کتاب برادران جمال زاده

Jamalzadeh brothers
کد کتاب : 19810
شابک : 978-9643690304
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 208
سال انتشار شمسی : 1400
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب برادران جمال زاده اثر احمد اخوت

کتاب «برادران جمال‌زاده» نوشتهٔ احمد اخوت، مجموعه داستانی با فضایی شاعرانه است که به شکلی نوستالژیک درمورد خاطرات گذشته و بازتاب آن‌ها در زمان حال سخن می‌گوید. این کتاب در سال 1382 برنده جایزه ادبی اصفهان در بخش بهترین مجموعه داستان شد.

این مجموعه شامل شانزده داستان کوتاه می‌شود که در اکثر آن‌ها شخصیت‌های تاریخی نقش داشته‌اند. زبان این داستان‌ها سرشار از ترکیب‌ها، تشبیه‌ها و استعاره‌های بکر است که در یک فضای شاعرانه خلق شده‌اند. این زبان شاعرانه باعث خلق فضایی نوستالژیک شده که در بیشتر داستان‌ها به گذشته‌ای خاطره‌انگیز و دوست‌داشتنی ارجاع داده شده است. گذشته‌ای که در این مجموعه داستان درمورد آن صحبت می‌شود، با زمان حال که در انزوا و غربت می‌گذرد، در تقابل قرار گرفته است. احمد اخوت به‌خوبی توانسته اثری جدید و متفاوت خلق و توجه مخاطبین زیادی را به خود جلب کند. همچنین به گفته نویسنده، این اثر برجسته در اوایل دهه هفتاد نوشته شده اما زمان انتشار آن در اواخر دهه یعنی سال 1379 بوده است.

کتاب برادران جمال زاده

احمد اخوت
احمد اخوت (زاده ۱۳۳۰ در اصفهان) داستان‌نویس، داستان‌شناس، مترجم و منتقد ادبی است. وی دارای مدرک دکترای زبان‌شناسی و نشانه‌شناسی است. وی از یاران حلقه ادبی جنگ اصفهان بوده‌است. همچنین وی عضو شورای نویسندگان فصلنامه زنده رود است.
دسته بندی های کتاب برادران جمال زاده
قسمت هایی از کتاب برادران جمال زاده (لذت متن)
کسی چه می داند، شاید این قدر ها هم که فکر می کنی تفاوت ها چشمگیر نیست. شاید اصلا تفاوتی وجود ندارد. مثلا همین خیابان خالی را درنظر بگیر، همین خیابان فرعی را که آفتاب تازه در آن دمیده. اسمش خیابان مورتون است یا کاج؟ درست نمی دانم و...

از وقتی همسرم مرده است، کاملا تنها هستم. شصت سال با هم زندگی خوبی کردیم. بیست سال پیش یک روز از پلّه های منزلمان افتاد و مرد و مرا تنها گذاشت. بچه نداشتیم و دلمان به هم خوش بود. حالا من مانده ام و مشتی خاطره؛ خاطراتی که آرام آرام از حافظه ام پاک می شوند. انسان در دنیا وقتی تنهاست و هم صحبتی ندارد مجبور است با خودش حرف بزند. آرام، گوشه ای روی صندلی پارکی (مثلا همین کنار خیابان لورنسان) و یا بر سکوی کنار خانه ای و یا مسجدی (سکوی کنار مسجد شیخ لطف اللّه) می نشیند و به مردم نگاه می کند. مردم بی اعتنا از کنارم رد می شوند. من در میان جمع و دلم جای دیگر است. همیشه همین طور بودم. در دنیا از خودم کولی تر و بی بندوبارتر آدمی سراغ ندارم. همه ی عمر در این شهر بودم، امّا مانند کولی ها قرار و آرام نداشتم. دلم به سوی سرزمین های دیگر پر می کشید. امّا این بی بندوباری من، در کلّیات زندگی است. به طوری که اسم و سنّم را درست نمی دانم و اسم اقوام نزدیکم را نمی دانم و نمی دانم چه دارم و چه ندارم. نمی دانم اگر بمیرم دار و ندارم به کی می رسد. نمی دانم فردا چه خواهد شد و چه خواهم کرد و خیلی از این نمی دانم های دیگر. فقط می دانم کاملا تنها هستم.