کتاب دختری که با تبهکارها در افتاد

The Girl Who Kicked the Hornet's Nest
کد کتاب : 14033
مترجم :
شابک : 978-6227546033
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 830
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2007
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 4 اردیبهشت

برنده ی جایزه ی گلس کی سال 2008

برنده ی جایزه Audie سال 2011

از کتاب های پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب دختری که با تبهکارها در افتاد اثر استیگ لارسن

کتاب «دختری که با تبهکارها در افتاد» رمانی نوشته ی «استیگ لارسن» است که نخستین بار در سال 2007 انتشار یافت. در سومین عنوان از مجموعه ی «هزاره»، «لیزبت سالاندر» در بیمارستانی در سوئد بستری می شود، البته با گلوله ای در سرش. او اما در بیش از یک میدان، مشغول نبرد برای حفظ جانش است: اگر «لیزبت» بهبود یابد، باید به اتهام ارتکاب سه قتل در دادگاه حاضر شود. او با کمک «میکائیل بلومکویست»، باید افراد قدرتمندی را پیدا کند که انسان های آسیب پذیر مثل خودش را مورد ظلم و سوءاستفاده قرار داده اند. «لیزبت» همچنین به تنهایی، به دنبال انتقام است؛ انتقام از مردی که تلاش کرد او را بکشد، و از نهادهای حکومتی فاسدی که زندگی اش را تا آستانه ی نابودی پیش بردند.

کتاب دختری که با تبهکارها در افتاد

استیگ لارسن
کارل استیگ لارسن، زاده ی 15 آگوست 1954 و درگذشته ی 9 نوامبر 2004، نویسنده و روزنامه نگار سوئدی بود.استیگ تا نه سالگی پیش پدربزرگ و مادربزرگش در خانه ای چوبی در حومه ی شهر زندگی کرد. او به مدرسه ی روستا می رفت و در زمستان های سرد و برفی شمال سوئد، با اسکی مسیر را طی می کرد.والدین لارسن برای جشن تولد دوازده سالگی اش، برای او یک ماشین تحریر خریدند. اولین تلاش های لارسن در نویسندگی با ژانر جنایی در ارتباط نبود و بیشتر رگه های علمی تخیلی داشت. او در سال 1972 برای اولین بار به گردهمایی علمی تخیلی د...
نکوداشت های کتاب دختری که با تبهکارها در افتاد
With one of crime fiction’s most unforgettable characters.
با یکی از به یاد ماندنی ترین شخصیت ها در داستان های جنایی.
People People

A modern masterpiece.
یک شاهکار مدرن.
Washington Post Washington Post

Complex, satisfying, clever.
پیچیده، رضایت بخش، هوشمندانه.
Guardian Guardian

قسمت هایی از کتاب دختری که با تبهکارها در افتاد (لذت متن)
یوناسون سری به بخش زد و وضعیت بیماران را بررسی کرد و سپس به اتاق مخصوص کارمندان رفت تا کمی استراحت کند. باید تا ساعت 6 صبح سر کار می ماند و حتی اگر مورد خاصی را هم به بیمارستان نمی آوردند، خیلی فرصت خوابیدن پیش نمی آمد، اما آن شب بلافاصله بعد از خاموش کردن برق خوابش برد.

کمی بعد صدایی آمد و یوناسون بالگرد را دید که یک ور شده بود و در میان باد و باران سعی می کرد در محل مخصوص فرود بنشیند. نفس یوناسون در سینه اش حبس شد. انگار خلبان به مشکل برخورده بود. بعد صدا ضعیف و ضعیف تر شد. یوناسون شتاب زده چند جرعه از چایش را خورد و فنجان را روی میز گذاشت و در قسمت پذیرش به تیم اورژانس پیوست.

خودش هم بالای سر بیمار دوم رفت، همان زنی که تیر خورده بود. خیلی سریع اوضاع ظاهری او را بررسی کرد. به قیافه اش می خورد نوجوان باشد، با سر و صورتی کثیف و خون آلود و زخم هایی عمیق.