کتاب یک اتفاق مسخره

A Nasty Story
کد کتاب : 2343
مترجم :
شابک : 978-964-9971-72-8
قطع : جیبی
تعداد صفحه : 96
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 1862
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 17
زودترین زمان ارسال : ---

فئودور داستایفسکی از بزرگترین نویسندگان ادبیات روسیه

معرفی کتاب یک اتفاق مسخره اثر فئودور داستایفسکی

کتاب یک اتفاق مسخره، اثری نوشته ی فئودور داستایفسکی است که اولین بار در سال 1862 منتشر شد. این اثر جذاب و خواندنی، داستانی هجوآمیز از داستایفسکی است که به ماجراجویی های مردی روس می پردازد. پروتاگونیست داستان، ایوان ایلیچ پرالینسکی، پس از این که با دو تا از همکارانش کمی بیش از حد معمول الکل می نوشد، شروع می کند به صحبت درباره ی این که چقدر دوست دارد در زندگی، فلسفه ای بر پایه ی مهربانی با زیردستان و فرودستان داشته باشد. ایوان پس از ترک این جمع سه نفره، به جشن عروسی یکی از زیردستان خود می رود و تصمیم می گیرد تا بالاخره این فلسفه ی خود را در دنیای واقعی به کار بندد. اما این تصمیم او، جشن عروسی را به آشوب خواهد کشید.

کتاب یک اتفاق مسخره

فئودور داستایفسکی
فئودور میخایلاویچ داستایوفسکی، زاده ی ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ و درگذشته ی ۹ فوریه ی ۱۸۸۱، نویسنده ی مشهور و تأثیرگذار روس بود. پدر داستایفسکی پزشک بود و از اوکراین به مسکو مهاجرت کرده بود و مادرش، دختر یکی از بازرگانان مسکو بود. او در ۱۸۳۴ همراه با برادرش به مدرسه ی شبانه روزی منتقل شدند و سه سال آن جا ماندند. داستایفسکی در پانزده سالگی مادر خود را از دست داد. او در همان سال امتحانات ورودی دانشکده ی مهندسی نظامی را در سن پترزبورگ با موفقیت پشت سر گذاشت و در ژانویه ی ۱۸۳۸ وارد این دانشکده شد. در تابستا...
نکوداشت های کتاب یک اتفاق مسخره
A humorous look at the disparity between a man's exaggerated ideal of himself and the sad reality.
نگاهی طنزآمیز به ناهمگونی میان آرمان اغراق شده ی یک انسان و واقعیت تلخ.
Penguin

It demonstrates Dostoyevsky's genius for fusing caricature, irony and the grotesque to create a powerful dark humour.
این کتاب، نبوغ داستایفسکی در ترکیب کاریکاتور، کنایه و مفاهیم گروتسک را برای خلق طنزی تاریک و قدرتمند نشان می دهد.
Amazon Amazon

قسمت هایی از کتاب یک اتفاق مسخره (لذت متن)
وقتی تصاویر مختلف از پیش چشمش می گذشت، قلبش از جا کنده می شد. درباره ی او چه می گفتند؟ چه فکری می کردند؟ با چه رویی می خواست پا به اداره اش بگذارد، وقتی می دانست تا یک سال دیگر هم چه پچپچه ها پشت سرش خواهند کرد، چه بسا تا ده سال دیگر، چه بسا تا پایان عمرش. حکایت او را مثل لطیفه ای نسل به نسل نقل می کردند. بی تردید خود را مقصر می دانست. هیچ توجیهی برای اعمالش پیدا نمی کرد و از آن ها شرمسار بود.

با این همه، من همچنان بر عقیده ی خود راسخم و همه جا فریاد می زنم که انسانیت می تواند به اصطلاح سنگ بنای اصلاحات قریب الوقوع باشد و اساسا در راه نوسازی و تجدید همه چیز به ما کمک می کند... آری، رفتار انسانی با زیردستان، از مستخدم دولت گرفته تا منشی، از منشی گرفته تا خدمتکار، از خدمتکار گرفته تا موژیک. چرا؟ دلیل نمی خواهد. اصلا بیایید مقایسه ای کنیم: رفتار من انسانی است، پس مرا دوست دارند، دوستم دارند، بنابراین به من اعتماد می کنند، احساس اعتماد می کنند، پس ایمان دارند، پس عشق می ورزند...

رقص واقعا شادی بود، خاصه این که همه با ساده دلی می رقصیدند، صرفا برای اینکه شاد باشند و حتی شیطنت کنند. رقصندگان ماهر انگشت شمار بودند، اما رقصندگان ناشی هم چنان محکم پای می کوبیدند که می شد آن ها را با رقصندگان ماهر اشتباه گرفت.