کتاب نام راستین باد (بخش اول)

The Name of the Wind
جلد اول مجموعه سرگذشت شاهکش
کد کتاب : 29296
مترجم : نیلوفر شیرازیان
شابک : 978-6006225432
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 524
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2007
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : ---

نام راستین باد (بخش دوم)
The Name of the Wind
جلد اول مجموعه سرگذشت شاهکش
کد کتاب : 31430
مترجم :
شابک : 978-6008537311
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 550
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2007
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب نام راستین باد (بخش اول) اثر پاتریک راتفوس

"نام راستین باد" عنوان جلد نخست از مجموعه ی پر طرفدار "سرگذشت شاهکش" به قلم "پاتریک راتفوس" است.
کوئوت شاهکش، مردی است با نام های مختلف که داستان زندگی خود را برای یک وقایع نویس تعریف می کند. این وقایع نویس که به مهمان خانه ی شهر کوچک ویستون که توسط کوئوت و دوستش اداره می شود آمده، از دوران کودکی تا زندگی حال حاضر کوئوت را به رشته ی تحریر در می آورد. کوئوت کل وقایع نگاری زندگی خود را ظرف سه روز بازگو می کند و "نام راستین باد" رخدادهای روز اول داستان سرایی او را در بر می گیرد.
وقایع داستان در یک جهان تخیلی رخ می دهد؛ قاره ای بزرگ که قسمت شناخته شده ی آن، چهار گوشه ی تمدن نامیده می شود و به چندین ملت و فرهنگ مجزا تقسیم شده است. بخش زیادی از مردم جهان از دینی پیروی می کنند که با مسیحیت قرون وسطی شباهت های زیادی دارد. در کنار جهان فانی، یک جهان موازی وجود دارد که موجودات فراطبیعی در آن زندگی می کنند و تنها در زمان کامل شدن ماه می توانند بین دو قلمرو حرکت کنند. سحر و جادو وجود دارد، اما از مجموعه قوانین و اصول کاملا مشخصی پیروی می کند که فقط افرادی که به طور حرفه ای و علمی آموزش دیده اند می توانند از آن استفاده کند.
نگارش این رمان، دقیق، درخشان، و به طرز غیرقابل توصیفی زیبا ، غنایی و شاعرانه است. واضح است که چگونه چهارده سال بازنگری و ویرایش "نام راستین باد" توسط "پاتریک راتفوس"، این نتیجه ی کاملا شگفت انگیز را به بار آورده است.

کتاب نام راستین باد (بخش اول)


ویژگی های کتاب نام راستین باد (بخش اول)

نامزد جایزه Locus سال 2008

نامزد جایزه کامپتون کروک سال 2008

نامزد جایزه بزرگ داستان خیالی سال 2010

برنده جایزه ALA Alex سال 2008

پاتریک راتفوس
پاتریک جیمز راتفوس، زاده ی 6 ژوئن 1973، نویسنده ی آمریکایی داستان های فانتزی است.راتفوس در دبیرستان، بسیار شلوغ و بازیگوش بود. سرگرمی های او، خواندن یک یا دو رمان در روز و دادن مشورت در مورد روابط عاشقانه به تمام دوستانش بود. راتفوس از همان دوران، شروع به نوشتن داستان هایی عجیب و غریب درباره ی الف ها کرد.او در سال 1991 وارد کالج شد تا در رشته ی مهندسی مواد تحصیل کند، و بعد از آن، روانشناسی بالینی توجه اش را جلب کرد. به گفته ی خود راتفوس، او در سال 1993 پذیرفت که نمی داند که می خواهد با زندگی ...
نکوداشت های کتاب نام راستین باد (بخش اول)
Reminiscent in scope of Robert Jordan's Wheel of Time series...this masterpiece of storytelling will appeal to lovers of fantasy on a grand scale.
یادآور مجموعه چرخ های زمان رابرت جردن ... این شاهکار داستان گویی، در مقیاس وسیعی برای دوستداران فانتزی جذاب خواهد بود.
Library Journal Library Journal

This breathtakingly epic story is heartrending in its intimacy and masterful in its narrative essence.
این داستان حماسی نفس گیر، صمیمیتی دلچسب و ماهیت روایی استادانه ای دارد.
Publishers Weekly Publishers Weekly

This fast-moving, vivid, and unpretentious debut roots its coming-of-age fantasy in convincing mythology.
این نخستین روایت سرعتمند ، زنده و بی تکلف ، فانتزی در حال بلوغ خود را در اساطیر باورپذیر ریشه می دهد.
Entertainment Weekly Entertainment Weekly

قسمت هایی از کتاب نام راستین باد (بخش اول) (لذت متن)
صبح روز بعد، زودتر از همیشه بیدار شدم. دست و صورتم را شستم و به سمت غذاخوری رفتم تا چیزی بخورم. سپس، ازآنجایی که تا قبل از محاکمه ام در ظهر، کار خاصی نداشتم؛ بی هدف شروع به پرسه زدن در اطراف محوطه ی دانشکده کردم. قدم زنان از کنار چند عطاری و نوشیدنی فروشی گذشتم و باغچه ها و چمن های مرتب و کوتاه شده شان را تحسین کردم. آهسته روی یکی از نیمکت های سنگی حیاط وسیع محوطه؛ نشستم تا استراحت کنم. آن قدر آشفته و دلواپس بودم که نمی توانستم به انجام دادن کار مفیدی فکر کنم؛ پس نشستم و سعی کردم از هوا لذت ببرم. باد می وزید و با خود، کاغذهای باطله را روی سنگفرش؛ می رقصاند. چیزی نگذشته بود که ویلم، پرسه زنان به سمتم آمد و بدون دعوت کنارم نشست. موها و چشم های تیره اش که از مشخصه ی سیلدی ( ۳) بودنش به شمار می رفت، موجب شده بود بزرگ تر از من و سیمون به نظر برسد اما نگاهش به طرزی ناشیانه، شبیه پسرکی بود که هنوز به مرد بودن عادت نداشت. با لهجه ی زمخت و غلیظ سیارو ( ۴) پرسید: « نگرانی؟ » پاسخ دادم: « راستش دارم سعی می کنم بهش فکر نکنم. » ویلم زیر لب غرید. یک دقیقه در سکوت سپری شد و هردو نظاره گر رفت وآمد دانش آموزان شدیم. چند نفر از آن ها همان طور که در حال مکالمه با دوستان شان بودند؛ گاهی مکث و به من اشاره می کردند. چیزی نگذشت که از نگاه هایشان خسته و معذب شدم: « الان کاری داری که انجام بدی؟ » ویلم در پاسخ، به سادگی گفت: « نشستن و تنفس. » -پاسخ هوشمندانه ای بود. به همین دلیله که توی اکسیرشناسی ( ۵) هستی. تا یکی دو ساعت دیگه وقت آزاد داری؟ ویلم شانه هایش را بالا انداخت و نگاه منتظرش را به من دوخت. -می تونی نشونم بدی استاد آرویل ( ۶) کجاست؟ گفت که سری بهش بزنم؛ بعدا.