جهان داستان‌های «آنتون چخوف»



آثار «چخوف» با مطرح کردن سوالاتی تفکربرانگیز از طریق نشان دادن زندگی شخصیت هایی پیچیده و چندوجهی، از محدوده های زمانی و مکانی فراتر رفته‌اند.

«آنتون چخوف» در آثار تأثیرگذار و به‌یادماندنی خود، به گستره‌ای وسیع از عواطف و تجربیات انسان می پردازد. داستان های کوتاه و نمایشنامه های او معمولا به موضوعی اسرارآمیز و پنهان از نظر اشاره می کنند که به صورت تدریجی و پس از فراز و نشیب های فراوان آشکار می شود. مشارکت های «چخوف» در ادبیات روسیه، و پس از آن در ادبیات جهان به‌واسطه‌ی ترجمه‌ی آثار او، همچنان مورد توجه تعداد بی‌شماری از علاقه‌مندان به داستان ها و آثار نمایشی قرار دارد.

 


 

«آنتون چخوف» در سال 1860 به دنیا آمد و در خانواده‌ای متعلق به طبقه‌ی متوسط جامعه در روسیه‌ی پیش از انقلاب بزرگ شد. او برای تأمین مخارج خانواده‌اش، هم به عنوان پزشک و هم نویسنده فعالیت می کرد. «چخوف» همیشه شیفته‌ی طبیعت بود و زمان هایی طولانی را در مناطق روستایی می گذراند تا ایده هایش را روی کاغذ بیاورد. او در چندین اثر، از رویدادهای زندگیِ خودش به عنوان منبع الهام استفاده می کند، از جمله کتاب «داستان ملال انگیز» که با الهام گرفتن از مرگ برادر «چخوف»، «نیکلای»، به وجود آمد. همچنین، تجربه‌ی او در جدال با بیماری سِل، در قالب تِم ها و نمادهای مختلف در آثارش نمود یافت.

آثار «چخوف» با مطرح کردن سوالاتی تفکربرانگیز از طریق نشان دادن زندگی شخصیت هایی پیچیده و چندوجهی، از محدوده های زمانی و مکانی فراتر رفته‌اند. در این مطلب به کاوش در برخی از مهم‌ترین تِم ها، موتیف ها، و نمادها در آثار «آنتون چخوف» می پردازیم تا به درکی بهتر از جهان شگفت‌انگیز این نویسنده‌ی بزرگ دست یابیم.

 

درست یک سال پیش بود که پدرمان مُرد، نه؟ یک همچو روزی، پانزدهم می، روز نامگذاری تو، «ایرنا». یادم می آید که هوا خیلی سرد بود و برف می آمد. آن‌وقت ها من خیال می کردم محال است بعد از او زنده بمانم؛ تو هم غش کرده بودی و مثل مرده بی‌حرکت افتاده بودب. و حالا یک سال گذشته و ما چقدر ساده درباره‌اش حرف می زنیم. تو سفید می پوشی و صورتت راستی‌راستی بشاش است... (ساعت دوازده ضربه می زند.) خوب، ساعت هم دوازده تا زد. (مکث) یادم هست وقتی پاپا را به قبرستان می بردند، یک دسته ارکستر ارتشی آمده بود. احترامات نظامی هم بود. آخر ژنرال بود، فرمانده‌ی تیپ. با این همه، عده‌ی زیادی برای تشییع جنازه نیامده بودند. آخر باران تندی می آمد، باران و برف.—از کتاب «سه خواهر» اثر «آنتون چخوف»

 


 

 

 

تِم — بیماری و مرگ

داستان های «چخوف» اغلب، بیماری و در نهایت مرگ را به تصویر می کشند. این نکته تعجب‌برانگیز نیست چون همان‌طور که گفتیم، «چخوف» در بیشترِ دوران بزرگسالی با بیماری سل دست به گریبان بود—و درنهایت، همین بیماری باعث مرگ نسبتا زودهنگام او در 44 سالگی شد. در بسیاری از داستان های او، از جمله «ملخ» و «راهب سیاه‌پوش»، بیماری به عنوان جلوه‌ای جسمانی از رنج های روانیِ عمیقِ یک شخصیت، به تصویر درمی آید.

