ژاک قضا و قدری و اربابش: بازی جبر و اختیار



«دنی دیدرو» از فیلسوفان تأثیرگذار در عصر روشنگری بود. شخصیتی متفکر که علاوه بر فلسفه، در نقد هنری و نوشتن نیز دستی بر آتش داشت.

حتماً بارها و بارها از خود پرسیده اید که زندگی تان چگونه می گذرد. آیا همه چیز مقدر است و از پیش نوشته شده؟ یا با اختیار، می توانیم زندگیمان را تغییر دهیم؟ 

«دنی دیدرو»، نویسنده و فیلسوف فرانسوی در کتاب محبوبش «ژاک قضا و قدری و اربابش» به این پرسش مهم پرداخته است. شاید باورتان نشود، ولی رمانی که حد فاصل سال های 1765 تا 1780 نوشته شده، با چنین جملاتی آغاز می شود:

چطور با هم آشنا شدند؟ اتفاقى، مثل همه. اسمشان چیست؟ مگر برایتان مهم است؟ از کجا مى ‏آیند؟ از همان دور و بر. کجا مى ‏روند؟ مگر کسى هم مى‏ داند کجا مى‏ رود؟ چه مى ‏گویند؟ ارباب حرفى نمى ‏زند؛ و ژاک مى ‏گوید فرماندهش مى ‏گفته از خوب و بد هرچه در این پایین به سرمان مى ‏آید، آن بالا نوشته شده.

بله... نویسنده در این جا، اطلاعات معمول را به مخاطبش نمی دهد. این را گفتیم که مطمئن باشید، هر چه پیش تر بروید، بیشتر درخواهید یافت که چگونه نویسنده ای نابغه، گام هایی فراتر از زمانه ی خود برداشته است.

 

اگر از طرفداران سریال «وست ورلد» (Westworld) هستید یا به هر دلیلی به بازی جبر و اختیار علاقه دارید، خواندن این کتاب می تواند برایتان جذاب باشد. «ژاک قضا و قدری و اربابش» در «لیست برترین کتاب های تاریخ ادبیات به انتخاب انجمن کتاب نروژ» قرار دارد و از قرن هجدهم تا کنون، طرفداران بی شمارش را راضی نگه داشته است. جملات این کتاب، فراموش نشدنی هستند:

می دانی کدام پدرها از همه بدترند؟ پدرهایی که اشتباهات جوانی خودشان را فراموش کرده اند.

 

بازی تقدیر، گوته را واسطه قرار داد

«گوته»، به معنای واقعی کلمه، همه فن حریف بود. همان طور که در مقاله ی «گوته، الگویی برای تجربه یک زندگی کامل» آمده است، او در زمینه های زیادی فعالیت داشت: شعر، رمان، جغرافیا، گیاه شناسی، رنگ، فیزیک نور و غیره. حالا به این همه دستاورد، ترجمه را نیز اضافه کنید.

نخستین نسخه ی فرانسوی کتاب «ژاک قضا و قدری و اربابش» پس از مرگ «دیدرو» در سال 1796 منتشر شد.

 

اما به مدد «گوته» و ترجمه های مقطعی او از «ژاک قضا و قدری و اربابش»، این رمان، پیش از این، یعنی در سال 1785 در آلمان شروع به درخشیدن کرده بود و در سال 1794 بار دیگر به فرانسوی ترجمه شد. 

 

 

داستان های ژاک و ارباب

موضوع اصلی کتاب، ارتباط پیشخدمتی به نام ژاک و اربابی است که نام او هرگز مشخص نمی شود. آن دو عازم مقصدی نامعلوم هستند و اربابِ ژاک برای رهایی از خستگی سفر، او را وادار می کند که قصه ی عشق هایش را تعریف کند. با این حال، شخصیت های گوناگون و اتفاقات کمیک به طور مداوم، داستان های ژاک را به این سو و آن سو می کشانند. شخصیت های فرعی در کتاب نیز داستان های خود را تعریف می کنند و این قصه ها نیز پیوسته به بیراهه کشیده می شوند. حتی در این رمان، «خواننده» ای حضور دارد که با پرسیدن سؤالاتی درباره ی داستان، و با اعتراضات و درخواست اطلاعات و جزئیات بیشتر، مزاحم داستانگویی راوی می شود! 

