چرا هنوز هم داستان می خوانیم



در این مطلب سعی شده است که با نگاهی گذرا و البته امروزی، تأثیرات و چرایی اهمیت قصه ها و آثار داستانی را با هم بررسی کنیم.

در حال گشت زدن در اینترنت و خواندن خبرهای مختلف سراسر جهان بودم که به موضوع جالبی برخوردم. جمعی از کارشناسان در ایالات متحده ی آمریکا گرد هم آمده بودند و درباره ی ساختن زندان های خصوصی، صنعتی به سرعت رو به رشد در آمریکا، بحث می کردند. واضح است که صنعت زندان سازی باید برنامه ای برای رشد و توسعه ی خود در سال های آتی داشته باشد. در آینده چه تعداد زندان نیاز خواهد بود؟ در پانزده سال آینده، چه تعداد زندانی وجود خواهد داشت؟ این کارشناسان دریافته بودند که جواب این سؤال ها را می توان با استفاده از الگوریتمی بسیار ساده به دست آورد؛ فقط کافی بود که درصد کودکان ده و یازده ساله ای را به دست آورند که توان خواندن کتاب، و به طور خاص خواندن برای لذت، را نداشتند.

خب، نمی توان گفت که  در جامعه ای فرهیخته و کتاب خوان، هیچ جرم و جنایتکاری دیده نمی شود. اما تحقیقات و پژوهش های زیادی ثابت کرده اند که بین این دو عامل، ارتباط بسیار نزدیکی وجود دارد. اغلب انسان های فرهیخته، به آثار داستانی علاقه ی زیادی نشان می دهند. 

به طور کلی می توان گفت که داستان ها، دو فایده ی اصلی دارند. اول آن که ما را به گونه ای وادار به بیشتر و بیشتر خواندن می کنند. داستان در مخاطبین، انگیزه و میل عجیبی ایجاد می کند. مخاطب با وارد شدن به دنیای قصه، دوست دارد بداند که اتفاق بعدی چیست، دوست دارد هر چه سریع تر به صفحه ی بعدی برسد و آینده ی شخصیت هایی را بفهمد که از بسیاری از انسان های واقعی دور و اطراف، به او نزدیک تر شده اند. به علاوه، خواندن قصه، ما را وادار می کند که واژه های جدیدی بیاموزیم، افکار جدیدی را در سر بپرورانیم و در نهایت دریابیم که مطالعه هم می تواند فوق العاده لذت بخش باشد. 

ساده ترین راه برای اطمینان از باسواد و فرهیخته شدن فرزندانمان، این است که آن ها را با داستان ها آشنا کنیم و به آن ها، لذت مطالعه را نشان دهیم. اما چگونه باید این کار را کرد؟ ساده ترین روش، پیدا کردن کتاب هایی است که با توجه به علایق و سلیقه شان، می دانیم آن ها را دوست خواهند داشت.

من عقیده ندارم که چیزی به عنوان «کتابی بد برای کودکان» وجود دارد. هر از چند گاهی، در میان برخی از بزرگسالان مد می شود که به مجموعه ای از کتاب های کودک، یک ژانر و یا حتی یک نویسنده، برچسب نامناسب بودن بزنند و آن ها را از دسترس کودکان خارج کنند. تصورش را بکنید که عده ای کتاب های کمیک را به اتهام ترویج جهالت و ساده انگاری، نامناسب بر می شمردند.

خب، مسلماً این نظرِ عاقلانه ای نیست. اگر به تفاوت های عمده و ذاتی هر کودک بنگریم، می توان دریافت که نویسنده ی بدی برای کودکان وجود ندارد. آن ها با اندکی راهنمایی می توانند کتاب هایی که دوست دارند را پیدا کنند و وارد قصه ها شوند. ایده ای منسوخ و قدیمی برای بزرگتر ها، در نظر کودکان، منسوخ و قدیمی جلوه نمی کند. باید توجه داشت که هر کتاب، دنیای منحصر به فردی در برابر کودک قرار می دهد که تا به حال با آن برخورد نداشته است. پس نباید کودکانمان را به خاطر این که فکر می کنیم در حال خواندن کتاب نامناسبی هستند، از مطالعه دلزده کنیم. داستان هایی که مورد علاقه ی ما نیستند، می توانند مسیری برای آشنایی با کتاب ها و دنیاهای دیگری باشند. 


ما بزرگتر ها باید کودکان را بر روی نردبان مطالعه قرار دهیم. هرچیزی که کودکان از خواندنش لذت می برند، آن ها را یک پله بالا خواهد برد. خواندن شاهکارهایی چون «آلیس در سرزمین عجایب»، «شازده کوچولو»، «ناتور دشت»، «دنیای سوفی» و بسیاری از عناوین شگفت انگیز دیگر، نسبت به فکر مغشوش و پر اضطراب ما بزرگترها، تأثیر بسیار شگرف تری بر ذهن آماده و پذیرنده ی کودک دارد و لذتی را به او خواهد چشاند که بسیاری از بزرگسالان از آن محروم اند.



