کتاب بیست نامه و چهارده چهره برای واژگونی جهان

Twenty letters and fourteen faces to reverse the world
کد کتاب : 8924
شابک : 9786003671744
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 164
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1395
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

معرفی کتاب بیست نامه و چهارده چهره برای واژگونی جهان اثر احمدرضا احمدی

کتاب حاضر، در دو بخش سامان یافته که بخش اول آن دربردارنده بیست نامه از نویسنده به برخی از معاصرین و بخش دوم نیز چهارده یادداشت از او درباره? برخی از چهره های مشهور معاصر است. از نامه های بخش اول دو نامه به داوود رشیدی، سه نامه به شهره حیدری، سه نامه به آیدین آغداشلو، دو نامه به پرویز دوایی، دو نامه به داریوش دولتشاهی و نامه? آخر برای روز جهانی تئاتر است و باقی نامه ها به فروغ فرخزاد، کاوه وثوق احمدی، محمدعلی سپانلو، حسین سمیعیان، کورش پارسانژاد، فواد نظیری و علیرضا مشایخی نوشته شده است

کتاب بیست نامه و چهارده چهره برای واژگونی جهان

احمدرضا احمدی
احمدرضا احمدی (زاده ۳۰ اردیبهشت ۱۳۱۹ در کرمان) شاعر و نمایشنامه‌نویس و نقّاش ایرانی است.آشنایی عمیق او با شعر و ادبیات کهن ایران و شعر نیما دستمایه‌ای شد تا حرکتی کاملاً متفاوت را در شعر معاصر آغاز و پی‌ریزی کند. از بیست سالگی به‌طور جدی به سرودن شعر پرداخت. وی نخستین مجموعه شعرش را با عنوان طرح در سال ۱۳۴۰ منتشر کرد که توجه بسیاری از شاعران و منتقدان دهه ۴۰ را جلب کرد. وی همچنین آثاری در ادبیات کودک و نوجوان دارد.احمدرضا احمدی بنیان‌گدار سبک موج نو در دهه ۱۳۴۰، در شع...
دسته بندی های کتاب بیست نامه و چهارده چهره برای واژگونی جهان
قسمت هایی از کتاب بیست نامه و چهارده چهره برای واژگونی جهان (لذت متن)
در بخشی از متن نامه به فروغ فرخزداد می خوانید: «فروغ را سلام! این از همان اوان کودکی من بود که با پوستم و قلبم که همیشه وسعتش در عمق بود غیبت را در حضور ببینم. من غایب بودم و اکنون نیز هستم. از چشمان سیاه که در تاریکی بهار رطوبت های الکل در تاریکی بی شناخت من باز سیاه بود. دستم آن قدر صداقت داشت که به روی چشمان و خوابم، مادر، اختر، و تو را فروغ ببینم. ولی جواب نبود، خیلی کودکانه در اندیشه ی گسستن بودم. ولی یک حجم خیلی قوی که برایم شناخته نیست و مرا بر زمین مهار می کند که باز با آمدن خورشید در روبه رو، در خیابان، کوچه، بازار، اتاق و اکنون در آسایشگاه و میدان سربازخانه پیوندم را مصلوب نکنم. عصر از سربازخانه رسیده بودم. ما را ساعت ها سرپا نگه داشتند. حرفی نداشتند بزنند. همان حرف های دست نخورده، همان تهدیدهای خاکی، همان صدای چرمی و سخت آدمی که هم سن من است رو به روی من در سایه کنار گل های خیلی جدی ختمی ایستاده است. من در آفتاب هستم...»