این داستان ها، معمولاً طنزآمیز هستند و به موضوعات کمیک و رمانتیک می پردازند، اما شخصیت های پیچیده و شیاد نیز در آن ها حضور دارند. نکته ی جالب توجه درباره ی این کتاب آن است که علاوه بر سوژه های خنده دار، به مطالب جدی نیز می پردازد: 

به نظر شما چه چیزی عوام را به میدان اعدام می ‌کشاند؟ سنگدلی؟ اشتباه می ‌کنید، مردم سنگدل نیستند و اگر زورشان می ‌‌رسید این بدبختی را که روی سکوی اعدام احاطه ‌اش کرده‌ اند، از چنگال عدالت بیرون می ‌کشیدند. اینان اگر به میدان اعدام می روند برای آن است که وقتی به محله ‌شان برمی گردند، مطلبی برای تعریف کردن داشته باشند، همسایه ‌ها را دور خود جمع کنند و آن ها به حرف ‌هایشان گوش بدهند. کافی است در خیابان جشن و سرور به پا شود، خواهید دید میدان اعدام خالی می‌ شود.

 

جبر یا اختیار؟ مسأله این است.

«دیدرو»، نویسنده ی رمان «ژاک قضا و قدری و اربابش»، فیلسوف نیز بوده است. به همین دلیل، شخصیت اصلی کتاب یعنی ژاک، طرفدار فلسفه ای خاص است: به نظر ژاک هر چیزی، چه خوب و چه بد، که بر سر ما موجودات ساکن در دنیای «پایین»، نازل می شود، در «بالا» نوشته شده است. به عنوان مثال، ژاک در جایی به اربابش می گوید:

هر چقدر دوست دارید برایم موعظه کنید، شاید حرف هایتان درست باشد، اما اگر روی پیشانی من یا آن بالا نوشته باشند که حرف هایتان را قبول نکنم، چه کاری از دستم ساخته است؟

ولی نکته ی جذابی که درباره ی این شخصیت وجود دارد این است که با وجود اعتقادش به قضا و قدر، هم چنان دست به عمل می زند و به هیچ عنوان، شخصیت منفعلی نیست.

تا این جا از جبر گفتیم، اما ویژگی منحصر به فرد این کتاب آن است که هیچ چیز در آن، مطلق نیست. با وجود این که ژاک به نظر جبرگرا می آید، اما در برخی بزنگاه ها، به اختیارش اشاره می کند. مثلاً وقتی ارباب متوجه می شود که اسبش را دزدیده اند و می خواهد ژاک را با باقیمانده ی افسار بزند، ژاک می گوید:

آرام باشید، آقا امروز دل و دماغ این را ندارم که بگذارم لت و پارم کنند، ضربه ی اول را تحمل می کنم، ولی قسم می خورم با ضربه ی دوم، تر و فرز با اسبم می روم و شما را تنها می گذارم.

یا در جای دیگر می گوید:

چرخ گردون می خواهد! هیچکس نمی داند این چرخ گردون چه می خواهد یا نمی خواهد، چه بسا خودش هم نداند.

درست است. این کتاب، مانند زندگی، پر از تضادهاست.

ادای دِین به تریسترام شندی

داستان عشق های ژاک به طور مستقیم از «تریسترام شندی» الهام گرفته شده اند. شوخی ها و بازیگوشی های موجود در نثر «ژاک قضا و قدری و اربابش» نیز یادآور رمان بی نظیر «استرن» هستند. در مقاله ی «تریسترام شندی، رمانی پست مدرن، پیش از ظهور مدرنیسم» به ویژگی های منحصر به فرد این رمان اشاره کرده ایم. برخی از این ویژگی ها در کتاب «دیدرو» نیز دیده می شوند: غیر خطی بودن داستان، گفت و گوی نویسنده با خواننده، زمان های نامنظم و نیمه تمام گذاشتن قصه ها.

