1. خانه
  2. /
  3. بلاگ
  4. /
  5. بررسی کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» اثر «لئو تولستوی»

بررسی کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» اثر «لئو تولستوی»

The Death of Ivan Ilyich

داستان با تمرکز بر جهان‌بینیِ سودجویانه‌ی شخصیت اصلی و ویژگی های ویرانگر آن، در مورد تأثیرات مخربِ میل افراطی به کسب جایگاه، پول، و قدرت هشدار می دهد.

«لئو تولستوی» داستان «مرگ ایوان ایلیچ» را اندکی بعد از تغییر نگرشِ مذهبیِ خود نوشت. او دچار نوعی بحران وجودی شد و در طول این دوران، تلاش کرد دوباره به معنا و مقصود زندگی بیندیشد. «تولستوی» به امید یافتن پاسخ برای پرسش هایش، به «کلیسای ارتدکس روسیه» پناه آورد، اما پس از مدتی، این نهاد را به خاطر مراوداتش با حکومت، فاسد تلقی کرد.




«تولستوی» به همین خاطر باورهای معنوی و سیاسی مختص به خودش را به وجود آورد و راه را برای خلق چارچوبی فکری هموار کرد که با نام «جنبش تولستوی» شناخته شد. اگرچه کتاب «مرگ ایوان ایلیچ»، باورهای مذهبی و سیاسی «تولستوی» را در خود جای داده است، او هیچ‌وقت آموزه ها یا قواعدی را در مورد باورهای خود به انتشار نرساند؛ در حقیقت «تولستوی» سرانجام از افراد در «جنبش تولستوی» درخواست کرد که از ایده های او پیروی نکنند و تشکیلاتی را به وجود نیاورند، و در عوض خودشان برای خودشان بیندیشند. 

رمان کوتاه «مرگ ایوان ایلیچ» در جنبشِ قرن نوزدهمیِ «رئالیسم روسی» جای می گیرد. ادبیات در این جنبش به ارائه‌ی مسائل پیچیده—از جمله دوراهی های فلسفی، منازعات میان طبقات اجتماعی، و تضادهای بین افراد—به روشی واقع‌گرایانه گرایش دارد. کتاب «یوگنی آنه‌گین» اثر «الکساندر پوشکین»، کتاب «ابله» اثر «فئودور داستایفسکی»، و کتاب «آنا کارنینا» اثر خود «تولستوی»، از دیگر آثار شناخته شده در جنبش «واقع‌گرایی روسی» به حساب می آید. 

اما فراتر از معاصرین روسِ «تولستوی»، کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» از برخی جهات یادآور داستان کوتاه «داستان یک ساعت» اثر «کِیت شوپَن» است: هر دو روایت، پروتاگونیست هایی با بیماری جسمانی سخت را به تصویر می کشد که با گذشت زمان، هرچه بیشتر غیرقابل‌کنترل و پیش‌بینی‌ناپذیر می شود؛ هر دو داستان همچنین به کاوش در مفهوم «فناپذیری» در کنار «عشق» و «ازدواج» می پردازند و کاراکترهایی را مورد توجه قرار می دهند که از شریک زندگی خود فاصله گرفته‌اند. 

«تولستوی» کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» را به عنوان هدیه‌ی روز تولد به همسرش، «سوفیا»، تقدیم کرد. علی‌رغم نام و محتوای تاریک این رمان کوتاه، «سوفیا» از دریافت آن خوشحال شد چون مدتی بود که نگرانِ مسیر حرفه‌ایِ همسرش به عنوان یک داستان‌نویس بود.


«ایوان ایلیچ» همکار آن ها بود و همه دوستش داشتند. از چند هفته پیش بیمار شده بود و می گفتند که از این بستر برنخواهد خاست. البته همچنان در سِمَت‌اش باقی بود، اما همه فکر می کردند که در صورت فوت او ممکن است «الکسی‌یف» جای او را بگیرد و سِمَتِ «الکسی‌یف» نصیب «وینیکف» یا «شتابل» بشود. به این ترتیب هر یک از آقایانِ حاضر در اتاق با شنیدن خبر مرگ دوست خود در فکر بودند که این پیشامد چه نتیجه‌ای ممکن است در تغییر سِمَت، یا ارتقا مقام خود یا آشنایان‌شان داشته باشد.—از کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» اثر «لئو تولستوی»




