، در هر شرایطی می شود نماز خواند، حتا اگر لباس نجس باشد.