اما این کتاب، تنها به دوستداران «تریسترام شندی» متعهد نیست. اگر حال و هوای آثار «ناباکوف» یا «کالوینو» را دوست دارید، حتماً از خواندن «ژاک قضا و قدری و اربابش» نیز لذت خواهید برد.

 

جذابیت های پنهان زندگی «دنی دیدرو»

سه نویسنده-فیلسوف برجسته ی عصر روشنگری در قرن هجدهم عبارت اند از: «ولتر» خالق کتاب «کاندید»، «روسو»، نویسنده ی کتاب «اعترافات» و «دیدرو». «ولتر» و «روسو» در دنیای انگلیسی زبان بیشتر شناخته شده اند و در این میان، «دیدرو» به ناحق، مهجور مانده است. 

«دنی دیدرو» از فیلسوفان تأثیرگذار در عصر روشنگری بود. شخصیتی متفکر که علاوه بر فلسفه، در نقد هنری و نوشتن نیز دستی بر آتش داشت. بسیاری از آرای «دیدرو» آوانگارد بودند و نقشی پر رنگ در پایه ریزی مفاهیم علم مدرن داشتند.

«دیدرو» دانشمند نبود اما زندگی او تا جایی که امکان داشت به زندگی یک دانشمند شباهت داشت. اولین اثر منتشر شده از او، ترجمه و تفسیری بر یک فرهنگ لغات پزشکی به زبان انگلیسی بود که آن را به فرانسوی برگرداند:

 

«دیدرو» بعدها اعلام کرد: «از خواندن کمتر اثری به اندازه ی آثار پزشکی لذت می برم.» او همچنین، سال ها در سخنرانی هایی با محوریت علم شیمی شرکت می کرد. بدین ترتیب، «دیدرو» از پیشگامان توسعه ی علم به شمار می رفت و نظریه پردازی علمی، نقش مهمی در نثر تجربی- فلسفی آثار او داشت. 

«دیدرو» از اصیل ترین نظریه پردازان علمی عصر روشنگری بود و جدیدترین رشته های علمی را به ایده های فلسفی افراطی مانند «مادی گرایی» (Materialism) مربوط می ساخت. او به طور ویژه به دانش هایی علاقه مند بود که به ایده هایی درباره ی انسان و انسانیت مربوط می شد. شاید اگر «دیدرو» امروزه زنده بود، رشته هایی مانند روانشناسی تکاملی و «حقوق عصب شناختی» (یا Neurolaw که به بررسی رابطه ی میان مغز انسان و آثار حقوقی منتج از رفتار وی در جامعه می پردازد) باعث شگفتی اش می شدند. چرا که دیدرو، اساساً عاشق هر چیزی بود که رفتار انسان را توضیح می دهد. احتمالاً در دنیای امروز، دیدن اسکن مغز و پیشرفت های شگرف در علم ژنتیک، او را به وجد می آوردند. 

 

این یک داستان نیست!

در تاریخ هنر، نقاشی مهمی از «رنه ماگریت» با عنوان «خیانت تصاویر» وجود دارد که در سال های 1929-1928 خلق شده است. در این نقاشی، تصویری از یک پیپ را می بینیم که در زیر آن به فرانسوی نوشته شده: «این یک پیپ نیست» (به فرانسوی: Ceci n'est pas une pipe)


این جمله در ظاهر با محتوای اثر تناقض دارد. اما در واقع، کاملاً صحیح است. این نقاشی، یک «پیپ» (واقعی) نیست بلکه «تصویری از یک پیپ» است. «ماگریت» با خلق این اثر در زمره ی فیلسوف-نقاشان قرار گرفت و «خیانت تصاویر» به اثری مهم در فلسفه ی هنر تبدیل شد.

اما جالب است بدانید، سال ها پیش از آن که «ماگریت» به عنوان نقاشی سوررئالیست، این اثر را خلق کند، «دیدرو» داستانی با عنوان «این یک داستان نیست» نوشت! عجیب است... مدت ها پیش از آن که سوررئالیسم شکل بگیرد و هنر مفهومی (Conceptual Art) مدون شود، «دیدرو» هنرمندی مفهومی بود. 

