حالا بیش ازپیش صدای زیر شیون زنی سوگوار در سراسر دهکده شنیده می شد. خوشبخت بچه های شیرخوار یا نوپایی که هنوز نمی فهمیدند، چون حتی کونتا نیز آن قدر بزرگ شده بود که بفهمد این شیون یعنی آن که عزیزی مرده است.
بعدازظهرها معمولا کشاورز بیماری را که در هنگام وجین علف های هرز مزرعه اش از پای درآمده بود و حالا بی حرکت روی پوست گاو دراز شده بود، به دهکده باز می گرداندند.
داشتم به خاطر همه ی جنایات اتفاق افتاده برای همنوعانم در طول تاریخ، که بزرگترین گناه بشر به نظر می رسد، اشک می ریختم.