رمان های «جین آستن» معمولا در جهانی کوچک و مستقل از دنیای پیرامون رقم می خورند. در آثار او تقریبا هیچ اشارهای به رویدادهای کلیِ جهان وجود ندارد. با این حال، این نکته قابل توجه است که تصویر «آستن» از زندگی در مناطق روستاییِ آرامِ انگلستان در همان دورهای ارائه شد که انگلیس در حال نبرد برای مرگ و زندگی در مقابل تهدید «ناپلئون» بود، و تمام اروپا زیر سایهی جنگ و آشوب سیاسی قرار داشت. «ناپلئون» درنهایت مغلوبِ نیروهای بریتانیایی در سال 1815 شد، دو سال قبل از مرگ «جین آستن».
در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، ادبیات انگلیس دگرگونی بزرگی را تجربه کرد. در قرن هجدهم، قالب رمان در آثار نویسندگانی همچون «دنیل دفو» (خالق کتاب «رابینسون کروزو») و «ساموئل ریچاردسون» (خالق کتاب «پملا») به شکوفایی رسید. رمان ها در این برهه بر مسائل اجتماعی در مورد اخلاق و آداب رفتاری تمرکز داشتند.
اما با فرا رسیدن قرن نوزدهم و ظهور «رمانتیسیسم»، قالب رمان، سطحی جدید از پیچیدگی عاطفی را هنگام کاوش در روابط انسان ها ارائه کرد. «جین آستن» که نه «کلاسیکگرا» بود و نه «رمانتیک»، نام خود را به عنوان نویسندهای پیشگام در مسیر گسترش قالب رمان مطرح کرد و پُلی را میان رمان های اغلب اخلاقگرا و تعلیمیِ گذشته و آثار واقعگرای روانشناختی برجسته متعلق به «عصر ویکتوریا» (از نویسندگانی همچون «جورج الیوت» و «توماس هاردی») به وجود آورد.
خانم «بنت» و پنج دخترش با این که سوال های زیادی در مورد آقای «بینگلی» از آقای «بنت» پرسیدند، ولی به نتیجهی دلخواه نرسیدند. هرکدام به شیوهای حملهور شدند؛ با سوال های بیپرده، فرضیات مبتکرانه، حدس های متفاوت؛ ولی آقای «بنت» از جواب دادن طفره رفت و درنتیجه مجبور شدند اخبار و اطلاعات را از همسایهشان، «بانو لوکاس»، بگیرند. گزارش خانم «لوکاس» خوب بود. «سِر ویلیام» از آشنایی با آقای «بینگلی» خوشحال شده بود. «بینگلی»، جوان، بسیار جذاب و دوستداشتنی بود و قصد داشت در مجلسی که در سالن اجتماعات برپا می شد، با عدهای از دوستانش حضور پیدا کند. بهتر از این نمی شد!—از کتاب «غرور و تعصب» اثر «جین آستن»
غرور
غرور، حضوری همیشگی در نوع نگاه کاراکترها به یکدیگر و نوع رفتار آن ها با سایرین دارد، بر قضاوت های آن ها تأثیر می گذارد و باعث می شود شخصیت ها دست به اشتباهات عجولانه بزنند. غرور همچنین چشم «الیزابت» و «دارسی» را رو به عواطف حقیقیشان نسبت به یکدیگر می بندد. غرور «دارسی» در مورد جایگاه اجتماعیاش، باعث می شود او به هرکسی که در حلقهی نزدیکان او نیست، نگاهی از بالا به پایین داشته باشد. «الیزابت»، در طرف دیگر، آنقدر در مورد توانایی خود در قضاوتِ دیگران مطئمن است که نمی پذیرد نظر خود را تغییر دهد، حتی در مواجهه با شواهدی که به شکل آشکار نقطهی مقابلِ نظر او را تأیید می کند.
اما با این که رمان «غرور و تعصب» به شکل غیرمستقیم به این موضوع می پردازد که هیچکس نمی تواند به شکل کامل از غرور تهی باشد، روند پیشروی روایت نشان می دهد تغییر و غلبه بر غرور امکانپذیر است. «دارسی» باید از احساس خودپسندی رهایی یابد، در حالی که «الیزابت» باید یاد بگیرد بیش از حد به قضاوت های خود اعتماد نکند.
تعصب
تعصب در نام رمان، به گرایشِ کاراکترها به قضاوت یکدیگر فقط بر اساس پیشفرض های خود، و نه هویت و رفتارهای واقعی آن افراد، اشاره دارد. همانطور که نام کتاب نشان می دهد، تعصب به شکل معمول با غرور همراه می شود، و اغلب، قهرمانان داستان را به شکل دادنِ تصورات اشتباه در مورد انگیزه ها و رفتارهای سایرین وادار می کند. روش پرظرافت و هنرمندانهی «جین آستن» برای شوخی کردن با سوگیری ها و قضاوت های اشتباه «الیزابت» و «دارسی» این نکته را به ذهن می آورد که این اشتباهات ممکن است برای همه رقم بخورد، و سرزنش کردن فردی دیگر به خاطر داشتن تعصب، کاری راحت است اما دیدن و تشخیص آن در خودمان، اصلا به همان راحتی نیست.
