کتاب رنگ شگفت انگیز روح

The Astonishing Color of After
کد کتاب : 36272
مترجم :
شابک : 978-6004626668
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 462
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 3 اردیبهشت

نامزد جایزه کتاب لس آنجلس تایمز سال 2018

نامزد جایزه کتاب نوجوان رود آیلند سال 2020

نامزد جایزه لینکلن سال 2020

از کتاب های پرفروش نیویورک تایمز

نامزد جایزه بهترین کتاب اول گودریدز

معرفی کتاب رنگ شگفت انگیز روح اثر امیلی اکس آر پان

کتاب «رنگ شگفت انگیز روح» رمانی نوشته ی «امیلی اکس آر پان» است که اولین بار در سال 2018 وارد بازار نشر شد. دختری 15 ساله به نام «لی» پس از خودکشی مادرش، از آمریکا به تایوان می رود تا هم با این اتفاق تراژیک کنار آید و هم والدین مادرش را که هیچ وقت ملاقات نکرده، ببیند و بشناسد. «لی» با میلی شدید برای فهمیدن واقعیت ماجرا و باور به این که روح مادرش در قالب یک پرنده ی قرمز به جهان زندگان بازگشته، تصاویری را می بیند که آشکارکننده ی گذشته ی مادرش و پیشینه ی خانواده اش است. به شکل همزمان، رابطه ی پیچیده ی «لی» با بهترین دوستش «اکسل» نیز از طریق فلشبک برای مخاطبین روایت می شود.

کتاب رنگ شگفت انگیز روح

امیلی اکس آر پان
امیلی اکس آر پان نویسنده آمریکایی پرفروش ترین داستانهای بزرگسالان در نیویورک تایمز است که بیشتر با اولین رمانش "رنگ حیرت انگیز روح" شناخته می شود.پان در ایلینوی به دنیا آمد و تنها فرزند والدین تایوانی است که به ایالات متحده مهاجرت کرده اند. پدرش استاد کالج نیوجرسی و مادرش معلم پیانو و گوژنگ است.او سعی کرد اولین رمان خود را در کلاس دوم بنویسد و در نهایت اولین رمان خود را برای تکلیف کلاس ششم در مدرسه به پایان رساند. در 15 سالگی، وی از نمایندگان ادبی سوال می کرد تا به دنبال انتشار باشند. پان در ...
نکوداشت های کتاب رنگ شگفت انگیز روح
A stunning debut novel about grief, love, and family.
یک رمان نخست خیره کننده درباره اندوه، عشق و خانواده.
Barnes & Noble

Lyrical and suspenseful.
شعرگونه و پرتعلیق.
New York Times New York Times

A compelling exploration of grief and the insidiousness of depression.
کاوشی هیجان انگیز در اندوه و تأثیرات پنهان افسردگی.
Publishers Weekly Publishers Weekly

قسمت هایی از کتاب رنگ شگفت انگیز روح (لذت متن)
دیگر شب ها طبقه ی پایین روی مبل می ماندم، دورترین جای ممکن از اتاق خواب اصلی. نمی توانستم بخوابم، ولی مبل چرمی قدیمی، من را بلعید و پیش خودم خیال کردم ماده غولی با بازوهایی بزرگ بغلم کرده است. چهره و صدای مادرم را داشت. گاهی هم که می توانستم چرت آشفته ای بزنم، صدای تیک تاک یکنواخت ساعت بالای تلویزیون به صدای قلب غول تبدیل می شد.

به جز صدای جیرجیرکی که لا به لای چمن ها ضرباهنگ زمان را نگه می داشت، صدایی نمی آمد. صدایی در دوردست توجهم را جلب کرد. در آسمان تیره ی قبل از طلوع، لکه ای سرخ رنگ دیدم. یکی دو بار بال زد. دمش هم به دنبال بدنش ظاهر شد؛ مثل پرچم توی هوا تاب می خورد. جانور از جلوی ماه نیمه و از کنار سایه ی ابری گذشت.

پرنده گفت: «لی.» این صدا را همه جا می شناختم. همان صدایی بود که بعد از گریه های طولانی ام می پرسید آب می خواهم یا نه، یا بیسکویت های تازه می آورد و پیشنهاد می داد چند لحظه ای وسط مشق نوشتن استراحت کنم، یا داوطلب می شد من را به فروشگاه لوازم هنری ببرد. صدایی زرد بود. تار و پودش بافه ای از صداهای درخشان و آهنگین بود و از منقار این موجود سرخ بیرون می آمد.