 

گذر از آتش چند قرن

شاهکار «دیدرو» در ابتدا میان فرانسوی ها به محبوبیت چندانی دست نیافت. برخی منتقدین فرانسوی اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، «ژاک قضا و قدری و اربابش» را برگرفته از آثار «فرانسوا رابله» (نویسنده ی بزرگ رنسانس فرانسه) و «لارنس استرن» می دانستند و می گفتند چیز جدیدی برای ارائه ندارد. اما رمانتیک های آلمان، پیش از آن که همتایان فرانسوی شان اثر «دیدرو» را بخوانند، از آن لذت برده بودند. «شیلر» (شاعر و نمایشنامه نویس آلمانی) برای این رمان احترام زیادی قائل بود و آن را به «گوته» پیشنهاد کرد و «گوته» نیز، این کتاب بی نظیر را بی وقفه در یک روز خواند و به پایان رساند. «فریدریش شلگل» (ادیب و منتقد آلمانی) نیز در نقدهای خود، نظر مثبتی نسبت به آن داشت. ناگفته نماند که بعدها، نویسندگان فرانسوی نیز وادار به تحسین این رمان شدند. مثلاً «استاندال»، خالق کتاب «سرخ و سیاه»، آن را اثری والا و نمونه نامید. 

منتقدین در قرن بیستم، این کتاب بزرگ را ادامه دهنده ی سنت «سروانتس» دانستند و آن را در زمره ی آثاری قرار دادند که به جای فراهم آوردن پاسخی واضح برای سؤالات فلسفی، تنوع نظرات را گرامی می دارد.

 

داستان دیدرو، الهام بخش دیگران

«ژاک قضا و قدری و اربابش» اقتباس شده ترین اثر «دیدرو» است. در سال 1945، «روبر برسون» (فیلمساز بزرگ و تأثیرگذار سینمای فرانسه) از بخشی از این کتاب در ساخت فیلم «خانم‌ های جنگل بولونی» الهام گرفت. 
«میلان کوندرا» نویسنده ی کتاب هایی چون «بار هستی»، «جاودانگی» و «شوخی»، با اتکا به اثر بی همتای «دیدرو»، نمایشنامه ای به نام «ژاک و اربابش» نوشت. «کوندرا» همچنین در مجموعه مقالاتی با عنوان «هنر رمان» استدلال می کند که «ژاک قضا و قدری و اربابش» یکی از شاهکارهای گونه ای خاص از داستانگویی است.

 

ملغمه ای پر از تناقض

تناقض برای ما ایرانی ها، چیز دور از ذهنی نیست. نشان به این نشان که حافظ، یکی از بزرگ ترین شاعرانمان در قرن هشتم گفته:

از ننگ چه گویی که مرا نام زِ ننگ است
وَز  نام چه پرسی که مرا ننگ زِ نام است

 

رمان «ژاک قضا و قدری و اربابش» نیز پر از این تناقض هاست. اگر عمیق تر در این داستان بنگریم، شاید ارباب، نوکر باشد و ژاک، ارباب! چرا که در این رمان، اربابی را می بینیم که بدون نوكر خود، ژاك نمی تواند زندگی كند. اوست که پذیرفته نوكرش از او بهتر می ‌فهمد و می ‌تواند برای خود و اربابش تصميم بگيرد.

 

در جایی دیگر از کتاب، ارباب می پرسد: «ببینم ژاک، به زندگی آن دنیا اعتقاد داری؟» ژاک می گوید:

 

 

نه اعتقاد دارم و نه ندارم، فکرش را نمی کنم، سعی می کنم از زندگی همین دنیا که به ما ارزانی شده، لذت ببرم.


ژاک همزمان اعتقاد دارد و ندارد. این همزمانی، نه تنها از نظر داستان نویسی، بلکه از منظر جهان بینی در زندگی بسیار ارزشمند است و ثابت می کند از ژاک قضا و قدری، چیزهای زیادی می توان آموخت.