مرگ

در کتاب «مرگ ایوان ایلیچ»، رمانی کوتاه درباره‌ی مرگ تدریجی مردی ثروتمند، «لئو تولستوی» به پژوهش درباره‌ی گرایش و نیاز انسان به پناه آوردن به هر نوع «معنا» در مواجهه با فناپذیری می پردازد. «ایوان ایلیچ» همزمان با تسلیم شدن در برابر نوعی بیماری (که در آن زمان اسرارآمیز و درمان‌ناپذیر بود)، شروع به مرور زندگی خود می کند و درنهایت به این نتیجه می رسد که زمان و توان خود را با تمرکز بر شغل و جایگاه اجتماعی، هدر داده است. 

به همین خاطر او نتیجه می گیرد که هیچ چیز در زندگی مهم نیست چون هرچه که تاکنون به آن باور داشته است، حالا پوچ و بیهوده جلوه می کند. به عبارت دیگر، هرچه که «ایوان ایلیچ» در طول عمر خود به آن توجه کرده، فقط حواس او را از حقیقت بنیادین هستی پرت کرده است، حقیقتی که بیان می کند مرگ اجتناب‌ناپذیر است. 

«ایوان ایلیچ» میزانی از رضایت و آرامش را از این فکر به دست می آورد، چون به نظرش، خودِ همین فکر می تواند به زندگی معنا ببخشد. در واقعیت اما، اجتناب‌ناپذیری مرگ، لزوما به تجربه‌ی احساسی از معنا یا هدف در زندگی نمی انجامد—بلکه در عوض، این فکر فقط حقیقتی انکارناپذیر را به مرکز توجه می آورد، حقیقتی که به نظر می رسد «ایوان» فقط از طریق تجربه‌ی فرآیند مرگ می تواند آن را درک کند. 

به این صورت، «تولستوی» در کتاب «مرگ ایوان ایلیچ»، پاسخی به پرسشِ معنای زندگی نمی دهد، بلکه فقط توجه مخاطبین را به نیاز انسان به بیرون کشیدنِ احساسی از اهمیت و هدف از دلِ هستی جلب می کند.




طمع

کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» با تمرکز بر جهان‌بینیِ سودجویانه‌ی شخصیت اصلی و ویژگی های ویرانگر آن، در مورد تأثیرات مخربِ میل افراطی به کسب جایگاه، پول، و قدرت هشدار می دهد. «تولستوی» از طریق ارائه‌ی تصویری کلی از زندگی «ایوان» قبل از بیماری، این موضوع را مورد توجه قرار می دهد که موفقیت و خودستایی به راحتی ممکن است به طمع و انزوا بینجامد، همان‌طور که «ایوان ایلیچ» از نظر عاطفی از همه چیز به جز شغلش فاصله می گیرد. 

هنگامی که «ایوان» بیمار می شود، او در عمل ارتباطش را با هر چیزی که ممکن است در بستر مرگ برای او ارزشی حقیقی داشته باشد، قطع کرده است، از جمله رابطه‌اش با همسرش، «پراسکوویا»، و همچنین دخترش، «لیزا». در حقیقت، هم «پراسکوویا» و هم «لیزا» به بی‌علاقگیِ «ایوان ایلیچ» نسبت به زندگی خانوادگی عادت کرده‌اند، و هر دو، زندگی خود را پیرامون همان احساسی از منفعت‌طلبی شکل داده‌اند که «ایوان» را به این نقطه رسانده است. 

به همین خاطر، «ایوان ایلیچ» در بستر مرگ به تحسینِ افراد کم‌تعدادی در زندگی‌اش روی می آورد که به واسطه‌ی طمع یا خودپسندی، به فساد کشیده نشده‌اند. «ایوان» که از احساس کاذبِ خودستایی رها شده است، به تحسین خدمتکار روستایی‌اش، «گراسیم»، و پسر نوجوان خود، «واسیا»، می پردازد و هر دوی آن ها را «پاک» و «بی‌گناه» در نظر می گیرد. با در نظر داشتن این نکته، آشکار می شود که «تولستوی» ظواهرِ جامعه‌ی اشراف را عاملی قدرتمند برای به حاشیه راندنِ مسیرهای بی‌آلایش‌تر و ساده‌تر در زندگی برمی شمرد. 


