کتاب شب های هند

Indian Nocturne
کد کتاب : 1633
مترجم :
شابک : 978-964-362-165-0
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 117
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1984
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 6 اردیبهشت

برنده جایزه مدیسی 1987

فیلمی بر اساس این کتاب در سال 1989 ساخته شده است.

معرفی کتاب شب های هند اثر آنتونیو تابوکی

کتاب شب های هند، رمانی نوشته ی آنتونیو تابوکی است که اولین بار در سال 1984 انتشار یافت. این رمان به ماجرای سفر راوی بی نام و نشان داستان به هند می پردازد. خود تابوکی، کتاب شب های هند را نوعی از «بی خوابی» و یک «سفر» می داند و مانند بیشتر آثارش، آن را در فضایی رویاگونه روایت می کند؛ البته نه رویاهایی محو و لطیف بلکه خلسه ی فردی بی خواب که واقعیتش را تحت تأثیر قرار می دهد. مردی در خیابان ها، فاحشه خانه ها و هتل های رو به ویرانی شهرهای بمبئی، مدرس و گوا به دنبال دوست گمشده ی خود می گردد. یک سال از ناپدید شدن خاویر می گذرد و تنها سرنخ ها برای یافتن او، در دستان یک دکتر، دختری جوان و رهبر یک فرقه ی مذهبی عجیب قرار دارد.

کتاب شب های هند

آنتونیو تابوکی
آنتونیو تابوکی، زاده ی 24 سپتامبر 1943 و درگذشته ی 25 مارس 2012، استاد دانشگاه و نویسنده ی ایتالیایی بود. تابوکی در پیزا به دنیا آمد اما در خانه ی پدربزرگ و مادربزرگش در یکی از روستاهای نزدیک محل تولدش بزرگ شد.او در سال های تحصیل در دانشگاه، به جای جای اروپا سفر کرد تا با نویسنده هایی که با آثار آن ها در کتابخانه ی دایی خود رو به رو شده بود، بیشتر آشنا شود. تابوکی اولین اثر خود را در سال 1978 منتشر کرد. او در دانشگاه سینا، زبان و ادبیات پرتغالی تدریس می کرد.
نکوداشت های کتاب شب های هند
It calls into question the very nature of identity.
این اثر، ماهیت حقیقی هویت را زیر سوال می برد.
Amazon Amazon

An enjoyable, well-crafted book.
کتابی لذت بخش و خوش ساخت.
The Complete Review

Dreamlike.
رویاگونه.
The National

قسمت هایی از کتاب شب های هند (لذت متن)
روی پلاژ، جشنی مذهبی برپا بود یا شاید بازار مکاره ای بود و جمعیت جلوی چیزی که من نمی توانستم تشخیص دهم چیست، ازدحام کرده و در هم می لولیدند. لب دریا ولگردانی بودند که پراکنده روی جانپناه دراز کشیده بودند و کودکانی که خنزر پنزر می فروختند و گدایان بسیار. یک ردیف دوچرخه مسافربر موتوردار هم بود و من در یکی از آن ها جستم.‏

بی رحمانه خندید و انگشت اشاره اش را سمت من گرفت. گفت: «خاویر وجود نداره. اون هیچی نیست جز یه روح.» با دستش به کل اتاق اشاره کرد. «همه ی ما مردیم، هنوز این رو نفهمیدی؟ من مرده ام، این شهر مرده، و نبردها، عرق و خونی که ریخته شد، شکوه و قدرت من، همگی مرده اند، همگی تماما هدر رفته اند.