کتاب قتل در قطار سریع السیر شرق

Murder on the Orient Express
کد کتاب : 34018
مترجم :
شابک : 978-6008173694
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 244
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1934
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

قتل در قطار سریع السیر شرق
Murder on the Orient Express
کد کتاب : 20446
مترجم :
شابک : 978-1043636012
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 279
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1934
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 17
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب قتل در قطار سریع السیر شرق اثر آگاتا کریستی


پس از سوار شدن در قطار تاروس که از حلب سوریه به استانبول می رود ، کارآگاه خصوصی "هرکول پوآرو" به هتل توکاتلیان می رسد و در آنجا تلگرافی دریافت می کند که وی را وادار به بازگشت به لندن می کند. وی به دربان دستور می دهد که برای او یک کوپه ی درجه یک در قطار سریع السیر شرق رزرو کند.

اگرچه قطار پیش از این کاملا پر شده و همه ی کوپه ها رزرو شده است ، پوآرو با مداخله ی دوست و همکار بلژیکی اش ، یک جای درجه دو در قطار بدست می آورد. مسافران زیادی در قطار هستند که یکی از آن ها راشت، تاجر ثروتمند آمریکایی است.

راشت پوآرو را می شناسد و از او درخواست محافظت می کند زیرا وی تهدید به مرگ شده است. پوآرو که از راشت خوشش نیامده، پرونده را رد می کند. پس از این در شب اول ، پوآرو وقایع عجیبی را مشاهده می کند.

صبح روز بعد قطار به دلیل قرار داشتن یک توده ی برف در مسیر، از حرکت باز می ایستد. در ادامه ی داستان به پوآرو خبر می دهند که راشت به قتل رسیده و قاتل هنوز سوار قطار است. پوآرو پرونده را به دست می گیرد و با کمک دکتری که در قطار است، بدن راشت را بازبینی می کند؛ او جای دوازده ضربه ی چاقو بر بدن وی می یابد و در کنار آن مدارک دیگری هم هست که هرکول پوآرو باید در مورد "قتل در قطار سریع السیر شرق" بررسی کند؛ این اثر یکی از محبوب ترین داستان های معمایی نوشته شده به قلم "آگاتا کریستی" می باشد.

کتاب قتل در قطار سریع السیر شرق

آگاتا کریستی
آگاتا کریستی، زاده ی ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ و درگذشته ی ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶، نویسنده ی انگلیسی داستان های جنایی و ادبیات کارآگاهی بود.آگاتا کریستی با نام اصلی آگاتا مری کلاریسا میلر در شهر تورکی در ناحیه ی دوون انگلستان به دنیا آمد. پدر آمریکایی اش فردریک میلر نام داشت. مادرش کلارا بومر انگلیسی و از خانواده ای اشرافی بود. آگاتا به دلیل آمریکایی بودن پدر می توانست تبعه ی ایالات متحده نیز باشد، ولی هرگز از آن کشور تقاضای تابعیت نکرد. آگاتا دارای یک خواهر و یک برادر بود که هر دوی آن ها از وی بزرگ تر بودند.آ...
نکوداشت های کتاب قتل در قطار سریع السیر شرق
It’s tempting to say that Agatha Christie is a genius and let it go at that, but the world’s had plenty of geniuses. Agatha Christie is something special.”
وسوسه انگیز است که بگوییم آگاتا کریستی یک نابغه بود و به همین حد قانع شویم؛ جهان نوابغ فراوانی داشته است اما آگاتا کریستی یک چیز دیگر است!
Lawrence Block, New York Times bestselling author

What more…can a mystery addict desire?
یک معتاد به معما، چه چیزی بهتر از این می تواند هوس کند؟
New York Times New York Times

[Moves] smoothly and entertainingly to its surprise conclusion.
آهسته و سرگرم کننده حرکت کرده و به نتیجه غافلگیرانه خود می رسد.
Chicago Daily Tribune

