تریسترام شندی، رمانی پست مدرن پیش از ظهور مدرنیسم



وقتی اسم «تریسترام شندی» می آید، باید بدانیم که با یکی از مهم ترین آثار قرن هجدهم سر و کار داریم.

وقتی اسم «تریسترام شندی» می آید، باید بدانیم که با یکی از مهم ترین آثار قرن هجدهم سر و کار داریم. رمانی که شبیه به هیچ یک از آثار دیگر نیست. کتاب «لارنس استرن» هیچ شباهتی به رمان های هم عصرانش ندارد. نه شبیه به آثار «دانیل دفو»، خالق کتاب «رابینسون کروزو» است و نه کوچک ترین ربطی به آثار «هنری فیلدینگ» دارد. تریسترام شندی، رمانی عجیب و غریب و به شدت سرگرم کننده است که همه ی قواعد و قوانین ادبیات را به سخره می گیرد.


این کتاب همه ی آن چه در سریال های خانوادگی می بینیم را دارد: ازدواج، سوءتفاهم ها، اشتباهات و برداشت های نادرست. اما با وجود این که نام کامل این اثر «زندگی و عقاید آقای تریسترام شندی» است، در آن همه چیز را می توان یافت به جز زندگی و عقاید آقای تریسترام شندی! راوی در این کتاب به طور پراکنده از عقاید فلسفی پدرش، وسواس مادرش برای زایمان در لندن، کشیش و عمو توبی می گوید و مهم تر از همه، خواننده را مورد خطاب قرار می دهد و از سخت بودن نوشتن کتاب شکوِه می کند! 

 

کلاسیکی پست مدرن!

قرن نوزدهم به خاطر رمان های پر از طرح های داستانی پیچیده و کاراکترهای گوناگون شهرت دارد. در پایان سده ی 19، برخی نویسندگان از رئالیسم موجود در داستان ها و این ایده که رمان باید زندگی واقعی را به طور دقیق نشان دهد، خسته شدند و شروع به نوشتن داستان هایی کردند که زندگی واقعی را به بازی می گرفت. و این چنین بود که مدرنیسم آغاز شد. همان طور که در مقاله ی «مدرنیسم، غوطه وری در جریان سیال ذهن» اشاره شده است، این مکتب، فرمانروای بلامنازع ادبیات در نیمه ی نخست قرن بیستم شد و نویسندگانی چون «جیمز جویس»، «ویرجینیا وولف» و «ویلیام فاکنر»، انقلاب بزرگی در هنر این دوره به وجود آوردند.

چند دهه بعد، نویسندگان دیگری آرای مدرنیسم را زیر سؤال بردند. ظهور تکنولوژی هایی مثل رادیو، تلویزیون و سینما بار دیگر زندگی واقعی از دیدگاه مدرنیست ها را زیر سؤال برد. «میشل فوکو» در فلسفه و نویسندگانی چون «ایتالو کالوینو» و «پل استر» در ادبیات، مفاهیم جدیدی را در پست مدرنیسم پایه گذاری کردند. در این آثار پسامدرن، تلفیق سبک های مختلف و شیوه های روایتی، و خودبازتابی (مخاطب قرار دادن خواننده  به طوری که حضور نویسنده احساس شود) موجب تغییراتی شگرف در دنیای داستان گویی شد.

«تریسترام شندی» زمان خطی را در هم می شکند. این اثر به ما ثابت می کند تاریخ ادبیات، نقطه ی شروع مشخصی ندارد! اثر «لارنس استرن»، کلاسیکی پست مدرن است؛ یعنی پیش از آن که مدرنیسمی به وجود بیاید که آثار پس از آن را پست مدرن بخوانند، به شیوه ی پست مدرن نوشته شده است. عجیب است نه؟ از این رو، شاید بتوان لقب پدر ادبیات پست مدرن را به «استرن» داد. این کتاب، یک «خودبازتاب» است؛ راوی (تریسترام) نسخه های گوناگونی از خودش ارائه می دهد؛ داستان، نقطه ی اوج و نتیجه گیری ندارد و شخصیت های آن به جای پیچیده بودن، بیشتر به کاریکاتورهایی هجو گونه می مانند. 

