کتاب ژاندارک

Saint Joan
کد کتاب : 689
مترجم : پرویز مزینی
شابک : 978-600-7436-13-4
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 200
سال انتشار شمسی : 1394
سال انتشار میلادی : 1923
نوع جلد : سلفونی
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : ---

جورج برنارد شاو برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات سال 1925

معرفی کتاب ژاندارک اثر جورج برنارد شاو

کتاب ژاندارک، یکی از غیرمعمول ترین و محبوب ترین نمایشنامه های برنارد شاو به حساب می آید. شاو با این نمایشنامه، به اوج شهرت و محبوبیت دست یافت و توانست کاراکتری مقید، سرزنده و طغیان گر علیه ارزش های تحمیل شده ی پیرامون را خلق کند. دختری نوجوان و روستایی به نام ژان به قلعه ی وکولور می رسد. او مصمم است که انگلیسی ها را از فرانسه بیرون بیندازد و تاج پادشاهی را بر سر ولیعهد کشور، چارلز، بگذارد. ژان، صداهایی از طرف خدا می شنود که به او می گویند این کار، سرنوشت اوست. او با اطمینان کامل و جذبه ای مادرزادی موفق می شود تا کاپیتان رابرت دو بودریکورِ شکاک را راضی به همکاری کند و با کمک او به سوی تحقق بخشیدن آرمان خود گام بردارد. نمایشنامه ی ژاندارک به زیبایی تمام، بیان کننده ی نظرات و تفکرات سیاسی و دینی برنارد شاو است.

کتاب ژاندارک

جورج برنارد شاو
جورج برنارد شاو، زاده ی 26 جولای 1856 و درگذشته ی 2 نوامبر 1950، نمایشنامه نویس، منتقد و فعال سیاسی ایرلندی بود که در سال 1925، موفق به کسب جایزه ی نوبل ادبیات شد. شاو در دوبلین به دنیا آمد و در سال 1876 به لندن مهاجرت کرد. او در این شهر برای تبدیل شدن به نویسنده ای شناخته شده با مشکلات زیادی رو به رو بود و به شکل خودآموز به تحصیل علم می پرداخت. شاو در اواسط دهه ی 1880 میلادی به منتقدی صاحب نظر در حوزه ی تئاتر و موسیقی تبدیل شد. او تحت تأثیر هنریک ایبسن، تلاش می کرد تا رئالیسم جدیدی را وارد ن...
نکوداشت های کتاب ژاندارک
It resonates so powerfully today.
این اثر، امروزه نیز با قدرت طنین انداز است.
Guardian Guardian

Topical, fresh and deeply moving.
مرتبط با زمانه، بدیع و عمیقا تکان دهنده.
Telegraph Telegraph

A rare and rich read.
اثری کم نظیر و پرمایه.
New York Times New York Times

قسمت هایی از کتاب ژاندارک (لذت متن)
فکر نکن که می توانی با گفتن این که من تنها هستم، مرا بترسانی. فرانسه تنهاست. خدا تنهاست. و تنهایی خدا، قدرت اوست.

رابرت: این اراده ی خداست که من تو را پیش پدرت برگردانم تا آن جا غل و زنجیرت کنند و دیوانگی را از وجودت بیرون بکشند. جواب این را چه می دهی؟ ژان: شما فکر می کنید می توانید، آقا؛ اما خواهید دید که کاملا اتفاقات دیگری خواهد افتاد. گفته بودید که حاضر نیستید مرا ببینید؛ اما من اینجا هستم.

نمی خواهم دیگر چیزی درباره ی پدربزرگم بشنوم. او آن قدر خردمند بود که سهم خرد پنج نسل از کل خانواده را مصرف کرد و باعث شد همین احمق فقیری که هستم، باشم.