A brilliantly ingenious story.
داستانی درخشان ومبتکرانه.
Daily Herald

Need it be said—the little grey cells solve once more the seemingly insoluble. Mrs Christie makes an improbable tale very real, and keeps her readers enthralled and guessing to the end.
لازم به گفتن است که سلولهای کوچک خاکستری یک بار دیگرمعمایی به ظاهر حل نشدنی را حل می کنند. خانم کریستی یک داستان غیر ممکن را بسیار واقعی ساخته و خوانندگان خود را تا آخر مجذوب و مشکوک نگه می دارد.
Times Literary Supplement Times Literary Supplement

قسمت هایی از کتاب قتل در قطار سریع السیر شرق (لذت متن)
هوا خیلی سرد بود و بدرقه یک بیگانه سرشناس کاری نبود که حسادت کسی را برانگیزد، اما گروهبان دوبسک نقش خود را مردانه بازی می کرد. عبارات مودبانه به زبان فرانسه سلیس از دهانش جاری بود. نه اینکه همه چیز را درباره بیگانه سرشناس بداند، اما مثل همیشه شایعاتی سر زبانها بود. شاهد بود که خلق ژنرال ژنرال خودش تنگ تر و تنگ تر شد تا اینکه سروکله این بیگانه بلژیکی پیدا شد که ظاهرا این همه راه را از انگلستان آمده بود. یک هفته گذشته بود، یک هفته بسیار پرتنش، و بعد اتفاقاتی افتاده بود. یک افسر بسیار برجسته خودکشی کرده و دیگری از سمت خود کناره گرفته بود. اضطراب چهره ها ناگهان از میان رفته و از برخی هشدارهای نظامی کاسته شده بود. و ژنرال ژنرال خود گروهبان دوبسک ناگهان ده سال جوانتر شده بود.

البته که مطمئنم! می دانم دارم درباره چی حرف می زنم. همه چیز را به شما می گویم. من رفته بودم روی تختم و خوابیده بودم، و ناگهان بیدار شدم… همه جا کاملا تاریک بود… من می دانستم یک مرد در کوپه من هست. آن قدر ترسیده بودم که نمی توانستم جیغ بزنم؛ منظورم را که می فهمید. سرجایم دراز کشیدم و فکر کردم: «وای! من قرار است کشته شوم». نمی توانم توضیح بدهم چه احساسی داشتم. به فکر این قطارهای کثافت افتادم و تمام آن وحشی گری هایی که درباره شان خوانده بودم. فکر کردم:«خب، به هر حال دستش به جواهرات من نمی رسد»، چون، می دانید، آن ها را توی یک جوراب گذاشته بودم و زیر بالشم پنهان کرده بودم که البته، چندان هم راحت نیست؛ چاله چوله دارد؛ منظورم را که می فهمید. به هر حال مهم نیست. کجا بودم؟ آنجا که متوجه شدید، مادام، که یک مرد در کوپه شماست. بله، خب، فقط با چشم های بسته دراز کشیده بودم و فکر می کردم چه کار باید بکنم، و فکر می کردم: «خب، فقط خدا را شکر که دخترم نمی داند به چه مصیبتی گرفتار شده ام». و بعد خودم را جمع وجور کردم و با دستم گشتم و زنگ را برای مأمور قطار به صدا درآوردم. فشار دادم و فشار دادم اما هیچ اتفاقی نیفتاد، و این طور بگویم که فکر کردم قلبم دارد می ایستد. با خود گفتم: «وای! شاید هر کسی که در قطار بوده کشته اند. به هر حال قطار ایستاده بود و سکوت بدی بر فضا حاکم شده بود. اما همان طور به فشار دادن زنگ ادامه دادم و… آه! چه نفس راحتی کشیدم وقتی صدای قدم هایی را شنیدم که دوان دوان در راهرو نزدیک می شد و بعد در کوپه ام را زد. جیغ زدم: «بیا تو»، و همزمان چراغ ها را هم روشن کردم. و، باور می کنید، هیچ کس در کوپه ام نبود.