 

شوخ طبعی های هوشمندانه

در قرن 17 و اوایل قرن 18، سنتی به نام «شوخ طبعی هوشمندانه» وجود داشت که در آن افراد باهوش، شوخی هایی می کردند که هدفشان افراد باهوش دیگر بود. همان سنتی که نمونه ی امروزی آن، کاریکاتورهای مفهومی است. برخی محققان می گویند «تریسترام شندی» یکی از آخرین نمونه های شوخ طبعی هوشمندانه با به کارگیری تضادها، تناقض ‌ها و تعارض هاست. این کتاب قرار نیست یک رمان باشد، بلکه هجو هوشمندانه ای بر رمان نویسی است که گویی در پاسخ به فیلسوف سده ی 17 میلادی انگلستان، «جان لاک»، به ویژه در خصوص تداعی افکار نوشته شده است. اما احتمالاً اگر از خودِ تریسترام بپرسید هدف این داستان چیست به شما پاسخ خواهد داد: «چه اهمیتی دارد؟!»

 

رمان یا گرافیتی؟

«تریسترام شندی» به نوعی شبیه یک گرافیتی است. همان طور که می دانید گرافیتی یا دیوارنگاری به تصویر کردن نقوش، اشکال، حروف، کلمات و نشانه‌ ها بر روی دیوار گفته می ‌شود. صفحات این کتابِ دیوانه وار، مانند دیواری است که «لارنس استرن» بر روی آن، تنها کلمات را ننوشته است بلکه انواع و اقسام کلمات، نقوش، تصاویر و نمودارهایی را بر آن تصویر کرده است. همان طور که گرافیتی، به معنای امروزی آن گاه به گاه ماهیت اعتراضی دارد، «لارنس استرن» نیز در حال نوشتن رمان، انگار حواسش به این بوده که پلیس دستگیرش نکند! 

قصد «استرن» از ریخت انداختن آثار معاصرانش نبوده است. او فقط کمی به ادبیات جدی آن روزگار زبان درازی می کند و با به کارگیری تکنیک های نامتعارف، پارودی (هجو) و کلمات درشت و هتاکانه، مانند نوجوانی عصیانگر، نظم و ساختار قدرت های حاکم را زیر سؤال می برد.

صفحه ای از کتاب مصور (Comic Book) بر اساس تریسترام شندی

 

 

کتابی غیر عادی و عجیب

«استرن» از شیوه ی پاسخ گویی و نتیجه هایی که در ادبیات سنتی یافت می شد، خسته بود. او می خواست مخاطبانش بیدار شوند و نور آفتاب را حس کنند. شخصیت های عجیب و غریب و پایان های غیرمعمول، چنین امکانی را برای او فراهم می آورد. آن لحظات شلوغ پلوغ، خنده دار و معذب کننده که در زندگی روزمره به وفور یافت می شوند به نظر او بسیار جالب تر از طرح های داستانی کلاسیک بودند. 

 

این نویسنده ی پیشگام با به کارگیری هجو در اثر خود، از سنت های ادبی فاصله می گیرد و توجه ما را به چگونگی «روایت» داستان جلب می کند، نه لزوماً خود داستان. داستان های کلاسیک به دنیا نظم می دهند. اما در واقعیت، ما در دنیایی زندگی می کنیم که به حد و مرزهایمان احترام نمی گذارد. آیا زندگی شما مانند نمایشنامه های کلاسیک، سه پرده ای است؟ آیا شخصیت های مهم دور و برتان باثبات هستند و همیشه منطقی رفتار می کنند؟ قطعاً این طور نیست. «استرن» از قلمش برای شکستن همه ی ساختارهای موجود استفاده می کند.

 

زندگی و عقاید آقای لارنس استرن

«لارنس استرن» حامی عجیبی برای داستان تجربی (Experimental Fiction) به شمار می آید چرا که تا میانه ی چهل سالگی، استعدادش در داستانگویی را کشف نکرده بود و اولین رمانش بازخورد بدی از منتقدین گرفت. این رمان هجو که «رمانس سیاسی» نام داشت، ممنوع و سوزانده شد و فقط شش نسخه از چاپ اصلی آن باقی ماند. نتیجه ی این اتفاق آن بود که موقعیت شغلی «استرن» به عنوان کشیش به خطر افتاد و او در کسب درآمد از طریق کشاورزی نیز ناکام ماند.

