کتاب فرشته سکوت کرد

The Silent Angel
کد کتاب : 384
مترجم :
شابک : 978-600-7141-06-9
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 224
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 1992
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 7
زودترین زمان ارسال : ---

هاینریش بل برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات سال 1972

معرفی کتاب فرشته سکوت کرد اثر هاینریش بل

سربازی بدبین و دل مرده به نام هانس اشنیتزلر در میان خرابه های سوخته ی آلمان تنها چند روز پس از پایان جنگ جهانی دوم، با نامی مستعار به شهر کلن بازمی گردد تا وصیت نامه ی سربازی کشته شده را به بیوه اش، الیزابت گومپرتز، بدهد. قرار بود که هانس به خاطر ترک موضع و فرار از جنگ، تیرباران شود اما منشی دادگاه نظامی، ویلی گومپرتز، لباسش را با او عوض کرد و به جای هانس کشته شد. رمان فرشته سکوت کرد، اولین رمان هاینریش بل، داستان عاشقانه ای تأثیرگذار و کاوشی نافذ درباره ی زوال اخلاقیات است که در سال 1950 نوشته شد اما تا سال 1992، هفت سال پس از مرگ نویسنده ی اثر، انتشار نیافت. شخصیت های عاشق پیشه ی هاینریش بل، تلاش می کنند تا چیزی شبیه به انسانیت را در دنیایی بدون اخلاقیات زنده کنند و تمامی تم های داستانی این نویسنده ی بزرگ در این اثر شعرگونه، موجز و رویاگونه به چشم می خورد.

کتاب فرشته سکوت کرد

هاینریش بل
هاینریش بل، ۲۱ دسامبر ۱۹۱۷ در شهر کلن به دنیا آمد. در بیست سالگی پس از اخذ دیپلم در یک کتابفروشی مشغول به کار شد اما سال بعد از آن، هم زمان با آغاز جنگ جهانی دوم به خدمت سربازی فراخوانده شد و تا سال ۱۹۴۵ را در جبهه های جنگ به سربرد. با این که خانواده اش با نازی ها و حزب ناسیونال سوسیالیسم مخالف بودند، او در ابتدا با آن ها همدلی داشت.بل در سال ۱۹۴۲ با آن ماری سش ازدواج کرد که اولین فرزند آن ها، به نام کرسیتف، در سال ۱۹۴۵ بر اثر بیماری از دنیا رفت. پس از جنگ به تحصیل در رشته ی زبان و ادبیات آلم...
نکوداشت های کتاب فرشته سکوت کرد
An important artifact.
اثری با اهمیت.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

A stark and brilliant novel.
رمانی قوی و درخشان.
Los Angeles Times Los Angeles Times

Heinrich Boll's gift to the book lovers.
هدیه ی هاینریش بل به دوستداران کتاب.
New York Times New York Times

قسمت هایی از کتاب فرشته سکوت کرد (لذت متن)
نور آتش شمال شهر آن قدر بود که او بتواند حروف سردر بنایی را که در اثر بمباران ویران شده بود، بخواند. پس از خواندن نام «سنت هاوس» با احتیاط از پله ها بالا رفت. از یکی از پنجره های سمت راست زیرزمین نوری می تابید. لحظه ای ایستاد و کوشید تا پشت شیشه های آلوده به خاک و دود چیزی ببیند، سپس سلانه سلانه در جهت خلاف سایه اش که بالاتر بر دیوار سالمی مدام بزرگ و بزرگ تر می شد، به راه خویش ادامه داد. شبحی ضعیف با بازوان نحیف و بی رمق، شبحی گنده و پف کرده که سرش از حاشیه ی دیوار به سویی خمیده بود. بر روی خرده شیشه ها به راه خود ادامه داد و همین که خواست به سمت راست بپیچد ناگهان ترسید و قلبش به شدت به تپش افتاد و احساس کرد دارد می لرزد.

هانس تکان خورد. سه هفته را در بستر گذرانده بود. این مدت به نظرش بی نهایت رسید، مثل این بود که تمام زندگی را همین جور سپری کرده باشد، در اتاقی نیمه تاریک، با کرکره های همیشه بسته و نان و سیگار و سوپ آماده. این سه هفته می توانست سه سال باشد. او دیگر هیچ احساسی از زمان نداشت؛ به نظرش می آمد که در واقعیتی تیره و تار فرو رفته است.

طرف راست توی طاقچه ای تاریک کسی بی حرکت ایستاده بود. خواست چیزی بگوید، مثلا سلام کند. اما تپش قلب صدایش را بند آورده بود. موجود درون طاقچه چیزی شبیه یک چماق تیر در دست داشت. با تردید باز هم نزدیک تر شد و هنگامی که دید آن موجود مجسمه ای بیش نیست، باز هم قلبش آرام نگرفت. به پیش روی خود ادامه داد و در میان نور ضعیفی چشمش به یک فرشته ی سنگی افتاد که موهای مجعد داشت. فرشته زنبقی در دست گرفته بود.