دیونیسس: چه رویی! چه جسارتی! من، فرزند جام بزرگ شراب، باید پیاده راه بروم و مراقب باشم مبادا او از حمل بار خسته شود!
اکسانثیاس: مگر این بار را من به دوش نمی کشم؟
دیونیسس: این، بار است که تو را به دوش می کشد.
اکسانثیاس: ( بار را نشان می دهد. ) این را من دارم حمل می کنم.
دیونیسس: چطور؟
اکسانثیاس: با کمری که تا نیمه خرد شده.
دیونیسس: آن کیسه را که الاغ حمل می کند.
اکسانثیاس: کیسه هایم را که خودم می برم، هیچ خری حمل نمی کند.
دیونیسس: به گمانم می دانی که آن الاغ، تو را نیز حمل می کند.
اکسانثیاس: نمی دانم. تنها چیزی که می دانم، درد شانه است.
دیونیسس: خوب، اگر از الاغ سواری لذت نمی بری، بیا پایین و بگذار حیوان بی نوا سوار تو شود.
دیونیسس: ( به حالت یاس ) نه، نمی توانم. هرگز... باید مثالی بیاورم. آیا تا به حال، ناگهان هوس... سوپ نخود کرده ای؟
ایراکلیس: سوپ نخود؟ خدای من، هزاران بار!
دیونیسس: حالا واقعیت را فهمیدی؟ یا باز هم مثال بیاورم!
ایراکلیس: آه، درباره سوپ نخود نه! آن را تمام و کمال فهمیدم!
دیونیسس: خوب، به خاطر میل شدید به اوْریپیذیس است که بی قراری در وجودم لانه کرده.
ایراکلیس: خدایش بیامرزد. به خاطر اوْریپیذیس مرحوم؟
دیونیسس: بله، کسی نمی تواند مرا از شوق دیدار وی بازدارد!
ایراکلیس: می خواهی به سرزمین آذیس، جایگاه تاریکی ها بروی؟
دیونیسس: جایگاه تاریکی ها یا حتا مکان تاریک تر؟
ایراکلیس: در پی چه هستی؟
دیونیسس: به دنبال شاعری مرده می گردم، زیرا شاعران زنده، همه دروغگو هستند!