عبدالله: تنها چاره همینه. باید به درگاه خودش متوسل بشیم. چاره ساز اونه… از من و تو چی ساخته اس؟ باید نذر و نیاز کنیم… توسل کنیم!
اسدالله: اینا درست… اما خدا که نمی آد گرازا رو بتارونه بابا… اون به من و تو دست داده که خودمون این کارو بکنیم… مگه نه مش ستار؟
مش ستار: [که مشغول پاک کردن کفش است و حواسش نیست.] هرچی شما بگین… شما وکیل من. [همه می خندند]
صحنه خالی است. صدای خروپف شکارچی ها بلندتر از صحنه قبل مرتب از ساختمان به گوش می رسد. صدای ماشین شنیده می شود که ترمز می کند. چند لحظه بعد محرم از کوچه چپ عقبی پیدا می شود، می آید و می ایستد و گوش می دهد. صدای خروپف، آهنگ مخصوصی پیدا می کند. محرم با تعجب به بالا نگاه می کند. مسیو از کوچه راست عقبی وارد می شود. مسیو: همشهری ... سالام ... سالام! محرم: تویی پیرمرد؟ مسیو: آره منم... پس اینا کجان؟... هیچ کس پیداش نیس؟ ... کجا رفتن؟ محرم: ] جلو می آید. چی کارشون داری؟ مسیو: کارشون دارم! محرم: همه شون رفتن صحرا. مسیو: من الان از اونجا میام ... کسی نبود؟ محرم: پس حتمآ رفته ان خونه هاشون. مسیو: خونه هاشون؟ ... واسه چی؟ محرم: رفتن تو مطبخ ها ... پای اجاق ها ... مسیو: که چی کار کنن؟ محرم: یعنی تو نمیدونی؟ مسیو: نه، چه میدونم؟ محرم: از دور که میومدی، ندیدی چه دودی از ورزیل بالا میره؟ مسیو: ] به اطراف و آسمان نگاه می کند. دود؟] عینکش را برمی دارد و آسمان را نگاه می کند. ها ... دود خیلی زیاد شده ... دود چرا زیاد شده؟