راستش داستان من راجع به همین کار خیلی مسخره ست؛ داستانی که با یه حال گند درست و حسابی شروع می شه و در اصل یه درام مردافکنه. باور کنیـن. البته وسطش چندتایی اتفاق بامزه هم میفته، وگرنه که از غصه دق می کردیم. حالا دقیقا چی شد که خودم رو به همچین دردسری انداختم و از صحنه ی باشگاه کمدی سر درآوردم؟
خب، می خوام از خودم براتون بگم؛ جیمی گریم، کمدین سرپایی، اونم از نوع نشسته اش! ببینم، می تونین باهاش کنار بیاین؟ اینکه یه نفر کمدی سرپایی رو نشستنکی اجرا کنه؟ بعضی ها باهاش کنار میان، بعضی ها هم نه. راستش من خودمم بعضی وقت ها نمی تونم با این قضیه کنار بیام. مثلا صبح به صبح که بیدار می شم و خودم رو توی آینه می بینم.
تا حالا این ضرب المثل رو شنیدین که میگه: «اگه زندگی بهت یـه پـا داد، یاد بگیـر لی لی کنی؟» حالا من می خوام یه چیزی رو دسـتش بیام: می گم «اگه زندگی بهت یه پا داد، باهاش حال کن و مردم رو هم بخندون.» بعله... این کاری بود که گفتم انجامش می دم.