کتاب در مصاف گرگ ها

In the wolves
یاران پیامبر 1
کد کتاب : 11734
شابک : ‬‭‭978-6008221333‬‬
قطع : وزیری
تعداد صفحه : 264
سال انتشار شمسی : 1395
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب در مصاف گرگ ها اثر داوود امیریان

رمان تاریخی حاضر اولین جلد از مجموعه یاران پیامبر و ترکیبی از تاریخ و صحنه پردازی داستانی است که با زبانی شیرین و خودمانی به روایتی متفاوت از روزگار پیامبر اسلام (ص) و گوشه های کمتر بیان شدۀ تاریخ می پردازد.کاروان کوچکی که مسافرانش یا تاجر بودند یا زائر مکه برای استراحت و تازه کردن نفس کنار حوضچه ای می ایستند که ناگاه با حملۀ راهزن ها مواجه می شوند، آنها همه چیز را به غارت می برند، عده ای را زخمی می کنند و حتی به زنان و کودکان هم رحمی نمی کنند؛ اما راهزن ها با تیر پیکان داری که به سمتشان آمد غافلگیر می شوند و آن شخص صاحب تیر کسی نیست جز حمزه پسر عبدالمطلب بزرگ مکه و از یاران پیامبر!

کتاب در مصاف گرگ ها

داوود امیریان
داوود امیریان، نویسنده معاصر. وی تاکنون بیش از ۲۶ عنوان کتاب منتشر کرده و جوایز متعددی کسب نموده است. وی در حال حاضر در چند حوزه خاطره نویسی، ادبیات کودک و نوجوان، رمان، طنز، زندگینامه داستانی شهدا و فیلمنامه نویسی قلم می زند.وی در سال ۱۳۴۹ در کرمان متولد شد. امیریان از سال ۶۹ نویسندگی اش را با نوشتن خاطراتش از جبهه آغاز کرد. برخی او را جزو ۵ نویسندهٔ برتر دفاع مقدس می دانند و در زمره نسل اول نویسندگان دفاع مقدس قرار دارد.«فرزندان ایرانیم»، «رفاقت به سبک تانک» و «...
قسمت هایی از کتاب در مصاف گرگ ها (لذت متن)
حمزه زانو به زانوی علی دربرابر پیامبر نشست. از غیرت و مردانگی می لرزید: ـ پدر و مادرم به فدایت یا رسول الله، اشهد ان لا الله الا الله، اشهد ان محمدا رسول الله. گرچه من مدتها قبل به شما ایمان قلبی داشتم تاکنون به زبان نیاورده بودم، عذر تقصیر دارم، اگر بودم اجازه نمی دادم هیچ نامردی جرئت کند به ساحت مبارک شما جسارت کند. مرا ببخشید. پیامبر فرمود: من مامور شده ام تا جایی که می شود با مهربانی و گذشت آنان را به راه راست دعوت کنم. حمزه به علی لبخند زد و گفت: تعجب کرده بودم که در نبود من چرا این پهلوان جوان دست روی دست گذاشته است. پیامبر لبخندزنان گفت: علی برادر و وصی من است. تو هم برادر منی حمزه. خدا می داند چقدر دوستتان دارم برادران! چشمان حمزه خیس شد. با صدایی لرزان گفت: جانم به فدایت یا رسول الله. هر امری بفرمایید در خدمتم. من و علی دیگر اجازه نمی دهیم کسی به شما جسارت کند.