طعم شیرینِ تلخی های زندگی با فردریک بکمن



عشق و فقدان، دوستی و وفاداری، و مهربانی و همدلی، از موضوعاتی هستند که در همه ی آثار بکمن در کانون توجه قرار دارند. فردیت و حق متفاوت بودن را نیز می توان به این موضوعات اضافه کرد.

این روزها به هر کتاب فروشی که بروید، می توانید کتاب های فردریک بکمن را در قفسه ی پرفروش ترین ها پیدا کنید. از اولین رمان او، کتاب «مردی به نام اُوه» گرفته تا آثار جدیدتر این نویسنده ی پرطرفدار سوئدی، کتاب هایی چون «و من دوستت دارم» و «و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود»، بکمن توانسته دستاوردی را از آن خود کند که نویسنده های کمی به آن دست یافته اند: تحسین و محبوبیت در سطح جهان.

عشق و فقدان، دوستی و وفاداری، و مهربانی و همدلی، از موضوعاتی هستند که در همه ی آثار بکمن در کانون توجه قرار دارند. فردیت و حق متفاوت بودن را نیز می توان به این موضوعات اضافه کرد. با این حال داستان های او، به هیچ وجه قصه هایی نیستند که در دنیایی به اصطلاح پاستوریزه اتفاق بیفتند و بسیاری از رویدادهای بد و تلخ نیز در آن ها به وقوع می پیوندد؛ اما این چگونگی مواجه شدن با بحران است که داستان ها و البته شخصیت های ساخته ی ذهن این نویسنده ی خلاق و طنزپرداز را تا این حد دوست داشتنی و منحصر به فرد کرده است.

زمانی که فردریک بکمن، نسخه ی دست نویس اولین (و شاید موفق ترین) اثرش، یعنی رمان «مردی به نام اوه» را برای ناشران فرستاد، با واکنش های چندان گرمی مواجه نشد. بیشتر ناشرین اصلاً به او توجهی نکردند و برخی نیز، انتشار داستانش را نپذیرفتند. پس از چند ماه و دریافت چند جواب منفی دیگر، این فکر کم کم در ذهن بکمن شکل گرفت که شاید اصلاً بازاری برای داستانی درباره ی یک مرد پنجاه و نه ساله ی بداخلاق و سوئدی که تلاش می کند خود را بکشد، وجود ندارد.

بکمن که به همراه همسر و دو فرزندش در حومه ی شهر استکهلم زندگی می کند، درباره ی این زمان می گوید:

یکی از ناشرین، کتاب را نپذیرفت و به من گفت: «ما رمانت را دوست داریم و فکر می کنیم که نوشته هایت دارای پتانسیل هستند اما از نظر تجاری، پتانسیلی در آن نمی بینیم.» من آن نامه را نگه داشتم.

اما اکنون، چنین نظری به شکلی انکارناشدنی و تقریباً خنده دار، دور از واقعیت جلوه می کند. چهار سال بعد از این نامه، رمان «مردی به نام اوه» به فروش بیش از 2.8 میلیون نسخه ای در سراسر جهان دست یافت و توانست پس از رمان «دختری با نشان اژدها» اثر استیگ لارسن، به یکی از محبوب ترین و پرطرفدارترین صادرات ادبی سوئد تبدیل شود. فیلمی از روی این کتاب ساخته شد و حق ترجمه ی آن به بیش از 38 زبان از جمله عربی، ترکی، تایلندی و ژاپنی به فروش رسید. فردریک بکمن حالا طرفداران دوآتشه و پرشوری در کره ی جنوبی دارد و اثرش در این کشور به فروش فوق العاده بالایی دست یافته است.

او درباره ی شهرت و محبوبیت کتابش در کره ی جنوبی می گوید:

هیچکس واقعاً نمی داند چرا! حتی ناشر کره ای هم نمی داند چه اتفاقاتی دارد می افتد.

«مردی به نام اوه» در ایالات متحده، شروع آهسته ای داشت. این کتاب برای ماه ها به تعدادی کم اما ثابت به فروش می رفت. تا این که ناگهان اوضاع عوض شد. کتاب هجده ماه پس از انتشار به فهرست «پرفروش ترین های نیویورک تایمز» راه یافت و 42 هفته در این فهرست جا خوش کرد. آتریا، ناشر این اثر در آمریکا، تا به حال بیش از چهل بار «مردی به نام اوه» را تجدید چاپ کرده و اکنون بیش از یک میلیون نسخه از آن را به انتشار رسانده است.

پیتر بورلند که حق انتشار این کتاب را در ایالات متحده ی آمریکا برای انتشارات آتریا گرفت، درباره ی این داستان جذاب می گوید: 

این کتاب، روایت فوق العاده ای داشت و با همه ی چیزهایی که می خواندم، متفاوت بود. داستان نوآر اسکاندیناویایی نبود... چطوری بگویم، یک چیز متفاوت اسکاندیناویایی بود!

