فقط من نیستم که حس میکنم واقعیت کجوکوج است. با هرکس صحبت میکنم از افرادی میگوید که «در لانۀ خرگوش» گم شدهاند: والدین، خواهر و برادرها، دوستان صمیمی و صدالبته روشنفکرانی که قبلا آشنا بودند و اکنون نمیشود شناختشان، چون تغییر چهره دادهاند.
وقتی واقعیت دوپاره میشود و میشکند، معمولا نشانهای است از اینکه چیز مهمی نادیده گرفته شده یا انکار شده است و اگر به این هشدار توجه نکنیم خطر بیشتری در کمین است. این قضیه هم درمورد فرد صادق است، هم دربارۀ جوامع تفرقهزده، دوپاره، دوقطبی، یا تقسیمشده به گروههای متخاصم، جوامعی نظیر جامعۀ خودمان. دنیای سیاست روزبهروز بیشتر شبیه دنیایی درون آینه به نظر میآید، زیرا جامعهاش دوپاره شده و هر طرف خودش را در ضدیت با طرف مقابل تعریف میکند.
ژوزه ساراماگو در سرلوحۀ رمان همزاد مینویسد «هرجومرج صرفا نظمی است که هنوز رمزگشایی نشده است». حالا من میخواهم هرجومرج فرهنگ همزاد را رمزگشایی کنم؛ قرار است از پیچهای تندی گذر کنیم، اما خیالتان راحت باشد که قرار نیست در پایان همچنان گرفتار آینهها بمانیم. میخواهیم به جایی برسیم که آرزوی خیلی از ماست: فرار از حصار دیوانهکنندۀ آن و یافتن راهی بهسوی نوعی قدرت و هدفمندی جمعی.