تعصب در داستان، به عنوان مرحلهای در مسیر اخلاقیِ هر فرد به تصویر کشیده می شود که می توان از طریق تعقل و مهربانی بر آن غلبه کرد. «آستن» در داستان خود فقط افرادی را سرزنش می کند که حاضر به کنار گذاشتن تعصب های خود نیستند. اگرچه کتاب «غرور و تعصب» یک کمدی اجتماعی به شمار می آید، «آستن» در این داستان تصویری تأثیرگذار را از آسیب های تعصب، هم در زندگی افراد و هم در جامعه به شکل کلی، می آفریند.
خانم «بنت» به شوهرش گفت: «روزی که ببینم یکی از دخترهایم در ندرفیلد خوشبخت شده و بقیه هم ازدواج های مناسبی کردهاند، دیگر هیچ آرزویی ندارم.» چند روز بیشتر نگذشته بود که آقای «بینگلی» در جواب ملاقات آقای «بنت»، به خانهی آن ها آمد و حدود ده دقیقه در کتابخانه نشست. امیدوار بود چشمش به خانم های جوان زیبایی بیفتد که تعریفشان را زیاد شنیده بود، ولی فقط پدرِ دخترها را دید. البته دخترها این شانس را داشتند که او را از یکی از پنجره های بالایی خانه با آن کت آبی و اسب سفید ببینند.—از کتاب «غرور و تعصب» اثر «جین آستن»
ازدواج
رمان «غرور و تعصب» یک داستان عاشقانه است، اما «جین آستن» در این اثر همچنین به نابرابری اشاره می کند که بر روابط میان زنان و مردان حاکم است، و این که این نابرابری چگونه بر انتخاب ها و تصمیمات زنان در مورد ازدواج تأثیر می گذارد. «آستن» دنیایی را به تصویر می کشد که در آن، انتخاب های پیش روی هر فرد بسیار محدود هستند، و تقریبا فقط بر اساس جایگاه اجتماعی و نوع ارتباطات یک خانواده تعیین می شوند.
زن بودن در چنین دنیایی به معنای داشتن گزینه های کمتر برای انتخاب همسر یا انتخاب مسیر زندگی است. این نکته تا حدی دلیل بیقراریِ «خانم بنت» برای ازدواج دخترانش را توضیح می دهد، و همینطور مشخص می کند چرا این گونه از ازدواج ها همیشه با در نظر گرفتن ملاحظات مادی و مالی به انجام می رسند.
از خواهران «بنت» به عنوان اعضای طبقهی بالای جامعه انتظار نمی رود که کار کنند یا هر نوع مسیر حرفهای را برای خود به وجود آورند. با این حال، زنان همچنین اجازه ندارند ارث و میراثی را از خانوادهی خود دریافت کنند. در نتیجه، ازدواج عملا تنها راه آن ها برای حفظ ثروت و جایگاه اجتماعی است. «آستن» اما همچنین از زنانی انتقاد می کند که فقط به خاطر امنیت ازدواج می کنند. تصویر ایدهآل او در قالب کاراکتر «الیزابت» به نمایش درمی آید: زنی که حاضر به معاملهی استقلال خود با رفاه مالی نیست و عشق را دلیل اصلی برای ازدواج می داند.
طبقات اجتماعی
مفهوم «طبقات اجتماعی» در مرکز انتقادهای رمان از جامعه قرار دارد. «آستن» برای مخاطبین آشکار می کند که افرادی همچون «بانو کاترین»، که بیش از اندازه به فکر جایگاه اجتماعی خود هستند، معمولا رفتاری نامناسب با دیگران دارند. کاراکترهای دیگر، که به چاپلوسی و حیلهگری و دروغ می پردازند، در قالب افرادی کاملا سطحی به تصویر درمی آیند که نظرات و انگیزه هایشان صرفا از طریق سیستم طبقاتی جامعه به آن ها دیکته می شود.
«دارسی» را می توان تصویر ایدهآل «آستن» از طبقهی بالای جامعه در نظر گرفت. اگرچه او در ابتدا کاملا خودخواه و مغرور جلوه می کند، با پیشروی روایت مشخص می شود که «دارسی» قادر به تغییر است. داستان عاشقانهی «الیزابت» و «دارسی» نشان می دهد اگرچه محدودیت های مربوط به طبقات اجتماعی سخت و نامنعطف هستند، اما درنهایت نوع شخصیت یک فرد را تعریف و تعیین نمی کنند، و عشق می تواند بر تمام موانع چیرگی یابد، حتی طبقات اجتماعی.