چشم هایم را می بندم و تا جایی که در توانم هست، نفس عمیقی می کشم. روی پر کردن ریه هایم متمرکز می شوم و شانه هایم را صاف می کنم. در حالی که نفسم را بیرون می دهم، حس می کنم نگرانی و فشار عصبی، که در وجودم بود، دود شده و به هوا رفته است. به خودم می گویم: هیچ دلیلی ندارد نگران باشی، من مرتب به اینجا می آیم تا دوستانم را ببینم و با آنها نهار بخورم، در جریان برنامه آخرین نمایشگاه ها قرار بگیرم، و در برنامه سخنرانی ها حضور داشته باشم.
همه ما همیشه ماسک داریم. ما در حال نشان دادن چهره، نسخه ای از خودمان، به جهانیان، به یکدیگر هستیم. بسته به اینکه با چه کسی هستیم و آن ها از ما چه انتظار دارند، چهره متفاوتی از خود نشان می دهیم. حتی وقتی تنها هستیم فقط یک ماسک دیگر است، نسخه ای از خودمان که ترجیح می دهیم باشد.
من حدس می زنم گاهی اوقات در مورد اینکه کسی را چه مدت می شناسیم نیست، در مورد این است که چه چیزی در کنار هم گذرانده اید.
من به اسپانسر خود فکر می کنم. راشل. اعتیاد یک بیماری بیمار است. او یک بار به من گفت. اگر لازم باشد تمام عمر شما صبر می کند. هیچ وقت آن را فراموش نکن.