 

دومین فایده ی داستان ها، ایجاد احساسات همذات پندارانه در افراد است که به مرور زمان، از آن ها انسان هایی با درکی به مراتب بالاتر خواهد ساخت. زمانی که در حال تماشای تلویزیون یا یک فیلم هستید، رویدادهایی را به نظاره نشسته اید که برای آدم های دیگری اتفاق می افتند. قصه از طرف دیگر، به وسیله ی تعدادی حرف و علائم نگارشی به وجود می آید که فقط و فقط شما، با استفاده از تصور و تخیل تان، دنیاها و آدم های درون آن را می سازید و به درکی از طرز تفکرهایی می رسید که شاید هیچ وقت در زندگی عادی با آن برخوردی نداشته باشید. 

بسیاری از ما فراموش می کنیم که داستان ها، چه تأثیرات بزرگ و عمیقی بر جنبه هایی از زندگی انسان ها می گذارند که در نگاه اول، هیچ ارتباط مستقیمی میان شان دیده نمی شود. بیایید برای نمونه، اندکی درباره ی ژانر علمی تخیلی صحبت کنیم؛ ژانری فوق العاده جذاب، تأثیرگذار و خلاقیت پرور که کم لطفی های بسیاری را در طول زمان نسبت به خود دیده است. در سال 2007 و در اولین گردهم‌آیی مربوط به داستان های علمی تخیلی و فانتزی در طول تاریخ چین، از یکی از مقام های بلند پایه ی چینی پرسیده شد که دلیل برگزاری این گردهم‌آیی چیست. او در جواب گفت:

خیلی ساده است، چینی ها در ساختن اشیا و وسایل بی نظیر بودند، البته اگر کسی نقشه و طرح ساختن آن ها را در اختیارشان می گذاشت. اما آن ها خلاقیتی نداشتند و چیزی را ابداع نمی کردند. آن ها خیال پردازی نمی کردند.

به همین خاطر، هیئتی از نمایندگان به آمریکا و شرکت هایی چون اَپِل، مایکروسافت و گوگل فرستادند و از آن ها پرسیدند که چه کسانی، ایده های اصلی برای خلق ابزارهای  آینده نگرانه را می دهند. هیئت اعزامی چینی با بررسی زندگی این ایده پردازان، دریافت که همه ی این افراد در کودکی، کتاب های علمی تخیلی بزرگی چون «جنگ دنیاها»، «دنیای قشنگ نو»، «حکایت های مریخی» و ... می خوانده اند. 

داستان ها می توانند دنیاهای متفاوتی را به مخاطب نشان دهند و او را با خود به جایی ببرند که هیچ وقت نبوده است. به محض این که دنیاهای متفاوت را لمس کردید، دیگر نمی توانید از دنیایی که در آن بزرگ شدید، به صورت کامل راضی باشید. این نارضایتی، چیز بسیار خوبی است چرا که افراد ناراضی این اختیار را دارند که دنیاهایشان را بهبود بخشند و آن ها را به دنیاهایی بهتر و متفاوت تبدیل کنند. 


اکنون که از این بحث هنوز دور نشده ایم، بیایید کمی درباره ی رویاپردازی و خیال بافی صحبت کنیم. بارها پیش آمده که آدم ها طوری درباره ی خیال بافی حرف می زنند انگار که کاری بسیار بد و مخرب است؛ انگار که داستان های «واقعیت گریز»، افیونی بی ارزش هستند که توسط انسان های سردرگم، نابخرد و وهم زده به کار گرفته می شوند و تنها داستان هایی که چه برای کودکان و چه بزرگترها، مناسب در نظر گرفته می شود، قصه های واقعیت گرا است که زشتی های دنیایی که مخاطب در آن زندگی می کند را بازتاب می دهند. 


اگر در وضعیتی غیر قابل تحمل، در مکانی ناخوشایند و همراه با آدم هایی که می خواهند به شما آسیب برسانند، گیر افتاده بودید و کسی، یک راه فرار موقتی پیش رویتان می گذاشت، آیا از آن استفاده نمی کردید؟

داستان های «واقعیت گریز»، دقیقاً همان راه فرار هستند؛ داستان هایی که درِ ذهن را می گشایند، تجربه ی دنیاهای متفاوت را به ارمغان می آورند و مأمنی را در اختیارتان می گذارند که در صورت لزوم، به آن پناه ببرید. از همه ی این ها مهمتر، آثار داستانی، درکی ارزشمند از جهان و مشکلات به مخاطب می بخشند و به او، سلاح و زرهی می دهند که برای جنگ با گرفتاری های دنیای واقعی آماده تر شود. قصه ها به انسان، درک، مهارت و ابزاری می دهند که بتواند در عمل، از زشتی ها و شرایط نامطلوب دنیای واقعی رهایی یابد.