اما با نگاهی عمیق‌تر می توانیم ببینیم که «چخوف» در حال اشاره به موضوعی مهم‌تر از صرفا بیماری جسمانی یا روانی است. او از طریق پرداختن به بیماری و مرگ، توجه ما را به درماندگی و ناتوانی انسان ها در مقابل نیروهای طبیعیِ خارج از کنترل ما جلب می کند و به فناپذیری و گذرا بودن زندگی می پردازد. 

 

تِم — رویاهای بی‌سرانجام و توقعاتِ برآورده نشده

بسیاری از کاراکترهای «چخوف» به شکل پیوسته با موقعیت هایی سخت روبه‌رو می شوند که آن ها را وادار می کند بینش های شخصی و جهان‌بینی خود را تغییر دهند. اغلبِ کاراکترهای او پس از مواجهه با رویاهای بی‌سرانجام و توقعاتِ برآورده نشده، یا لحظه‌ای از درکی جدید و امیدواری نسبت به آینده را تجربه می کنند، یا دچار فروپاشی کامل می شوند.

«چخوف» در زمانه‌ای زندگی کرد و به خلق اثر پرداخت که در آن، مفاهیمی همچون «سلطه بر جامعه» و «قدرت» به سرعت در حال تغییر بودند. آثار او به آرمان های در حال تغییر و تأثیر آن بر زندگی شخصیت ها می پردازد. البته «چخوف» در اغلب داستان هایش، موضعی مبهم را نسبت به این تغییرات اتخاذ می کند و قضاوت مشخصی را درباره‌ی آن ها به وجود نمی آورد.

 

ساعت دیواری، ظهر را اعلام کرد. سرگرد «شچلکولوبف»، مالک هزار جریب زمین زراعتی و یک همسر جوان، کله‌ی نیمه‌طاس خود را از زیر روانداز درآورد و بلندبلند ناسزا گفت. دیروز، هنگامی که از کنار آلاچیق رد می شد، صدای زن جوان خود، «کارولینا کارلونا»، را با جفت گوش هایش شنیده بود که با لحنی به مراتب مهربان‌تر و خودمانی‌تر از معمول، با پسرعموی تازه‌واردش گرمِ گفت‌وگو بود. او شوهر خود را «گوساله» می نامید و می کوشید ثابت کند که سرگرد را به علت کندذهنی و رفتار دهاتی‌وار و حالات جنون‌آسا و مِی‌خوارگی مزمن‌اش، نه دوست می داشت، نه دوستش دارد، نه دوستش خواهد داشت. سرگرد، از شنیدن این حرف ها دستخوش بهت و خشم و جنون شده و مشت ها را دیوانه‌وار گره کرده بود؛ صورتش گُر گرفته و سرخ‌تر از خرچنگ آب‌پز شده بود.—از کتاب «مجموعه آثار چخوف»

 

 

موتیف — ارتباط میان انسان ها و از بین رفتن آن

ارتباط میان انسان ها، کج‌فهمی، و ناتوانی در درک یکدیگر، موتیف هایی (یا بُن‌مایه هایی) تکرارشونده در داستان های «چخوف» هستند. این تنش در برقراری ارتباط با سایرین، اغلب در تعامل های میان طبقات اجتماعیِ متفاوت و تفسیرِ آن ها از مفهوم «نابرابری اجتماعی» به وجود می آید. در حالی که برخی کاراکترهای «چخوف»—همچون «ایوان» در داستان «انگور فرنگی»—می خواهند راه هایی را برای درک و ارتباط با دیگران ایجاد کنند، سایر شخصیت ها—در آثاری همچون «زندگی من» یا «در تنگ‌دره»—اعتقاد دارند چنین راه هایی را هیچ وقت نمی توان خلق کرد.