اما ممنوع شدن آن کتاب، برای او شهرت قابل توجهی به ارمغان آورد. یکی از روزنامه های لندن درباره ی آن نوشت: «به خاطر سوزانده شدن این اثر، 10 برابر بیشتر درباره ی آن صحبت می شد.» بدین ترتیب، «استرن» تصمیم گرفت این رسوایی را به فرصت تبدیل کند. بنابراین، بیش از پیش به نویسندگی روی آورد و نوشتن رمانی کمیک به نام «زندگی و عقاید آقای تریسترام شندی» را شروع کرد.

«لارنس استرن»، کتاب «تریسترام شندی» را به سرعت و در شرایط سختی نوشت. او به هنگام نوشتن این کتاب از سل رنج می برد؛ در همان زمان، مادر و عمویش فوت شدند و همسرش به خاطر این که به خیانت استرن پی برده بود، به خودکشی ناموفقی دست زد و تحت نظر پزشک قرار گرفت. یک منبع مطلع در این باره این طور نوشت:

وضعیت روانی همسر لارنس، الیزابت استرن، آن قدر وخیم بود که فکر می کرد ملکه ی سرزمین «بوهِمیا» است!(بوهم یا بوهمیا سرزمینی تاریخی در اروپای مرکزی است که امروزه در بخش غربی جمهوری چک قرار دارد.)

 

 

تریسترام شندی، الگویی برای پست مدرنیست ها

در داستان های پست مدرن، عدم قطعیت، هجو و به سخره گرفتن و لحن نقادانه به منظور زیر سؤال بردن مفاهیم وجود دارد. پست مدرنیسم به انسجام بدگمان است و نویسندگان آن از هر طریقی که بتوانند انسجام کلام را بر هم می زنند. خواه از طریق خطاب کردن خواننده، یا تناقض گویی و خالی گذاشتن بخش هایی از متن. به همین دلیل، «تریسترام شندی» بهترین الگو برای اهداف نویسندگان پست مدرن بود. 

پست مدرنیست ها می توانستند به سادگی در صفحات این کتاب، مواد اولیه ی مغذی برای پختن کتاب خود را پیدا کنند: فصل های کوتاه و پراکنده که با علایق «رولان بارت» همسوست؛ خودبازتاب گراییِ راوی که آگاهانه درباره ی چگونگی نوشتن رمان صحبت می کند؛ تخلف های عامدانه از انتظارات مخاطب و قراردادهای ادبی، و تمایل به انحراف های عجیب و غریب از روایت. به عبارت دیگر، فرم و محتوا در این اثر با هم جنگی را شروع کرده اند که قرار است هر دو در آن بازنده باشند!

خالق رمان «تریسترام شندی» حال و هوایی را خلق کرده که چند قرن بعد، «کورت ونه گات» از آن استفاده می کند. باورتان می شود کتابی که قدمتی بیشتر از ایالات متحده ی آمریکا دارد، در قرن هفدهم، پست مدرنیسم را بنیان گذاشته باشد؟

 

فراداستان چیست؟

فراداستان (Metafiction)، عمدتاً قواعد و قراردادهای داستان را آشکارا در معرض دید قرار می دهد. «تریسترام شندی» نمونه ی فوق العاده ای از «فراداستان» است:

من این ماه یک سال تمام مسن ترم از آن چه دوازده ماه پیش در همچون وقتی بودم و چون همان طور که مستحضرید تقریباً در اواسط جلد چهارم کتاب هستم و از روز اول زندگی ام دورتر نرفته ام، لذا ثابت و مسلم است که اکنون سیصد و شصت و چهار روز بیش از لحظه ای که به این کار پرداختم برای نوشتن در اختیار دارم. بنابراین، به عوض این که چون یک نویسنده ی معمولی پیش رفته باشم، برعکس چندین جمله از کارم عقب مانده ام... از آنجایی که با این آهنگ 364 بار سریع تر از آن چه باید نوشته باشم زندگی خواهم کرد، لذا نتیجه این خواهد شد که با اجازه ی سرکار، هر قدر هم که بنویسم، باز باید بیشتر بنویسم، و نتیجتاً سرکار عالی هم هر قدر بیشتر بخوانید، باز باید بخوانید.-از متن کتاب

 

برخی تکنیک های پست مدرن در تریسترام شندی

«استرن» در این کتاب مخاطب را به مشارکت دعوت می ‌کند؛ برخی فصول، نيم‌سطری هستند؛ نويسنده جملاتی را ناقص رها کرده و صفحاتی را سفيد گذاشته است. اين كتاب، طرح و نقاشی دارد، پر از بازی های زبانی است و در جای جای آن طنزهای هوشمندانه ای به کار رفته است.

