کتاب کتاب ویران

devastated book
کد کتاب : 8974
شابک : 9789643624927
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 171
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2010
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 8
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

برنده ی جایزه ی بهترین مجموعه داستان سال 1389 از بنیاد گلشیری

معرفی کتاب ویران اثر ابوتراب خسروی

"کتاب ویران" مجموعه ای است از هشت داستان کوتاه به قلم یکی از نویسندگان پیشتاز در عرصه ی داستان نویسی معاصر ایران به نام "ابوتراب خسروی"، که با این اثر تحسین زیادی برانگیخته و برنده ی جایزه ی "هوشنگ گلشیری" برای بهترین مجموعه داستان سال 1389 شده است. این شاهکار پست مدرن، روایاتی استادانه از"ابوتراب خسروی" است که با درون مایه های رویا، عشق، اسطوره، مرگ و زندگی در برابر دیدگان مخاطب قرار گرفته و با تصویرسازی های سورئالش، برای مدت ها ذهن او را به خود درگیر خواهد کرد.
شروع مجموعه ی "کتاب ویران" با داستانی به نام "تفریق خاک" است که داستان مبهمی از یک پدر و پسر را روایت می کند. پدری دارا و ثروتمند که از پسرش خواسته مراقب اموال او باشد. قصه ی بعدی "پیک نیک" نام دارد و در یک باغ فراخ اتفاق می افتد. این باغ محل رفت و آمد افراد زیادی است اما پیدا شدن جنازه ی یک پدر و شک افراد به پسر بزرگ مقتول، داستان را کمی پیچیده می کند؛ علی الخصوص که پسر ادعا می کند قتل پدر به دست یکی از شمایلی که از او در باغ وجود دارد، اتفاق افتاده است. قصه ی دیگر "مرثیه باد" نام گرفته و داستان سربازی را روایت می کند که در دوران سربازی به ملاقات همسرش می رود، اما کم کم واقعیت این ملاقات با خیالات او در هم می آمیزد و ذهن او را آشفته می کند. "قاصد" ماجرای دختری بیست ساله است که خانه را ترک کرده و مادرش بیست سال در جستجو و در انتظار بازگشت اوست و "یک داستان عاشقانه"، داستان عشقی است که با رسیدن جنازه ی عموی راوی به ایران، باید آن را به خواست عمویش بنویسد. "رویا یا کابوس" ماجرای یک مامور اعدام است که در یک ماموریت باید نقش همسر زن دیگری را ایفا کند و "آموزگار" داستان اعزام معلمی به یک آبادی عجیب و غریب و قصه هایی است که در پس آن به وجود می آید. آخرین قصه از مجموعه ی "کتاب ویران" به قلم "ابوتراب خسروی"، "داستان ویران" نام دارد که با داستان پردازی پیچیده و ماهرانه، در زمره ی بهترین داستان های کوتاه قرار می گیرد.

کتاب کتاب ویران

ابوتراب خسروی
ابوتراب خسروی در سال ۱۳۳۵ در شهر فسا متولد شده‌است. پدر وی نظامی بود و به همین دلیل او در سال‌های جوانی در شهرهای مختلف ایران زندگی کرده بود. در سال‌های ۱۳۴۸ و ۱۳۴۹ در دبیرستانی در اصفهان درس می‌خواند و شاگرد هوشنگ گلشیری نویسنده ایرانی بوده‌است.او لیسانس آموزش ابتدایی دارد. وی سال‌ها در شهر شیراز به کودکان عقب‌مانده ذهنی آموزش می‌داد. در حال حاضر او بازنشسته شده‌است و در شیراز زندگی می‌کند. خسروی متأهل است و سه فرزند دارد.آثار ابوتراب خسروی ب...
قسمت هایی از کتاب ویران (لذت متن)
معلم هر روز از نبودن چیزی خبر خواهد داد. همیشه می خواهد بداند بعد از آن که چیزهایی گم شوند، چه چیزهایی باقی می مانند. عینک اش را روی بینی اش جابه جا می کند و می پرسد «حالا چندتا؟». من چیزی می گویم و از پنجره به ردیف درختان بلوطی که موازی دیوار مدرسه سر به آسمان کشیده است، نگاه خواهم کرد. معلم هم چنان پرسش های بی پایان اش را ادامه می دهد و می پرسد «حالا به اندازه ی انگشتانی که هستند، آدم ها و بلوط ها و گنجشک ها و اسب هایی را که آن جا در حیاط یا آسمان یا پشت دیوار می بینی نشان بده». و من چیزهایی را که می بینم نشان خواهم داد. با بودن و نبودن آن چیزهاست که من باید قاعده ی حساب را یاد بگیرم. معلم می گوید «تو مالک کوشک مهرو هستی. باید حساب سیاهی اموال کوشک را داشته باشی». ولی من جایی میان بودن ها و نبودن ها مبهوت می مانم. شاید چون آن قدر کوچک هستم که پاهایم به زمین نمی رسد. معلم می گوید «ببین هیچ کس کلاه بر سر ندارد». دخترعمو منظر، کلاه قرمزی که بر سر من است، با دست های کوچک اش برمی دارد و می خندد.

معلوم هم نخواهد بود چه طور مثل سایه به اتاقم وارد می شوند که هیچ کسی، حتا همسایه ها هم نمی بینندشان. همین که از پله ها بالا می روم و می خواهم کلید را از جیب شلوارم دربیاورم، بوی گند توتون شان را حس می کنم. فکر این که آن ها، با آن کلاه های مسخره و پاتاوه های چرمی آمده اند با من مذاکره کنند و مرا به راه بیاورند که برگردم، عصبانی ام می کند. همین که می بینم شان در اتاقم نشسته اند و توی تاریکی چپق می کشند، عصبانی ام می کند. برای همین بر سرشان فریاد می کشم و بیرون شان می کنم. بعدها حتما پدر، آدم های متشخص را اجیر خواهد کرد. آدم هایی که لباس های عالی بپوشند و ادکلن های خوشبو بزنند و کراوات های قیمتی داشته باشند و طوری هم به کفش های شان واکس بزنند که برق کفش هاشان چشم را بزند. در واقع آن ها با آن جبروت شان نوکر پدر دهاتی من می شوند تا بیایند با من مذاکره کنند که من برگردم و آن سیاهه های پایان ناپذیر را همچنان بنویسم. چه فرق می کند، چه فرقی خواهد داشت که قاصدهای پدر چه کسانی باشند، شاید تنها فرق شان این باشد که ممکن است من تنها به عرایض شان گوش بدهم و آن ها هم از چیزهایی مثل حقی که پدر بر ذمهٔ فرزند دارد و شرح مکافات دنیوی و اخروی تقاص تمرد پسر از امر پدر می گویند، و در نهایت توصیه می کنند که وظیفه دار هستم به کوشک برگردم و امورات را اصلاح کنم، و من هم مثلا همان چیزها را می گویم و نتیجه می گیرم که دیگر اهل آن کارها نیستم. بنابراین هرگز به کوشک بازنمی گردم.