بکمن در هیچ یک از چارچوب های بدیهی و شناخته شده ی ژانرها جای نمی گرفت و هیچ تضمینی نبود که شوخ طبعی های عجیب و غافلگیرکننده اش به مذاق آمریکایی ها خوش بیاید. انتشارات آتریا در ابتدا محافظه کارانه عمل کرد و 6600 نسخه از کتاب را به چاپ رساند که البته تعداد قابل قبولی برای اثر اول و در ضمن ترجمه شده ی نویسنده ای ناشناس به حساب می آمد. 

فروش کتاب «مردی به نام اوه» توسط کتاب فروشان مستقل افزایش یافت. به عنوان نمونه، کتاب فروشی Book Bin در ایالت ایلینوی، حدود هزار نسخه از این رمان را تنها بر اساس تبلیغات و پیشنهادهای دهان به دهان به فروش رساند. 

نانسی اوزیاک، یکی از کتاب فروشان Book Bin در این باره می گوید:

کتاب را به کارکنان دیگر دادم و گفتم به نظرم این داستان واقعاً شگفت انگیز است. ما ده نفر هستیم و این یکی از معدود بارهایی بود که هر ده نفرمان با یک موضوع موافق بودیم.

اوه، شخصیت اصلی این کتاب، مردی کج خُلق و تنهاست که به خاطر پارک کردن ماشین در جای اشتباه، بر سر همسایه اش فریاد می کشد و با مشت به صورت دلقکی در بیمارستان می زند که حقه های جادویی اش، اعصاب خرد کن بوده است! او شش ماه پس از مرگ همسرش، در حال برنامه ریزی برای خودکشی است و رادیاتورها را خاموش، اشتراک روزنامه اش را لغو و برای دار زدن خود، قلابی را به سقف وصل کرده است. اما همسایگانش که از هیچ چیز خبر ندارند، ناخواسته مانع انجام این کار می شوند. اوه با مهاجری ایرانی و دو دخترش که عاشق بداخلاقی های او شده اند، ارتباطی دوستانه شکل می دهد.

به محض این که مشخص شد مخاطبان آمریکایی به اوه، این مرد بداخلاق سوئدی، علاقه مند هستند، انتشارات آتریا از بکمن پرسید که آیا مشغول کار بر روی رمان هایی دیگری هست یا نه. معلوم شد که بکمن قبل از این، چند داستان دیگر نوشته بوده است. 
بکمن در این باره می گوید:

من خیلی سریع می نویسم چون جوگیر هستم! روتین خاصی برای نوشتن ندارم. در عوض دو تا بچه دارم و همسرم هم یک شغل واقعی با میز و پاورپوینت و یونیفورم و از این جور چیزها دارد. به همین خاطر من مسئول بردن و آوردن بچه ها هستم و نیمی از اوقات، آن ها سرما خورده اند؛ در این صورت خانه می مانیم و برای بار هزارم، یک فیلم یا کارتون را تماشا می کنیم. بنابراین، روتین به خصوصی وجود ندارد. من هر وقت بتوانم، می نویسم. اما اگر راستش را بخواهید، به مرور فهمیده ام که کنار گذاشتن زمان برای نوشتن، آن قدرها هم مهم نیست. نکته ی مهم تر، کنار گذاشتن زمان برای فکر کردن است. نوشتن برایم سرگرم کننده است به همین خاطر هر طور شده زمانی برای انجام آن پیدا می کنم.

انتشارات آتریا، همه ی داستان های بکمن را خریداری کرد؛ داستان هایی که پس از انتشار، با موفقیت همراه شدند. به عنوان نمونه کتاب «مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است» که درباره ی دختری به نام السا است که مادربزرگش می میرد و نامه هایی برای او به جای می گذارد. این نامه ها برای کسانی نوشته شده اند که مادربزرگ در طول زندگی اش به آن ها بدی کرده بوده است و حالا السا باید نامه ها را به دست صاحبانشان برساند. این کتاب موفق شده هفته ها در فهرست پرفروش ترین ها باقی بماند و تا به حال بیش از پانصد هزار نسخه از آن منتشر شده است. بکمن کتاب های موفق دیگری نیز در کارنامه دارد؛ مثلاً رمان «بریت ماری اینجا بود» که درباره ی زنی تندخو است که به خاطر اتفاقی دردناک، زندگی سابقش را رها می کند و مربی یک تیم فوتبال کودکان می شود.

