کتاب کتاب دلواپسی

The Book of Disquiet
کد کتاب : 2267
مترجم :
شابک : 978-964-351-274-3
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 335
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1982
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 13
زودترین زمان ارسال : 9 اردیبهشت

فرناندو پسوا از برجسته ترین شاعران و نویسندگان ادبیات پرتغال

معرفی کتاب دلواپسی اثر فرناندو پسوا

کتاب دلواپسی، اثری نوشته ی فرناندو پسوا است که نخستین بار در سال 1982 به انتشار رسید. زمانی که پسوا در سال 1935 چشم از جهان فرو بست، آثار و نوشته های ناتمام و منتشر نشده ی زیادی را از خود بر جای گذاشت که در میان آن ها، صفحاتی جالب توجه به چشم می خورد که شاهکار او پس از مرگ، یعنی کتاب دلواپسی را به وجود آوردند. این کتاب، اثری خیره کننده و به یاد ماندنی است که به گفته ی منتقد ادبی بزرگ، جورج استاینر، «همان جادوی دوبلین جویس یا پراگ کافکا را به شهر لیسبون می بخشد.» کتاب دلواپسی را می توان نوعی خودزندگی نامه یا دفتر خاطرات نامید که دربردارنده ی تفکرات وهم آلود، جملات قصار و خیال پردازی های درخشان پسوا است. پسوا در این اثر کلاسیک به درونی ترین پرسش های بشر می پردازد.

کتاب کتاب دلواپسی

فرناندو پسوا
فرناندو پسوا، زاده ی 13 ژوئن 1888 و درگذشته ی 30 نوامبر 1935، شاعر، نویسنده، مترجم و منتقد پرتغالی بود. پسوا در لیسبون پرتغال به دنیا آمد. او پس از مرگ پدرش در سال 1893 و ازدواج مادرش با مشاوری پرتغالی که در آفریقای جنوبی ساکن بود، به مدت ده سال در شهر دوربان آفریقای جنوبی زندگی کرد. پسوا در این زمان زبان انگلیسی را آموخت و با اندیشه ی روشنفکری آشنا شد. او در سال 1906 به لیسبون بازگشت و قصد کرد که در رشته ی ادبیات به تحصیل بپردازد، اما از این کار منصرف شد. پسوا در سال 1907 به فکر پایه گذاری ی...
نکوداشت های کتاب دلواپسی
Pessoa’s greatest literary achievement.
برجسته ترین موفقیت ادبی پسوا.
Amazon Amazon

A strangely addictive pleasure.
لذتی که به شکل عجیبی اعتیادآور است.
Sunday Times Sunday Times

A work of unclassifiable genius.
اثری با نبوغی غیرقابل دسته بندی.
Penguin Random House Penguin Random House

قسمت هایی از کتاب دلواپسی (لذت متن)
او حدود سی سال سن داشت. تکیده و قدبلند بود. وقتی می نشست به گونه ی اغراق آمیزی خم و راست می شد اما تا می ایستاد، از حرکاتش کاسته می شد. تا حدودی بی تعارف بود. ولی با بی خیالی محض لباس نمی پوشید. چهره ی رنگ پریده و بی حالت او، حتی نمی توانست دردمندی اش را به روشنی نشان دهد. خود را فرد دشواری جلوه می داد، دقیق تر بگویم، این چهره می خواست کدام دردها را بیشتر برنماید؟ به نظر می آمد به چیزهایی مثل محرومیت، هراس و سرانجام آرامش برخاسته از درد اشاره می کرد. حالاتی که کسی می تواند از خود بروز دهد که سرد و گرم روزگار را چشیده باشد.

همیشه شامی اندک می خورد و پشت بند آن، سیگاری از توتون ارزان قیمت دود می کرد. با دقت و بی اعتمادی و با حالتی خاص، مهمانان حاضر را می نگریست، ولی با این نظاره کردن، نمی خواست با کنجکاوی آن ها را بررسی کند. بلکه می خواست در وجود آن ها یکسان سهیم باشد، بی آن که بخواهد خطوط چهره یا شخصیتشان را جزء به جزء برجسته کند. این ویژگی، بیش از همه، علاقه ی مرا نسبت به او برانگیخت. دقیق تر که نگاهش کردم دریافتم در چهره ی او، بیش و کم، نشانی از درایت دیده می شود. دردی خاموش در چهره اش نهان بود. دردی که در چهره ی دیگران به دشواری می شد تشخیص داد.

برحسب تصادف از یکی از پیشخدمت های رستوران شنیدم که کارمند تجارت خانه ای در همان حوالی است. روزی، در خیابان زیر پنجره ی ما حادثه ای روی داد. دو جوان همدیگر را می زدند. در همان لحظه کسی که در طبقه ی میانی مهمانخانه بود مثل من به سوی پنجره رفت، به او چیزی گفت و او همان گونه پاسخ داد. صدایش طنین خسته و مرددی داشت، همانند انسانی که انتظار هیچ چیز را نمی کشد، زیرا انتظار کاملا بی فایده است.