کتاب اگنس

Agnes
  • 15 % تخفیف
    165,000 | 140,250 تومان
  • موجود
  • انتشارات: افق افق
    نویسنده:
کد کتاب : 340
مترجم :
شابک : 978-964-369-592-7
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 156
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 1998
نوع جلد : جلد نرم
سری چاپ : 14
زودترین زمان ارسال : 26 آبان

برنده ی جایزه ی راریسر سال 1999

معرفی کتاب اگنس اثر پتر اشتام

رمان اگنس به معشوقه اش گفت: «داستانی از من بنویس تا بدانم درباره ی من چه فکری می کنی.» پس او شروع به نوشتن داستانی درباره ی همه ی اتفاقات، از اولین لحظه ی دیدارشان تا همین حالا، کرد. در ابتدا، او برای خلق داستانی نزدیک به واقعیت از رمان اگنس کمک می گیرد، اما هر چه زمان می گذرد و او بیشتر و بیشتر شیفته ی رمان اگنس می شود، به نوشتن انفرادی خود ادامه داده و بعد از رسیدن به زمان حال، آینده ای خیالی را برای خودشان متصور می شود. زوج های خوشبخت، الزاما داستان های هیجان انگیزی ندارند و پس از مواجهه ی رمان اگنس با داستان غیرقابل انتظاری که او برایش تدارک دیده، مرز بین واقعیت و خیال رو به محو شدن می گذارد. اشتام در این رمان فراموش نشدنی، قدرت داستان سرایی در تأثیرگذاری بر فکر و رفتار آدمی را با مهارتی مثال زدنی به تصویر کشیده و به نتیجه ای نفس گیر رسانده است.

کتاب اگنس

پتر اشتام
پیتر اشتام در سال ۱۹۶۳ در سوئیس به دنیا آمد. پدرش حسابدار یک شرکت بود. پتر پس از پایان دبیرستان مدت سه سال به عنوان حسابدار کارآموزی کرد و پس از مدتی تصمیم گرفت وارد دانشگاه زوریخ شود. در دانشگاه زوریخ دوره های کوتاه مدت مختلفی چون ادبیات انگلیسی، کسب و کار و روانشناسی را گذراند و در این مدت به عنوان کارآموز در آسایشگاه روانی به کار مشغول شد. اشتام مدتی را در نیویورک، پاریس، و اسکاندیناوی به سر برد و سرانجام در سال ۱۹۹۰ به عنوان نویسنده و روزنامه نگار مستقل در زوریخ مستقر شد. اشتام مقالات زیا...
نکوداشت های کتاب اگنس
A haunting psychological study.
یک پژوهش روانشناسانه ی به یاد ماندنی.
New Yorker New Yorker

Delightfully haunting.
لذت بخش و فراموش نشدنی.
New York Journal of Books

A provocative and mesmerizing book.
کتابی تفکربرانگیز و مسحورکننده.
Publishers Weekly Publishers Weekly

قسمت هایی از کتاب اگنس (لذت متن)
هر کدام از ما به نوعی پس از مرگمان به زندگی ادامه می دهیم. در یاد سایر آدم ها، در یاد بچه هایمان و در چیزی که خلق کردیم.

اگنس مرده است. داستانی او را کشت. از اگنس، جز این داستان چیزی برایم نمانده. شروع داستان برمی گردد به روزی در نه ماه پیش، که برای اولین بار در کتابخانه ی عمومی شیکاگو هم دیگر را دیدیم. وقتی با هم آشنا شدیم، هوا سرد بود. سرد مثل همیشه در این شهر، اما الان هوا سردتر است و برف می بارد. روی دریاچه میشیگان برف می بارد و باد تندی می وزد که زوزه اش حتی از شیشه های دو جداره پنجره های بزرگ هم رد می شود. برف می بارد، اما نمی نشیند، با باد می رود و هر جا که باد نباشد، می نشیند. چراغ را خاموش کرده ام و به بیرون نگاه می کنم، به راس نورانی آسمان خراش ها، به پرچم آمریکا که در باد و در نورافکنی پیچ و تاب می خورد و به میدان خالی آن پایین دست که حتی در این ساعت، در دل شب هم چراغ های راهنمایی اش سبز و قرمز و قرمز و سبز می شوند، انگار که اتفاقی نیفتاده، انگار که نباید اتفاقی بیفتد.

خوشبختی را نقطه نقطه نقاشی می کنند و بدبختی را خط خط. وقتی تو می خواهی خوشبختی ما را توصیف کنی، باید یک عالم نقطه های کوچک درست کنی، مثل سورا. آن وقت مردم از فاصله ای می توانند ببینند که ما خوشبخت بودیم.