ایده ی خلق رمان «مردی به نام اوه» در زمانی به ذهن فردریک بکمن رسید که او برای مجله ای سوئدی به نام Cafe مطلب می نوشت. بکمن که کالج را رها کرده بود، مدتی را به عنوان راننده ی لودر در یک انبار مواد غذایی کار می کرد. او شیفت های شب را برمی داشت تا بتواند در طول روز، داستان بنویسد. یکی از همکاران فردریک در Cafe، مطلبی در وبسایت این مجله درباره ی دیدن مردی نوشت که اوه نام داشت و هنگام خریدن بلیط در یک موزه ی هنری، بلوایی به پا کرده بود تا این که همسر این مرد میانجی گری کرد و اوضاع را اندکی آرام ساخت. 
فردریک بکمن در این باره می گوید:

همسرم این مطلب را خواند و گفت: «زندگی کنار تو همینجوریه!» خب من خیلی در روابط اجتماعی، خوب نیستم. در حرف زدن با آدم ها عالی نیستم. همسرم معمولاً می گوید که وُلوم تو یا روی یک است یا روی یازده، و هیچ وقت هم میان این دو قرار نمی گیرد.

بکمن پس از خواندن این خاطره ی همکارش، مطالبی را در وبسایت مجله درباره ی عصبانیت ها و اعصاب خردی های خودش تحت عنوان «من مردی به نام اوه هستم» نوشت. او به تدریج متوجه شد که عناصر لازم برای خلق یک شخصیت داستانی جذاب را به دست آورده و به این شکل، ساختار کلی اولین رمانش شکل گرفت. 
بکمن درباره ی اوه می گوید:

ویژگی های زیادی از من در او وجود دارد. به هم خوردن یک قاعده و قانون باعث عصبانیت ما می شود؛ ما عصبانی می شویم چون آدم ها نمی فهمند چرا عصبانی هستیم.

در این بخش از مقاله، سه کتاب مورد علاقه ی فردریک بکمن را از نظر می گذرانیم و توضیحات این نویسنده ی دوست داشتنی را درباره ی آن ها با هم می خوانیم:

کتاب راهنمای کهکشان برای اتواستاپ زن ها اثر داگلاس آدامز


این یکی از اولین کتاب هایی بود که به من فهماند یک اثر ادبی می تواند مضحک و به دور از منطق باشد و همچنان به موفقیت دست یابد. فکر می کنم این تجربه ی دگرگون کننده ی من در سن ده یا یازده سالگی، هنوز در نوشته های کنونی ام نمود دارد.

کتابارباب حلقه ها اثر جی. آر. آر. تالکین

 

تالکین در طول تابستانی که حدوداً نُه ساله بودم، من را غرق دنیای خود کرد. ماجراجویی ها، شیوه ی روایت، سرزمین های جادویی و موجودات ترسناک ساکن در آن ها، تمام چیزی بود که از فکرم می گذشت. وقتی ارباب حلقه ها را تمام کردم، دوباره از اول شروع کردم. این اولین تجربه ی من در خواندن افراطی یک کتاب بود و شاید اولین عشق زندگی ام.

 

مجموعه کتاب های هری پاتر اثر جی. کی. رولینگ

هیچ وقت واقعاً نخواسته ام که دوران کودکی ام را دوباره زندگی کنم، البته به استثنای این: ای کاش می توانستم دوباره هفت ساله باشم، فقط برای این که بتوانم خواندن هری پاتر را برای اولین بار تجربه کنم. چیزهای به خصوصی در داستان هایی مانند هری پاتر وجود دارد که یک آدم بزرگسال هیچ وقت به طور کامل درکشان نخواهد کرد. سنمان که بالا می رود، فراموش می کنیم چگونه مثل زمان کودکی مان باهوش باشیم.

فردریک بکمن، نویسنده ای است که در آثار خود، حسی از مثبت اندیشی را حتی به هنگام توصیف شرایطی سخت و تلخ، به مخاطب انتقال می دهد. او روی ترس ها و اضطراب ها را با شوخ طبعی می پوشاند در حالی که به تلخی و درد نیز اجازه می دهد تا نقش خود را در داستان ایفا کنند؛ اما بکمن زمانی این اجازه را می دهد که شخصیت هایش آن قدر به هم نزدیک شده باشند که بتوانند آن درد و تلخی را با هم تجربه کنند.

این نکته در واقع جایگاهی اساسی در کتاب های بکمن دارد: درد را باید با هم سهیم شد. تنها مواجه شدن با درد، تحمل آن را بسیار سخت می سازد و زمانی که فرد، خود را تنها و بدون حامی می بیند، دردهایش را اغلب سرکوب می کند یا نسبت به آن ها بی توجهی نشان می دهد. این سرکوب و بی توجهی بدون شک، وجه مهربان آن فرد را پشت نقاب بداخلاقی و ترشرویی پنهان خواهد کرد؛ درست مثل مردی به نام اوه که به ذات آدم خوش قلبی است اما رنج ها و ناراحتی های سرکوب شده اش، از او انسانی به ظاهر تندخو و غیرصمیمی ساخته است. 

کتاب های «شهر خرس» و «تمام آنچه پسر کوچولویم باید درباره دنیا بداند» از دیگر آثار برجسته و موفق فردریک بکمن، این نویسنده ی خوش ذوق، توانمند و البته پرطرفدار سوئدی هستند.