کتاب آیدا درخت و خنجر و خاطره

Ayda: The Tree, Dagger and Memory
کد کتاب : 10596
شابک : 978-964-602-642-1
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 134
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1965
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 22
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

احمد شاملو از شاعران برجسته ادبیات معاصر ایران

معرفی کتاب آیدا درخت و خنجر و خاطره اثر احمد شاملو

کتاب آیدا درخت و خنجر و خاطره، مجموعه ای از اشعار نوشته ی احمد شاملو است که نخستین بار در سال 1965 به انتشار رسید. بسیاری از اشعار موجود در این کتاب خواندنی، صورتی داستانی دارند و قصه ای را روایت می کنند، و گاهی هم مانند یک گفت و گو پیش می روند. شاملو در این مجموعه، احساسات مختلف و گاها متضادی را از خود به نمایش می گذارد: گاهی فریاد عصیان سر می دهد، گاهی سکوت پیشه می کند، گاهی در ورطه ی ناامیدی فرو می رود، گاهی خاطراتی قدیمی را از نظر می گذراند و گاهی نیز احساس را کنار می گذارد و با چشم عقل به دنیای پیرامون می نگرد. اما عشق همچنان نقشی کلیدی در اشعار کتاب آیدا درخت و خنجر و خاطره دارد و در نهایت، این عشق است که کلام شاملو را آغاز می کند و به آن پایان می بخشد.

کتاب آیدا درخت و خنجر و خاطره

احمد شاملو
احمد شاملو (۲۱ آذر ۱۳۰۴–۲ مرداد ۱۳۷۹) متخلص به الف. بامداد یا الف. صبح، شاعر، نویسنده، روزنامه نگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگ نویس و از دبیران کانون نویسندگان ایران پیش و پس از انقلاب ۱۳۵۷ بود. شاملو تحصیلات کلاسیک نامرتبی داشت؛ زیرا پدرش افسر ارتش بود و پیوسته از این شهر به آن شهر اعزام می شد و از همین روی، خانواده اش هرگز نتوانستند برای مدتی طولانی جایی ماندگار شوند. . شاملو علاوه بر شعر، فعالیت هایی مطبوعاتی، پژوهشی و ترجمه هایی شناخته شده دارد. مجموعهٔ کتاب کوچه او بزرگ ترین اثر پژوهشی...
قسمت هایی از کتاب آیدا درخت و خنجر و خاطره (لذت متن)
آه، بگذاریدم! بگذاریدم!/ اگر مرگ/ همه آن لحظه ی آشناست که ساعت سرخ/ از تپش بازماند/ و شمعی که به رهگذار باد/ میان نبودن و بودن/ درنگی نمی کند،/ خوشا آن دم که زن وار/ با شادترین نیاز تنم به آغوش اش کشم/ تا قلب/ به کاهلی از کار/ باز ماند./ و نگاه چشم/ به خالی های جاودانه/ بر دوخته/ و تن/ عاطل!

اندکی بدی در نهاد تو/ اندکی بدی در نهاد من/ اندکی بدی در نهاد ما/ و لعنت جاودانه بر تبار انسان فرود می آید./ آبریزی کوچک به هر سراچه هرچند که خلوتگاه عشقی باشد ــ/ شهر را/ از برای آن که به گنداب در نشیند/ کفایت است.

من از آن امید بیهوده سخن می گویم/ که مرگ نجات بخش شما را/ به امروز و فردا می افکند:/ «مسافری که به انتظار و امیدش نشسته اید/ از کجا که هم از نیمه ی راه/ باز نگشته باشد؟»