اما علاوه‌بر این افکار، همان فکرِ مرگ یک دوست نزدیک در دل دوستانی که این خبر را می شنیدند، طبق معمول، احساس شادی خاصی را پدید می آورد. خوشحالی از این که او مرد و من نمردم. همه پیش خود می گفتند، یا حس می کردند: «عجب! او مرد، ولی من زنده ماندم.» اما آشنایان نزدیک «ایوان ایلیچ» یا به اصطلاح، دوستان صمیمی‌اش، ناخواسته به این هم فکر می کردند که در مراسم مذهبی موت شرکت کنند و برای ابراز همدردی به دیدار همسر آن مرحوم بروند و این کارها همه شاق و بسیار ملال‌آور بود.—از کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» اثر «لئو تولستوی»




کنترل

«تولستوی» در رمان کوتاه «مرگ ایوان ایلیچ»، از افول پروتاگونیست خود به عنوان ابزاری برای توجه کردن به این حقیقتِ دشوار استفاده می کند که بیمار شدن، اغلب به معنای از دست دادنِ بخشی از کنترل فرد بر زندگی خودش است. اگرچه «ایوان» به مدتی طولانی از قدرت و نفوذ خود برای حفظ کنترل کامل برای جنبه های مختلف زندگی‌اش بهره برده است، اکنون باید با این حقیقت مواجه شود که افسار زندگی‌اش در دستان بیماری، و تا حدی مشخص در دستان پزشکان، قرار دارد. 

این نکته به شکل خاص برای «ایوان ایلیچ» ناراحت‌کننده است چون او اصلا دوست ندارد که پزشکان در جایگاهی با قدرتِ بیشتر از او بایستند. با این نگرش، «ایوان» به تدریج پزشکان را دروغگویانی در نظر می گیرد که اهمیتی برای بهبود وضع او قائل نیستند. این توانایی در مخالفت و ستیز با پزشکان و مراقبان، احساسی هرچند ضعیف از کنترل را به او می بخشد، نوعی از کنترل که بیشتر با نوع نگاه «ایوان ایلیچ» به وضعیت خود در ارتباط است تا با اتفاقی که در واقعیت برای او رقم خواهد خورد. به این صورت، «تولستوی» این نکته را مورد توجه قرار می دهد که تنها چیزی که انسان ها به شکل حقیقی بر آن کنترل دارند، افکار خودشان است.







مقالات مرتبط با "بررسی کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» اثر «لئو تولستوی»"
شخصیت‌پردازی غیرمستقیم در داستان‌ها
شخصیت‌پردازی غیرمستقیم در داستان‌ها

«شخصیت‌پردازی غیرمستقیم»، فرآیند توصیف یک کاراکتر از طریق افکار، رفتارها و گفته های اوست.

مقایسه ترجمه‌های کتاب «دکتر ژیواگو» اثر «بوریس پاسترناک»
مقایسه ترجمه‌های کتاب «دکتر ژیواگو» اثر «بوریس پاسترناک»

در ادامه این مطلب، بخش هایی یکسان از ترجمه های مختلف کتاب «دکتر ژیواگو» اثر «بوریس پاسترناک» را با هم می خوانیم.

«لودویگ ویتگنشتاین» و گونه‌های ادراک
«لودویگ ویتگنشتاین» و گونه‌های ادراک

شاید این سوال در ذهن شکل بگیرد که چه نوع دیگری از درک و فهم وجود دارد؟ پاسخ «ویتگنشتاین» به این پرسش را می توان یکی از مهم‌ترین مشارکت های او در نظر گرفت.

نگاهی به کتاب «خانم دلوی» اثر «ویرجینیا وولف»
نگاهی به کتاب «خانم دلوی» اثر «ویرجینیا وولف»

رمان «خانم دلوی» به شکل عمده از «دیالوگ درونی» و «جریان سیال ذهن» (تکنیکی مدرنیستی که «وولف» یکی از پیشگامان آن بود) شکل گرفته است.

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "بررسی کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» اثر «لئو تولستوی»" ثبت می‌کند