کتاب اعترافات یک قاتل

Confession of a Murderer
  • 15 % تخفیف
    120,000 | 102,000 تومان
  • موجود
  • انتشارات: ماهی ماهی
    نویسنده:
کد کتاب : 13543
مترجم :
شابک : 978-9649971025
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 144
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1936
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

معرفی کتاب اعترافات یک قاتل اثر یوزف روت

اعتراف به یک قاتل (به آلمانی: Beichte eines Mörders) رمانی از نویسنده اتریشی یوزف روت است. این کتاب به سفارش نشر ماهی و توسط «علی اسدیان» به فارسی برگردانده شده است.

این روایت درمورد یک تبعیدی روس ، گولوبچیک ، است که آنچه را که ادعا می کند داستان زندگی اش است برای گروهی از مردم ، در یک رستوران در پاریس تعریف می کند.
او به طور متناوب مخاطبان را با یک داستان وحشیانه ، فریبکارانه و مجرمانه در روزهای منتهی به انقلاب روسیه مجذوب و وحشت زده می کند. یوزف روت یکی از نویسندگان بزرگ آلمانی در این قرن است. و این رمان مقدمه خوبی برای آشنایی با دیدگاهی تلخ راجع به دسیسه ، ضرورت و تردید اخلاقی است.

این "اعتراف به یک قاتل " از نظر یوزف روت ساختاری غیرمعمول دارد. این یک روایت " اول شخص اول" است که می توان تصور کرد نویسنده / راوی مدام جایشان با یکدیگر عوض می شود. در این شکل از روایت خواننده تمام رویداد ذکر شده در متن را ریز به ریز به خاطر خواهد سپرد و تعلیقی جذاب را تجربه خواهد کرد.

یوزف روت روزنامه نگار و رمان نویس اتریشی است که در در سال 1894 متولد شد. او اغلب سرنوشت سرگردان بی خانمان ها را که به دنبال مکانی برای زندگی بودند ، به ویژه یهودیان و شهروندان سابق اتریش-مجارستان قدیم را به تصویر می کشید. و این از رویکرد سیاسی و تعهد اخلاقی وی ناشی می شود که ریشه در شغل روزنامه نگاری او داشت.

کتاب اعترافات یک قاتل

یوزف روت
یوزف روت، زاده ی 2 سپتامبر 1894 و درگذشته ی 27 می 1939، روزنامه نگار و رمان نویسی اتریشی بود. روت در سال 1913 به شهر لمبرگ رفت تا در دانشگاه حضور یابد اما یک سال بعد، برای تحصیل در رشته ی فلسفه و ادبیات آلمانی به دانشگاه وین رفت. او در سال 1916 برای دو سال به ارتش پیوست و پس از آن، به وین بازگشت و به روزنامه نگاری روی آورد. اولین رمان روت در سال 1923 به انتشار رسید.
قسمت هایی از کتاب اعترافات یک قاتل (لذت متن)
کمی به نیمه شب مانده بود که وارد رستوران شدم. می خواستم گیلاسی ودکا بنوشم و بعد بی درنگ از آن جا بیرون بزنم. از این رو به طرف میزها نرفتم و کنار دو مشتری شبانه، جلو پیشخان، ایستادم. گویا آن دو هم دنبال یک گیلاس ودکا آمده و بعد، برخلاف برنامه قبلی شان، ناخواسته مدت زیادی آن جا مانده بودند. انبوهی از گیلاس های خالی و نیمه خالی جلوشان بود، حال آن که خودشان گمان می کردند فقط یک گیلاس بالا انداخته اند. وقتی آدم به کافه ای می رود و به جای نشستن سر میز، کنار پیشخان می ایستد، گاه زمان به سرعت سپری می شود. اگر سر میز بنشیند، در هر ثانیه درمی یابد که چقدر لذت برده است و از تعداد گیلاس های خالی پی به حرکت عقربه های ساعت می برد. اما اگر وارد میکده ای شود و به اصطلاح به آن جا «سری بزند» و جلو پیشخان بایستد، آن وقت است که می نوشد و می نوشد و گمان می کند تمام این ها بخشی است از همان «سرزدن» ی که قبلا فکرش را کرده بود.

آن شب از رفتار خودم پی به این موضوع بردم. من نیز مثل آن دو نفر گیلاس اولی و دومی و سومی را نوشیدم و همچنان همان جا ایستادم، مثل آدم های همیشه سراسیمه و همیشه مسامحه کاری که پا به خانه ای می گذارند و بی آن که پالتوشان را دربیاورند، دستگیره در را به دست می گیرند و هرلحظه می خواهند خداحافظی کنند، اما زمانی دراز همان جا می مانند، انگار روی مبلی نشسته باشند. هر دو مشتری کم وبیش نجواکنان با صاحب رستوران به روسی گفت وگو می کردند. مشتری دائم و موجوگندمی بی شک می توانست نیمی از گفت وگوهای کنار پیشخان را بشنود. تقریبآ دور از ما نشسته بود. او را در آینه پشت پیشخان می دیدم. گویا اصلا در بند گوش سپردن به آن گفت وگو یا حتی شرکت در آن نبود. من هم طبق عادت طوری رفتار کردم که انگار هیچ چیز نمی فهمم. اما ناگهان جمله ای خودبه خود به گوشم خورد و دیگر نتوانستم جلو خودم را بگیرم. آن جمله این بود: «چرا قاتل ما امروز این قدر عبوس است؟»

یکی از آن دو مشتری این جمله را بر زبان آورد و در همان حال با انگشت به تصویر مرد موجوگندمی در آینه پشت پیشخان اشاره کرد. ناخواسته رو به سوی مشتری دائم برگرداندم و به این ترتیب خودم را لو دادم و معلوم شد سوال را فهمیده ام. او نیز بلافاصله وراندازم کرد، کمی مظنون و بیش تر حیرت زده. روس ها به حق از خبرچین ها می ترسند و من می خواستم هرطور شده به آن ها ثابت کنم که جاسوس نیستم. اما اصطلاح «قاتل ما» چنان توجهم را جلب کرده بود که ابتدا تصمیم گرفتم بپرسم چرا به مرد موجوگندمی چنین لقبی داده اند. رو که برگرداندم، فهمیدم مشتری دائم که به روشی چنین نامعمول از او نام برده بودند نیز سوال را شنیده است. لبخندزنان سری تکان داد. اگر من در برابر آن سوال بی اعتنا مانده و در آن لحظهٔ کوتاه شک و سوءظن دیگران را بر برنینگیخته بودم، بی درنگ به سوال آن ها پاسخ می داد. صاحب رستوران از من پرسید: «پس شما روس هستید؟»

او شروع کرد به تعریف کردن. و سرگذشتش نه کوتاه بود و نه پیش پاافتاده. بنابراین تصمیم گرفتم گفته هایش را در اینجا بنویسم. گالوبچیک چنین آغاز کرد: «به شما قول یک داستان کوتاه را داده ام ولی می بینم دست کم در اول کار باید به گذشته های دور برگردم. پس خواهش می کنم صبر داشته باشید. پیش تر گفتم که فقط زندگی خصوصی برایم جالب است. باید دوباره به این موضوع بپردازم.