کتاب آینه های شهر

Mirrors of the City
کد کتاب : 1352
مترجم :
شابک : 978-964-448-628-9
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 382
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1999
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 28 مهر

از پرفروش های ترکیه

معرفی کتاب آینه های شهر اثر الیف شافاک

کتاب آینه های شهر، رمانی نوشته ی الیف شافاک است که اولین بار در سال 1999 منتشر شد. داستان این رمان در اواخر قرن شانزدهم در اسپانیا و در زمان انجام تفتیش عقاید و سلطه ی ترس می گذرد. هزاران نفر، زنده در کوره های آدم سوزی انداخته می شوند و افرادی بیشتر نیز تحت تعقیب هستند. آلونسو پرز دو هررا در شهر مادرید، مسیحیان را علیه مردم معتقد به مذاهب دیگر می شوراند. آلونسو تحت فرمانی «صدایی» است که تمامی این جنایات را فرماندهی می کند. آلونسو پرز مجبور است از این «صدا» پیروی کند زیرا رازی سر به مهر دارد که فقط «صدا» از آن آگاه است. کتاب آینه های شهر، اثری فوق العاده جذاب و سرگرم کننده است که مانند رمان های پیشین الیف شافاک، آثاری چون «ملت عشق»، ریشه در عرفان دارد و با نگاهی متفاوت به جهان پیرامون می نگرد.

کتاب آینه های شهر

الیف شافاک
الیف شافاک یا الیف شفق، زاده ی ۲۵ اکتبر ۱۹۷۱ استراسبورگ فرانسه) نویسنده ای ترک تبار است. او از دانشگاه تکنیک اورتا دو غوی آنکارا لیسانس روابط بین الملل و فوق لیسانس مطالعات زنان و دکترای علوم سیاسی گرفت. او در هنگام تحصیل در دوره ی فوق لیسانس، اولین کتاب داستانش را در سال ۱۹۹۴ و در سال ۱۹۹۷ هم رمان دومش را منتشر کرد. پس از اتمام دوره ی دکترا به استانبول آمد و آینه های شهر را نوشت. شافاک در سال های ۲۰۰۴–۲۰۰۳ با درجه استادیاری در دانشگاه میشیگان و بعد در بخش مطالعات خاور نزدیک دانشگاه آری...
نکوداشت های کتاب آینه های شهر
Elif Shafak is a great storyteller.
الیف شافاک، داستان سرایی بزرگ است.
Curtis Brown

By a master of characters.
اثری از نویسنده ای که استاد شخصیت پردازی است.
Literature Festival

A fresh look at history.
نگاهی نو به تاریخ.
Wild River Review

قسمت هایی از کتاب آینه های شهر (لذت متن)
برای این که کودک راحت به دنیا بیاید، لازم است مادرش از ترس هایش آزاد شود. در غیر این صورت، کودک محکم به رحم می چسبد و با تمام قوا از بیرون آمدن خودداری می کند. بعضی از کودکانی که تا حد مرگ از دنیای بیرون رحم می ترسند و ظلمت را ایمن تر از روشنایی می دانند، ترجیح می دهند بند ناف را به گردن پیچیده، همان جا جان بدهند اما تسلیم نشوند. به همین خاطر زائو باید پاره ای از خون، خمیر مایه ی زندگی و جانش را به فرزندش بدهد نه ترس هایش را.

همان قدر که می ترسی، می توانی شهامت داشته باشی. هر چه قدر که به اعماق سقوط کنی، می توانی عروج کنی.

مگر از خون خودش نبود که چنین پا می گرفت و هر روز زیباتر می شد؟ آیا روشن ترین دلیل، این واقعیت نبود که دست های مشت کرده، نرم و سفید هر کودکی بیش از پدر به مادرش تعلق دارد؟