کتاب یک زن بدبخت

An Unfortunate Woman: A Journey
کد کتاب : 4765
مترجم :
شابک : 978-964-191-051-0
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 136
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1994
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 9
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

ریچارد براتیگان از نویسندگان پرفروش آمریکا

معرفی کتاب یک زن بدبخت اثر ریچارد براتیگان

کتاب یک زن بدبخت، رمانی نوشته ی ریچارد براتیگان است که اولین بار در سال 1994 به چاپ رسید. این رمان که آخرین داستان بلند براتیگان به حساب می آید، به دنیای شکننده، اسرارآمیز و عجیب مرگ می پردازد. این کتاب با همان نثر شاعرانه، بازی های کلامی خاص و کنایه های گزنده ی براتیگان، که در تمام آثار برجسته ی او به چشم می خورند، نوشته شده و سفرها، و تأملات عجیب و به یاد ماندنی شخصیت اصلی درباره ی خودکشی یک زن و مرگ دوستی قدیمی بر اثر سرطان را در قالب یک ژورنال روایت می کند. پس از این که ریچارد براتیگان دست به خودکشی زد، تنها فرزندش، ایانت، متن دست نویس کتاب یک زن بدبخت را در میان وسایل و متعلقات او پیدا کرد و این اثر، سرانجام مدتی بعد در اختیار طرفداران پرتعداد این نویسنده قرار گرفت.

کتاب یک زن بدبخت

ریچارد براتیگان
ریچارد براتیگان، زاده ی ۳۰ ژانویه ۱۹۳۵ و درگذشته ی ۲۵ اکتبر ۱۹۸۴، نویسنده و شاعری آمریکایی بود. براتیگان در تاکوما واشنگتن به دنیا آمد. او در بیست سالگی، شیشه ی پاسگاه پلیس را با سنگ شکست و یک هفته را در زندان گذراند و بعد به بیمارستان دولتی آرگون تحویل داده شد. براتیگان به تشخیص پزشکان، به خاطر ابتلا به جنون جوانی پارانوئیدی در بیمارستان، تحت شوک درمانی و مراقبت ویژه قرار گرفت و پس از مرخص شدن، به سان فرانسیسکو رفت. این زمان، دوران اوج جنبش بیت بود و نویسندگان و شاعران سرشناس این جنبش در این...
نکوداشت های کتاب یک زن بدبخت
Dark, funny, and exquisitely haunting.
تاریک، بامزه و به شکل دلنشینی به یاد ماندنی.
Barnes & Noble

A treasure.
اثری گرانبها.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

A candid cri de coeur of a soul in anguish.
صدای صادقانه ی روحی در رنج.
Publishers Weekly Publishers Weekly

قسمت هایی از کتاب یک زن بدبخت (لذت متن)
آن قدر پول ندارم که زندگی عاطفی ام پیچیده باشد. زندگی عاطفی ساده ای داشتم و در اغلب موارد، وقتی زندگی عاطفی ام ساده است یک معنی اش این است که اصلا زندگی عاطفی ندارم. سعی می کنم به مشکلات عاطفی بی اعتنا باشم، اما مشکلات سروقتم می آید و من در شب های درازی که بی خوابی به سرم می زند از خودم می پرسم چه اتفاقی افتاد که تسلطم را بر چیزهای بنیادینی که به کار دل ربط دارد، از دست داده ام؟

بعد از صد روز سکوت، وقتی در دفترچه یادداشت هایم که حالا، در این لحظه این جملات را در آن می نویسم، تأمل کردم، فقط چند ساعت طول کشید تا احساس کنم هیچ وقت از خانه ام به جایی سفر نکرده ام. احتمالا در این مدت، همیشه همین جا بودم. آدم وقتی به خانه اش بر می گردد مثل این است که هرگز آنجا را ترک نکرده است. چون وقتی آدم به مقصد بازگشت به خانه سفر می کند، بخشی از خودش را در خانه اش جا می گذارد. مگر آن که به جایی کاملا تازه نقل مکان کند. جایی که هرگز ندیده، نمی شناسد و هیچ خاطره ای ازش ندارد.