بسیاری از صحنه هایی که در داستان های کوتاه «چخوف» به صورت معمول به چشم می خورند، نقشی مرکزی را در نمایشنامه های او نیز ایفا می کنند. به عنوان نمونه، زوجی که در یک اتاق یا باغ تنها مانده‌اند و نمی توانند حرف های یکدیگر را درک کنند، صحنه‌ای تکرارشونده است که آن را در آثاری همچون «دایی وانیا»، «باغ آلبالو»، «وروچکا»، و «آیونیچ» می توانیم ببینیم.

 

موتیف — چشم‌اندازهای طبیعی

تعداد زیادی از کاراکترهای «چخوف»، گونه‌ای از عواطف را نسبت به مناظری که آن ها را احاطه کرده است، ابراز می کنند. عواطف آن ها، وابسته به جایگاه اجتماعی و رابطه‌شان با آن محیط، بین حیرت و شگفتی تا هراس و اضطراب متغیر است. در حالی که «گوروف» در داستان «بانو با سگ ملوس» کاملا مسحور زیبایی پیرامون خود شده است، دهقانان نسبت به این سرزمین که غذایشان را تأمین می کند، شیفتگی کمتری را از خود نشان می دهند.

 

آقای «نازاریف» مردی است که قدی متوسط و مویی مجعد و پس‌کله‌ای تخت و صورت سفیدی دارد که بیانگر هیچ چیزی نیست. در جایی خدمت می کند و حقوق مختصرش به زحمت کفاف آن را می دهد که سیگار بخرد؛ همیشه بوی صابون تخم‌مرغی و اسید فنیک می دهد، خودش را سخت محبوب زن ها می انگارد، بلندبلند حرف می زند و شب و روز شگفت‌زده می شود؛ تا دهان باز می کند حرفی بزند، آب دهانش را به روی مخاطبانش می پاشد. می کوشد شیک‌پوش بنماید، با والدینش متکبرانه رفتار می کند و محال است با دوشیزه‌ای روبه‌رو شود به او نگوید: «شما چقدر ساده‌دل هستید! کاش کمی ادبیات بخوانید!» از دنیا بیش از همه چیز از خطِ خودش، و از مجله‌ی «سرگرمی ها» و از چکمه‌ای که غژغژ کند، خوشش می آید اما عاشق خودش در لحظه‌ای است که در جمع دوشیزگان می نشیند، چای شیرین می نوشد و دیوانه‌وار وجود شیاطین را نفی می کند.—از کتاب «مجموعه آثار چخوف»

 


 

 

 

نماد — آسمان شب

نمادهای «چخوف» به گونه های بسیار مختلفی در آثار او مورد استفاده قرار می گیرند. آسمان شب، اهمیتی ویژه برای کاراکترهای «چخوف» دارد و عواطفی گوناگون—از تحسین گرفته تا استیصال—را در آن ها برمی انگیزد. در حالی که پروتاگونیست داستان «شب پیش از عید پاک» از دیدن منظره‌ی آسمان پرستاره‌ی شب شگفت‌زده می شود، «لیپا» در داستان «در تنگ‌دره» به ماه و ستارگان به عنوان نشانه‌ای از بی‌تفاوتی طبیعت نسبت به انسان ها می نگرد.

 

نماد — غذا و نوشیدنی

غذا و نوشیدنی به عنوان نمادی از میزان ثروت و جایگاه اجتماعی به کار می رود. این نماد همچنین بر وجود نابرابری اجتماعی تأکید می کند. انتخابِ نوعی مشخص از خوراکی ها، دربردارنده‌ی معناهایی به‌خصوص است: به عنوان نمونه در داستان «انگور فرنگی»، انگورها را می توان نمادی از رویای رسیدن به هدف در نظر گرفت؛ به همین شکل، باغ درختان آلبالو در کتاب «باغ آلبالو» نمادی از گذشته است—گذاشته‌ای که به واسطه‌ی زندگی مدرن به حاشیه رانده شده و در حال فراموش شدن است.