کتاب چشم

The Eye
کد کتاب : 2643
مترجم :
شابک : 978-964-191-040-4‬
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 112
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1930
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 89
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

ولادیمیر ناباکوف از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم

معرفی کتاب چشم اثر ولادیمیر ناباکوف

کتاب چشم، رمانی نوشته ی ولادیمیر ناباکوف است که اولین بار در سال 1930 منتشر شد. معلمی روس به نام اسموروف، پس از تحقیر شدن و کتک خوردن از همسر زنی که با او رابطه ای پنهانی داشته، دست به خودکشی می زند. اسموروف که مطمئن نیست خودکشی اش موفقیت آمیز بوده یا نه، در گوشه و کنار برلین سرگردان می شود و آشنایانش را به نظاره می نشیند. او اما درمی یابد که نمی تواند از حرف ها و نظرات دوستان مهاجرش، چیز زیادی درباره ی زندگی خودش بفهمد. کتاب چشم که کوتاه ترین رمان ناباکوف به حساب می آید، هم یک داستان کارآگاهی هجوآمیز است و هم، کاوشی ژرف و چندلایه درباره ی هویت، ظاهر و گم کردن خود در جهانی پر از سردرگمی و عدم اطمینان.

کتاب چشم

ولادیمیر ناباکوف
ولادیمیر ولادیمیروویچ ناباکوف، زاده ی 22 آپریل 1899 و درگذشته ی 2 جولای 1977، نویسنده ی رمان، داستان کوتاه، مترجم و منتقد چندزبانه ی روسی/آمریکایی بود.ناباکوف در خانواده ای ثروتمند و برجسته در شهر سن پترزبورگ به دنیا آمد و دوران کودکی و جوانی خود را در همین شهر گذراند. او در دوران نوجوانی، اولین تلاش های ادبی جدی خود را به ثمر رساند و در سال 1916، اولین مجموعه ی شعر خود را منتشر کرد.ناباکوف پس از نقل مکان به انگلستان، به کالج ترینیتی کمبریج راه یافت و ابتدا به مطالعه ی جانورشناسی و سپس به تحص...
نکوداشت های کتاب چشم
Nabokov writes prose the only way it should be written, that is, ecstatically.
ناباکوف، نثر را آن گونه که باید نوشته شود، می نویسد، یعنی با شور و انرژی.
John Updike

By one of the great writers of the twentieth century.
اثری نوشته ی یکی از نویسندگان برجسته ی قرن بیستم.
Book Depository

This unique, literary tale is not to be missed.
این داستان منحصر به فرد و ادبی را نباید از دست داد.
Criminal Element

قسمت هایی از کتاب چشم (لذت متن)
من همواره آشکار و در معرض دید بودم، همواره حیران و سرگشته، حتی در خواب هم مدام خود را نظاره می کردم، با این حال از وجود خودم چیزی دستگیرم نمی شد. از تصور این که نمی توانم دست از کند و کاو خودم بردارم به مرز جنون می رسیدم و به حال همه ی آن آدم های ساده ای غبطه می خوردم که با دقت و اطمینان به کارهای حقیرشان می پرداختند. من حفاظی از آن دست نداشتم.

مصمم شدم که اسمورف واقعی را کشف کنم. تا آنجای کار پی برده بودم که او شخصیتی چند بعدی دارد. در واقع نسبت به محیط رنگ عوض می کرد و گاهی سیمایی سرد و بی روح و گاه چهره ای متفاوت و پر حرارت از خود بروز می داد.

کم کم داشت از این بازی خوشم می آمد. شخصا اسمورف را به دور از هرگونه شور و احساسی نظاره می کردم. پیش داوری اولیه که عملا به سود او بود، حالا به کنجکاوی صرف تبدیل شده بود. به هر حال من هیجانی را تجربه می کردم که برایم تازگی داشت.