داستان گلدمن خنده دار است. یک ملودرام قرون وسطایی کلاسیک که مثل همه سریال های شنبه ای که تا به حال دیده اید با تبحر دوباره توسط برادران مارکس ساخته شده است.
یکی از جالب ترین ، اصیل ترین و عمیق ترین رمان هایی که بعد از مدت زمان طولانی خوانده ام.
«وستلی، مرا دوست داری؟ موضوع همین است؟» وستلی نمی توانست باور کند. «دوستت دارم؟ خدای من، اگر عشق تو یک دانه شن باشد، عشق من یک دنیا ساحل است. اگر عشق تو…» باترکاپ حرفش را قطع کرد. «من هنوز اولی را نفهمیدم.» داشت خیلی هیجان زده می شد. «بگذار اول این را روشن کنیم. تو می گویی اگر عشق من به اندازه یک دانه شن است، عشق تو اینی است که می گویی؟ تصویرها مرا گیج می کنند، یعنی یک دنیا ساحل تو از شن من بزرگ تر است؟ کمکم کن، وستلی. حس می کنم در آستانه چیز بی اندازه مهمی ام.» «به خاطر تو همه این سال ها تو کلبه ام ماندم. به خاطر تو خودم زبان های مختلف یاد گرفتم. بدنم را قوی کردم چون فکر کردم ممکن است از بدن قوی خوشت بیاید. یک عمر با این آرزو زندگی کردم که اگر برای یک لحظه کوتاه هم شده، نگاهم کنی. تو تمام این سال ها لحظه ای نبوده که دیدنت باعث نشود قلبم خودش را دیوانه وار به قفسه سینه ام بکوبد. شبی را یادم نمی آید که چهره ات مرا تا خواب همراهی نکرده باشد. صبحی وجود نداشته که چشم هام را با خیال تو باز نکنم… هیچ کدام از این ها را درک می کنی، باترکاپ یا می خواهی باز هم ادامه بدهم؟»
خیلی گوگولیههه روند داستان سریعه و وایب داستانا و افسانههای بچگی و دیزنی رو بهم میداد دوسش داشتمممم
داستان اونجایی جالب میشه که متوجه میشیم نویسنده ای به اسم اس.مورگنسترن وجود خارجی نداره😁و زادهی خیال آقای ویلیام گولدمنه.
از کجا فهمیدی؟
این نظر منه، ارزش خوندن نداره
تعریفایی که ازش شنیدم مجابم کرد برا خوندنش ولی فهمیدم زیادی بزرگش کردن ،با اینحال داستان سرگرم کننده ای داره
ببخشید هاردکاوره؟
بله هاردکاور داره هرجاایرانکتاب بنویسه زرکوب منظور هاردکاور یا گلینگوره
ارزانتر بگذارید تا بخریم چاپ ۹۸ اینقدر گرون نیست