کتاب مسیرهای زندگی

Paths of Life: Six Case Histories
شش داستان روان درمانی
  • 15 % تخفیف
    210,000 | 178,500 تومان
  • موجود
  • انتشارات: قطره قطره
    نویسنده:
کد کتاب : 133420
مترجم :
شابک : 978-6229453490
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 216
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2008
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

معرفی کتاب مسیرهای زندگی اثر آلیس میلر

کتابی دیگر از روانشناس مشهور سوئیسی، آلیس میلر، که به مطالعه بی‌شمار شیوه‌هایی می‌پردازد که از رهگذر آن‌ها خانواده و تجربه‌های دوران کودکی به شخصیت افراد شکل می‌بخشند و آنان را به کسانی که هستند بدل می‌سازند. تجربه‌های آغازین عشق یا رنج چه‌سان بر روابط بزرگسالی‌مان تاثیر می‌گذارند؟ کودک‌آزاری چه تاثیری بر زندگی بعدی قربانیان دارد؟ نفرت چه‌سان ریشه می‌گیرد و رشد می‌یابد؟ آدمیان چه‌سان به رهبران فرقه‌ای یا خودکامگان سیاسی بدل می‌شوند؟ میلر از رهگذر شش داستان و دو جستار که بر روی هم مسیرهای زندگی را تشکیل می‌دهند به بررسی این پرسش‌ها و پرسش‌های دیگر می‌پردازد. روایت‌های او نشان می‌دهند که ما با شناخت و فهم گذشته خود می‌توانیم آینده‌مان را تغییر دهیم، به گونه‌ای که قادریم خویشتن را از نفرین تکرار اشتباه‌های پدر و مادر خود برهانیم. میلر در این کتاب نیز همچون دیگر کتاب‌هایش کند و کاوی ژرف از اهمیت دوران کودکی به دست می‌دهد.

کتاب مسیرهای زندگی

آلیس میلر
آلیس میلر (Alice Miller; ۱۲ ژانویهٔ ۱۹۲۳ – ۱۴ آوریل ۲۰۱۰) یک روان‌شناس، روان‌کاو و فیلسوف سوئیسی با اصلیت لهستانی-یهودی بود که به خاطر کتبش در زمینه کودک‌آزاری والدین که به چند زبان مختلف ترجمه شده‌است، مورد توجه بوده‌است. همچنین می‌توان از او به عنوان یک روشن‌فکر عمومی نام برد.کتاب «The Drama of the Gifted Child» او تا سال ۱۹۸۱ یک کتاب پرفروش انگلیسی جهانی بود. دیدگاه‌های او دربارهٔ عواقب ناشی از کودک‌آزاری بسیار تأثیرگذار بوده&z...
قسمت هایی از کتاب مسیرهای زندگی (لذت متن)
کلودیا و دنیل دهه‌ی شصت در دانشگاه بارکلی هم‌دوره و دلداده‌ی هم بودند. کلودیا در میان دانشجویان به این مشهور بود که «شنونده‌ی خوبی» است، اما او را کسی نیز می‌شناختند که از دیگران بسیار دوری می‌کند. در رابطه‌ی فیزیکی‌شان، تجربه‌ی دنیل از او خونگرمی و بخشندگی بود، اما نوعی بی‌اعتمادی عمیق، توداری ترسناک، نیز در او حس می‌کرد. به نظر می‌رسید کلودیا آرزومند صمیمیتی صاف‌وساده و بی‌تکلف است، اما درعین‌حال اکراه داشت که خودش را رها کند. انگار در برابر چیزی از خودش محافظت می‌کرد، اما دنیل نمی‌دانست چه چیزی. یک روز کلودیا بی‌مقدمه و ناگهانی اعلام کرد که قصد ازدواج با مکس را دارد. مکس؟ ازنظر دنیل، هیچ دونفری پیدا نمی‌شدند که کمتر از کلودیا و مکس وجه مشترک داشته باشند. بعدها خود دنیل نیز ازدواج کرد. ازدواجش رضایت‌بخش نبود، اما پس از طلاق با مونیکا آشنا شد، و با او توانست همان رابطه‌ای را داشته باشد که همواره آرزومندش بود. کلودیا و دنیل (که هر دو اکنون روان‌درمانگرند) به‌تازگی در کنفرانسی در سان دیه‌گو دوباره یکدیگر را دیدند. سی‌سال باهم تماسی نداشتند، ازهمین‌رو بعد از این‌همه مدت خوشحالی‌شان از دیدار هم دوچندان بود. دنیل تغییر چندانی نکرده؛ اما کلودیا دیگر آن دانشجوی خجالتی دانشگاه بارکلی نیست و حالا زنی پخته و جاافتاده شده است. رابطه‌ی دوستانه‌ی قدیمی‌شان هنوز سر جای خود است، و دیری نمی‌گذرد که شروع می‌کنند به تعریف اینکه روزگار چگونه بر آن‌ها گذشته است. دنیل می‌گوید: «می‌دانی، هیچ‌وقت نتوانستم بفهمم که چطور از بین این‌همه آدم با مکس ازدواج کردی. هر بار که در طول این سی‌سال به تو فکر می‌کردم، به این نتیجه می‌رسیدم که عمدا انتخاب کردی با مردی زندگی کنی که دوستش نداشتی و کاملا با تو فرق داشت، چون به این صورت آسیب نمی‌دیدی. وقتی در دانشگاه بودیم، هیچ‌وقت درباره‌ی این چیزها حرف نمی‌زدیم، یادت هست؟ کاش درباره‌ی کودکی‌ات برایم تعریف می‌کردی. هرچه نباشد، من مکس را هم می‌شناختم.»