کتاب کلبه خاطرات

The Memory Chalet
(بداهه های بی پیرایه)
کد کتاب : 43819
مترجم :
شابک : 978-6004364492
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 212
سال انتشار شمسی : 1399
سال انتشار میلادی : 2010
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

از کتاب های برگزیده نیویورک تایمز

معرفی کتاب کلبه خاطرات اثر تونی جات

کتاب «کلبه خاطرات» اثری نوشته ی «تونی جات» است که اولین بار در سال 2010 به چاپ رسید. این اثر، شرح حالی منحصر به فرد است. هر کدام از مقاله ها در این کتاب، کوچک ترین جزئیات از تجارب شخصی را به چشم اندازی وسیع تر از تاریخ وارد می کند. علاقه ی «جات» در جوانی به یک مسیر اتوبوس در لندن، به تأملی بر نزاکت و تربیت عمومی تبدیل می شود. غذاها و قطارها و رایحه ها جان می گیرند وقتی «جات» مخاطبین خود را از لندن پس از جنگ در دوران کودکی اش، به پاریس، پراگ و مناطقی در شرق نیویورک می برد؛ جایی که او به عنوان خانه ی خود برگزید. «جات» در کتاب «کلبه خاطرات» به شکلی صادقانه و جذاب به طیفی گسترده از مسائل می پردازد: از خودروهای سریع گرفته تا سیاست های افراطی، و بیماری سختی که در نهایت باعث مرگ او شد.

کتاب کلبه خاطرات

تونی جات
تونی رابرت جات، (2 ژانویه 1948 - 6 اوت 2010) مورخ، مقاله‌نویس و استاد دانشگاه انگلیسی-آمریکایی بود که در تاریخ اروپا تخصص داشت. جات به نیویورک نقل مکان کرد و به عنوان استاد تاریخ ماریا Remarque استاد مطالعات اروپا در دانشگاه نیویورک و مدیر موسسه اریچ ماریا ریمارک NYU خدمت کرد. او همكار مكرر در بررسی كتابها در نیویورك بود. در سال 1996 جات عضو آکادمی علوم و دانش های آمریکا و در سال 2007 عضو همکار آکادمی انگلیس انتخاب شد.
نکوداشت های کتاب کلبه خاطرات
Humane, fearless, unsparingly honest.
انسانی، بی باک، به شکل پیوسته صادقانه.
Financial Times

A picture of an age, seen through the prism of an extraordinary mind.
تصویری از یک عصر که از منشور ذهنی خارق العاده دیده می شود.
Daily Beast

A memorable collection from a memorable man.
مجموعه ای به یاد ماندنی از مردی به یاد ماندنی.
BookPage BookPage

قسمت هایی از کتاب کلبه خاطرات (لذت متن)
من در دوران رونق، امنیت و آرامش بزرگ شدم و از این رو وقتی درسال 1968 بیست سالم شد، سر به شورش برداشتم و مثل خیلی از اعضای نسل طوفان زاد و ولد، با ناهمرنگی ام همساز شدم. بی شک، دهه ی 1960 وقت خوبی برای جوانی بود. همه چیز انگار با سرعتی بی سابقه تغییر می کرد و گویا دنیا زیر سلطه ی جوان ها بود.

از یک سو، دست کم در انگلستان، دگرگونی می توانست گمراه کننده باشد. ما به عنوان دانشجو، با جار و جنجال، با حمایت دولت کارگری از جنگ «لیندن جانسون» در ویتنام، مخالفت می کردیم. من دست کم یکی از این اعتراض ها را در «کیمبریج»، به دنبال سخنرانی «دنیس هیلی»، وزیر دفاع وقت در آنجا به خاطر دارم. ما ماشین او را تا بیرون شهر تعقیب کردیم.

یکی از دوستان من که حالا با کمیسر عالی اتحادیه ی اروپا در امور خارجه ازدواج کرده است، روی کاپوت پرید و با عصبانیت به پنجره ها کوبید. تازه بعد از این که «هیلی» فلنگ را بست، فهمیدم که چقدر دیر شده بود. شام کالج چند دقیقه بعد شروع می شد و ما نمی خواستیم آن را از دست بدهیم.