گاهی از اطرافیان می شنویم که چرا باید داستان خواند. این گونه افراد می گویند که چیزهای بسیار زیادی برای آموختن از تاریخ، آخرین تحولات علمی و پژوهش های معاصر درباره ی رفتارهای انسان وجود دارد. پس چرا باید اوقات فراغت محدودشان را صرف داستان هایی بکنند که در بهترین حالت، فقط سرگرم کننده هستند؟
در جواب این دسته از افراد می توان گفت که بله، ما از خواندن داستان ها لذت می بریم، اما با تجربه ی زندگی های بی شمار کاراکترهای هر قصه، درباره ی این که چگونه از زندگی مان بهترین استفاده را ببریم نیز، چیزهای فوق العاده ارزشمندی می آموزیم. در حقیقت، می توان گفت که «داستان» و یا «قصه»، اسم مناسبی برای آثار بزرگ ادبی نیست چرا که به نوعی، غیر واقعی بودن آن را به ذهن متبادر می کند؛ این در حالی است داستان ها و رمان های برتر دنیای ادبیات، خرد و درکی از زندگی به مخاطب می بخشند که از هیچ راه دیگری به دست نمی آید.

بیایید به رمان فرانکنشتاین، اثر مری شلی، نگاهی بیندازیم. اگر اخیراً این رمان را نخوانده اید، احتمالاً فراموش کرده اید که هیولای داستان، فرانکنشتاین نیست، بلکه مرد جوانی است که صبرش را برای فهمیدن اسرار جهان از دست داده است. او معتقد است که کلید خلق زندگی را با مطالعه ی علم به دست آورده و برای آزمایش این فرضیه، با استفاده از اعضای بدن جسد های تازه از دنیا رفته، موجودی عظیم الجثه خلق می کند و به آن، زندگی می بخشد. اما وقتی این موجود، چشمان زرد رنگش را باز می کند، فرانکنشتاین تا سر حد مرگ می ترسد و موجود را رها می کند. در نهایت، خشم و انتقام این موجود برای فرانکنشتاین بسیار گران تمام می شود. از یک منظر، رمان فرانکنشتاین، سرگرم کننده است و یک داستان ترسناک بسیار خوب در نظر گرفته می شود. اما مری شلی، چیزی بسیار بیشتر از یک داستان ترسناک خوب خلق کرده است. کتاب او از نقطه نظری ژرف تر، مخاطب را وادار به پرسیدن این سؤال می کند که انسان ها تا چه میزان در بازی کردن نقش خدا پیش رفته اند. بدیهی است که مری شلی، چیزی از مهندسی ژنتیک نمی دانسته، اما این موضوع را به یقین دریافته بود که انقلاب صنعتی در جای جای انگلستان در حال رشد بوده و پیشرفت های علمی، موضوع اصلی اغلب بلندپروازی ها و رویاپردازی های اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم بوده است. مری شلی، عمیقاً نگران استفاده های مخرب از این پیشرفت ها و تأثیر آن ها بر جامعه بود.
این رمان از منظری دیگر، «خلق» را مورد بررسی قرار می دهد. فرانکنشتاین از طریق علم، هیولا را «به دنیا می آورد» که این مطلب را به ذهن متبادر می کند که حتی در این زمینه هم، خلق به مردان تعلق دارد. این موضوع که تنها دلیل وجود زنان فقط خدمت کردن به مردان است، گرچه امروز کمی ناآشنا به نظر می رسد، نشانگر انتقاد مری شلی از وضع موجود در فرهنگ جوامع در اواخر قرن نوزدهم و قرن بیستم است.

نمونه ی بسیار خوب دیگری که می توان به آن اشاره کرد، رمان «میدل مارچ»، نوشته ی جورج الیوت، است. این نویسنده ی زن که یکی از مؤلفین عصر ویکتوریا به حساب می آید، مجبور بود جنسیت خود را در آثارش مخفی نگه دارد. «میدل مارچ» به زیباترین شکل ممکن به زندگی های فراموش شده و از دست رفته می پردازد. این رمان، چگونگی رفتار ما با اطرافیانمان را مورد کنکاش قرار می دهد و به مخاطبین خود یادآوری می کند که به افرادی که در ظاهر، شأن و مقام نازل تری نسبت به بقیه دارند، به دید یک انسان بنگرند و احترامشان را حفظ کنند.