کتاب حکایت یاکوبس کوتزیه

Dusklands
از کتاب سرزمین های بی فروغ
کد کتاب : 12430
مترجم :
شابک : 978-6002533685
قطع : جیبی
تعداد صفحه : 168
سال انتشار شمسی : 1397
سال انتشار میلادی : 1974
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : ---

سرزمین های گرگ و میش

معرفی کتاب حکایت یاکوبس کوتزیه اثر جان مکسول کوتزی

من در میان آن ها زندگی کرده بودم و هیچ حکومتی، هیچ قانونی، هیچ مذهبی، هیچ هنری جز رقص و آوازهای شهوت آلود ندیده بودم...

این کتاب دیدگاه کامل و دادگرانه یاکوبس یانسوت کوتزیه را پیرامون بومیان اصلی آفریقا به تصویر می کشد و زندگی و ارتباط او را به عنوان مردی سفید پوست با آن ها شرح می دهد.

کتاب حکایت یاکوبس کوتزیه

جان مکسول کوتزی
جان مکسول جی. ام. کوتزی در تاریخ ۹ فوریه ی ۱۹۴۰ میلادی در کیپ تاون آفریقای جنوبی زاده شد. پدر او حقوق دان و مادرش آموزگار بود. جان ماکسول کوتسی در سال ۱۹۵۷ به دانش گاه کیپ تاون وارد شد و به تحصیل زبان انگلیسی و ریاضیات پرداخت. سپس، در سال ۱۹۶۰ مدرک کارشناسی ادبیات، و در ۱۹۶۱ کارشناسی ریاضیات اش را دریافت کرد.اولین اثر داستانی کوتزی، سرزمین های گرگ ومیش در سال ۱۹۷۴ منتشر شد، که مشتمل بر دو داستان جداگانه («پروژه ی ویتنام» و «حکایت یاکوبوس کوتزی») با مضمونی مشترک بود و ا...
قسمت هایی از کتاب حکایت یاکوبس کوتزیه (لذت متن)
وجوه تمایز در همه جا کم شــده چون آنها ترقی می کنند و ما تنزل می کنیم. گذشت آن روزهایی که هوتنتوت ها می آمدند دم در عقب خانه یک تکه نــان گدایی می کردند و ما شلوارهای سه ربع پایمان می کردیم که دوبل سر زانوهایشان با سگک نقره ای بسته می شد و به کمپانی شراب می فروختیم. حالا عده ای از ماها مثل هوتنتوت زندگی می کنند، چراگاه ها که لخت می شوند، چادرهاشان را برمی چینند و دنبال گله پی علف تازه می روند

صبر می کند که اول تو لبخند بزنی، بعد خودش لبخند می زند و به یک موجود کاذب بدل می شود. این شامل همه هوتنتوت های اهلی می شود، چه هوتنتوت های خوب مثل کلاور، چه هوتنتوت های فاسد مثل دکوپ. آن ها صداقت و شرافت ندارند، بازیگراند. در حالی که هوتنتوت های وحشی، از آن نوعی که همۀ عمرش در وضعیتی طبیعی سپری شده، صداقت و شرافت ذاتی اش را حفظ می کند. راست می نشیند، راست می ایستد، در چشم های آدم نگاه می کند، دیدن این اعتماد به نفس، محض تنوع، برای کسی که مدت های زیادی در میان موجودات حیله گر و بزدل به سر برده، دلنشین است، هرچند اساس آن برداشت نادرست از زمان، توهم قدرت و برابری باشد. آن بیست نفر ایستاده بودند و به ما شش نفر خیره شده بودند؛ ما هم با سه تفنگ رو به روی شان ایستاده بودیم، تفنگ من با ساچمه پر شده بود و تفنگ دوتای دیگر با گلوله؛ آن ها در پناه توهم خود قرار داشتند و ما در پناه قدرت خود. بنابراین می توانستیم برای آخرین بار مثل مرد به هم خیره شویم. آن ها هرگز مرد سفید ندیده بودند.