زندگی، قدم زدن در دشت و دمن نیست. روح می توانست به یکی از این سه راه نابود شود: با کاری که بقیه با تو می کردند؛ با کاری که بقیه باعث می شدند با خودت بکنی؛ و با کاری که به میل شخصی با خودت می کردی. یکی از این سه تا کافی بود، هر چند اگر هر سه همراه هم بودند، نتیجه اش مقاومت ناپذیر می شد.
هنر متعلق به همه است و هیچکس، هنر متعلق است به همیشه و هیچ وقت. هنر متعلق است به آن ها که خلقش می کنند و آن ها که حظش را می برند. هنر نه مثل دوران گذشته متعلق بود به اشراف و حامیان مالی، و نه مثل حالا متعلق به حزب و مردم. هنر زمزمه ی تاریخ است که بلندتر از هیاهوی زمان به گوش می رسد. هنر برای هنر وجود ندارد، برای مردم وجود دارد. ولی کدام مردم، چه کسی معین می کند؟
«مهندسان روح انسان». دوتا مشکل بنیادین وجود داشت. اول این که خیلی از مردم دوست نداشتند روحشان مهندسی شود، دست شما درد نکند. دوست داشتند روحشان همان طور که به دنیا آمده بود، دست نخورده باقی بماند و وقتی سعی می کردی هدایتشان کنی، مقاومت نشان می دادند. بیا به این کنسرت مجانی که در فضای باز برگزار می شود رفیق. واقعا فکر می کنیم که باید شرکت کنید. بله، البته که اختیاری است، ولی شاید اشتباهی بزرگ باشد اگر حضور به هم نرسانید... مشکل دوم مهندسی روح انسان، اساسی تر بود. چه کسی مهندسان را مهندسی می کند؟