کتاب آب کردن

The Waterworks
کد کتاب : 6321
مترجم :
شابک : 978-964-9011-7-5-2
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 293
سال انتشار شمسی : 1389
سال انتشار میلادی : 1994
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

ادگار لارنس دکتروف از نویسندگان برجسته ادبیات آمریکا

از کتاب های پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب آب کردن اثر ادگار لارنس دکتروف

کتاب آب کردن، رمانی نوشته ی ادگار لارنس دکتروف است که اولین بار در سال 1994 منتشر شد. در صبحی بارانی در منهتن در سال 1871، نویسنده ای به نام مارتین پمبرتون، چندین مرد سالخورده را در کالسکه ای در حال گذر مشاهده می کند. مارتین اما پدرش را—که ظاهرا مرده و دفن شده—در آن کالسکه می بیند. پمبرتون در حالی که در تلاش است تا گره ی این معما را بگشاید، ناپدید شده و همکارش، مک ایلوین، برای یافتن حقیقت درباره ی سرنوشت او، دست به کار می شود. لایه به لایه، مک ایلوین با کلان شهر مدرنی آشنا می شود که پر از خطر و جنایت است؛ جایی که حاکم، شهر را برای منفعت خودش اداره می کند، و فقر و منجلابی که شهر را فراگرفته، کاملا نادیده گرفته می شود.

کتاب آب کردن

ادگار لارنس دکتروف
ادگار لورنس دکتروف در ۶ ژانویه ی ۱۹۳۱ در برانکس نیویورک به دنیا آمد. مادرش «رز» و پدرش «دیوید ریچارد» نسل دوم مهاجران یهودی روس بودند. آنها بر اساس نام ادگار آلن پو، نام پسرشان را ادگار گذاشتند. دکتروف به کالج کنیون در اوهایو رفت و فلسفه خواند. پس از آن به نیروی زمینی ایالات متحده ی آمریکا پیوست و به عنوان سرجوخه در سال های ۱۹۴۴–۱۹۴۵ در آلمان تحت اشغال متفقین خدمت کرد.پس از بازگشت از جنگ به نیویورک در یک شرکت فیلم سازی به عنوان خواننده و ارزیاب فیلم نامه مشغول به کار شد و به علت این که ...
نکوداشت های کتاب آب کردن
An elegant page-turner of detective fiction.
یک داستان کارآگاهی جذاب و پرظرافت.
The Washington Post Book World

Startling and spellbinding.
حیرت انگیز و مسحورکننده.
The New York Times Book Review

An extraordinary achievement.
دستاوردی خارق العاده.
San Francisco Chronicle San Francisco Chronicle

قسمت هایی از کتاب آب کردن (لذت متن)
تنها بعد از آن بود که شک ها به یقین تبدیل شد. او یقین پیدا کرد که دلیجان و مسافرانش همانطور که به نظر می رسیده اند، عینا واقعی بوده اند. ما با نشانه های بیماریمان هم همین کار را می کنیم، آن ها را یا ساده می گیریم یا جدی؛ او در رنج خود می چرخید، از ذهن به جهان بیرون و بازمی گشت حتی به نظرم بیشتر رانده می شد، می توانم اینطور تصور کنم... بیشتر به شکل یک موتوربرقی مغناطیسی در تغییرات دیوانه وار ذهن خود می چرخید.

مردم آنچه را مارتین پمبرتون به عنوان حقیقت محض می گفت، درست نمی فهمیدند. آخر او رمانتیک تر و زجر کشیده تر از آن بود که رک و راست حرفش را بزند. همین باعث می شد زن ها شیفته اش شوند چون خیال می کردند یک جورهایی شاعر است و حال آن که اگر می شد او را کاره ای دانست، فقط منتقد بود، منتقد زندگی و زمانه. همین شد که وقتی این جا و آن جا زیرلبی گفت که پدرش هنوز زنده است، ماها که حرف هایش را شنیدیم و پدرش را به یاد داشتیم این طور برداشت کردیم که کلا دارد درباره ی سلطه ی ماندگار شر و تبهکاری حرف می زند.

می دیدم هنوز آرزوی موافقت و جواب مثبت او را دارم. او درون من زندگی می کند... و در این باره از من کاری ساخته نیست. به نظرم عشق همین است.