روایت غیر خطی

«لارنس استرن» در روایت «تریسترام شندی» نه تنها در قید رعایت ترتیب زمانی رخدادها نبوده، بلکه به عمد نظم زمانی را بر هم زده است.

مثلاً در ابتکاری بسیار جالب و استثنایی، برای درک بهتر مسیرهای پر پیچ و خم، و پر از دست انداز و شکستِ روایت این کتاب، در جایی از داستان نقشه ی آن را ترسیم کرده است:

همانطور که در تصویر پایین می بینید، نقشه ی پیرنگ های داستان، وسط یکی از فصول گنجانده شده است. برای ما که در قرن 21 زندگی می کنیم، شاید چندان عجیب نباشد ولی خودتان را به جای مخاطبین این اثر در سده های قبل بگذارید و ببینید شیوه ی مواجهه ی آن ها با چنین اثر آوانگاردی چگونه بوده است!

 

استفاده از خرده روایت

پیش از «استرن»، نویسنده ی بزرگ اسپانیایی «سروانتس» در شاهکار جاودانش «دن کیشوت» از تکنیک خارج شدن از مسیر داستان اصلی از طریق آوردن خرده روایت های متعدد بهره گرفته بود. ویژگی خرده روایت ها در «دن کیشوت» این است که اگرچه در زمان داستان اصلی رخ نمی دهند، به ضمیمه ی رمان و در سلسله مراتب زمانیِ داستانِ اصلی نقل می شوند. اما خرده روایت ها در تریسترام شندی از داستان اصلی غیر قابل تفکیک اند و بنا بر ترتیبی که نویسنده صلاح می داند و بدون رعایت ترتیب زمانی روایت می شوند.

 

رفت و برگشت زمانی

همان طور که گفته شد، با خواندن نام کتاب، خواننده فکر می کند قرار است در خلال خواندن داستان با زندگی و عقاید تریسترام آشنا شود، درحالی که او تا نیمه ی کتاب هنوز متولد هم نشده است!

 

صفحات عجیب و غریب رمان

وقتی کتاب «تریسترام شندی» را ورق می زنیم، با صفحات عجیبی رو به رو می شویم. صفحاتی که در آن ها خط تیره ها و نقطه نقطه هایی دیده می شود، مانند نمونه ی زیر:

 

یا جایی که یک صفحه، کاملاً خالی گذاشته شده و از مخاطب دعوت شده تا با کتاب تعامل داشته و چهره ی «بیوه وادمن» را طراحی کند:


موارد عجیب دیگری هم در این کتاب خواهید یافت. مانند این صفحه:

 

یک دقیقه سکوت!

در قسمتی از داستان یک صفحه ی کاملاً سیاه دیده می شود. سکوت در اینجا دلالت بر مرگ دارد و این سکوت به صورت دیداری در صفحه‌ ی کاغذ بازنمایی شده است:



شَندیانه!

شندی به معنی «تهی مغز و نیمه دیوانه» است. تریسترام خودش می گوید در حال نوشتن کتابی «متمدنانه، مزخرف و شَندیانه (Shandean) است!» و این چنین، کتاب «تریسترام شندی» از پرفروش ترین کتاب های دهه ی 1760 شد. «استرن» به شهرت رسید و به ثروت زیادی دست یافت. خودش در این باره گفت:

برای سیر کردن شکمم نمی نویسم، نوشتنم برای مشهور شدن است.

 

تأثیری به وسعت تاریخ

«شوپنهاور» و «گوته» از طرفداران «تریسترام شندی» بودند و آن را تحسین می کردند. «کارل مارکس» نیز در نوجوانی رمان کمیک منتشر نشده ای نوشت که در آن سعی کرده بود از اثر بی نظیر «استرن» تقلید کند. 

درست پس از آن که کتاب «اولیس» اثر «جویس» منتشر شد، «ازرا پاوند» (شاعر و منتقد آمریکایی)، آن را از نظر تأثیرگذاری با «تریسترام شندی» مقایسه کرد و گفت:

نمی توانید آن را کپی کنید و نمی توانید آن را الگو قرار دهید.

این رمان تجربی که برخی آن را هجویه ای بر یک رمان می نامند، اثری تکرارنشدنی است که می توانیم ضمانت دهیم با همه ی نوشته هایی که تا به حال خوانده اید، فرق دارد.