رؤیای کابوس‌وار آمریکایی در نمایشنامه های یوجین اونیل



کارنامه ی «یوجین اونیل» پر از رکوردهای تاریخی است: او تنها نمایشنامه نویس آمریکایی است که «جایزه ی نوبل ادبیات» را از آن خود کرده و هم چنین، چهار بار برنده ی «جایزه ی پولیتزر» شده است.

کارنامه ی «یوجین اونیل» پر از رکوردهای تاریخی است: او تنها نمایشنامه نویس آمریکایی است که «جایزه ی نوبل ادبیات» را از آن خود کرده و هم چنین، تنها نمایشنامه نویسی است که چهار بار برنده ی «جایزه ی پولیتزر» شده است. اگر بدانید این آمار خیره کننده مربوط به زندگی کسی است که در تمام عمر خود با رنج، فقدان و مشکلات بی شمار دست و پنجه نرم می کرده، بیشتر حیرت زده خواهید شد.

 

عزم راسخ اونیل برای بیان حقیقتِ دنیایی که شناخته بود، در تئاتر آمریکا انقلابی به پا کرد. او در حد فاصل سال های 1920 تا 1929، سه بار برنده ی «جایزه ی پولیتزر» شد و این در حالی است که تا به این جا، هنوز لحن منحصر به فرد خود را پیدا نکرده بود! شاهکار اونیل، «سفری طولانی از روز به شب» و «ماهی برای یک ملعون» که از کلیدی ترین آثار نمایشی قرن بیستم آمریکا به شمار می آیند، در اواخر زندگی او نوشته شدند. «اونیل» پس از مرگ نیز به بردن جایزه ادامه داد و چهارمین «جایزه ی پولیتزر» زمانی به او تعلق گرفت که از دنیا رفته بود.

«یوجین اونیل»، روانشناسی و رئالیسم اجتماعی را به تئاتر آمریکا معرفی کرد و از اولین کسانی بود که از طریق به نمایش گذاشتن افراد به حاشیه رانده شده، به نقد سبک زندگی آمریکایی دست زد. پیش از «اونیل»، تئاتر آمریکا در ملودرام ها و نمایش های خنده دار خلاصه می شد. او نخستین نمایشنامه نویس آمریکایی بود که نمایش را جدی گرفت و آن را به عنوان یک فرم زیبایی شناسانه و ابزاری برای تفکر مطرح کرد.

 

نمایشنامه نویسی که از واقعیت زندگی اش می گوید

نوشته های «اونیل» همواره به نوعی خودزندگی نامه بوده اند. زمانی که او «سفری طولانی از روز به شب» را می نوشت، در حال محو کردن مرز تفکیک کننده ی نمایشنامه و نمایشنامه نویس بود چرا که او در این اثر، داستان واقعی زندگی خانواده اش را تعریف کرده است؛ داستانی که در میان شکنجه های روحی و روابط از هم گسیخته ی خانوادگی روایت می شود و معانی جهان شمولی را در بر می گیرد. در این نمایشنامه از واقعیتی که در پس ظاهر بسیاری از خانواده ها جریان دارد، پرده برداری می شود و مخاطب، تک تک تنش های میان اعضای خانواده را با پوست و خون خود حس می کند.

در نمایشنامه ی «سفری طولانی از روز به شب»، اتهاماتی به هر چهار شخصیت وارد می شود و شاید مهم ترین سؤال این باشد که بالاخره کدام شخصیت مقصر است؟ اما پاسخ این است: به نوعی همه مقصرند و هیچ کس مقصر نیست!   

 

درد، رنج  و انتقام

شخصیت های آثار «اونیل» شبیه انسان های دنیای واقعی اند. گویی آن ها مداد و پاک کنی در دست دارند و دائماً بین عشق و نفرت خط می کشند، خط را پاک می کنند و دوباره خطی جدید رسم می کنند. احساسات، حرکتی دوّار دارند: انفجار خشم، انکار، سرکوب، دوری و بار دیگر انفجار. اعتیاد، همه جا هست، شتاب می گیرد و درد و رنجی را که قرار بوده بهبود ببخشد، عمیق تر می کند. احساس گناه، خشم، ناامیدی و به موازات آن، نیاز به همدردی، بخشش و پشیمانی، درون مایه های اصلی آثار او هستند. اما این حجم از واقع بینی در بیان درد و رنج از کجا می آید؟ برای پاسخ به این سؤال، باید با تنش های عجیب و غریب در زندگی دراماتیک «اونیل» آشنا شویم.

 

 

به دنیا آمدن در هتل 

«یوجین اونیل» در 17 اکتبر سال 1888 در هتلی واقع در «میدان تایمز» نیویورک به دنیا آمد. پدرش، «جیمز اونیل» بازیگر عامه پسند و محبوب گروه سیار نمایش «کنت مونت کریستو» بود که در شهرهای مختلف اجرا داشت. «یوجین» سال های اول کوکی اش را با مادر و برادر بزرگترش «جیمی» در پشت صحنه ی این اجراها گذراند و با تورهای نمایشی پدرش که دور تا دور آمریکای شمالی برگزار می شد، همراه بود. «یوجین» که سنت ملودرام و سانتیمانتال کار پدرش را نمی پسندید، بعدها با نمایشنامه هایش علیه این نوع نگرش قیام کرد.

 

چرا به دنیا آمدی؟

پس از به دنیا آمدن «یوجین»، مادرش به شدت درد می کشید. تجویز نادرست مورفین برای مادر که در اصل، از افسردگی پس از زایمان رنج می برد، به سرعت به اعتیاد او انجامید. وقتی «یوجین» 14 ساله شد، پدر و برادرش تصمیم گرفتند مسأله ی اعتیاد مادر را با او مطرح کنند. البته صحبت درباره ی این موضوع، از روی دلسوزی نبود، بلکه آن ها می خواستند به یوجین بفهمانند اگر به خاطر او نبود، هیچ یک از این بدبختی ها بر سر خانواده شان نمی آمد. و این گونه بود که آن ها تصمیم سهل انگارانه ی یوجین برای به دنیا آمدن را عامل ویرانی زندگی مادرش می دانستند!


کاش به دنیا نمی آمدم

یوجین نوجوان که حتی از به دنیا آمدنش نیز احساس گناه می کرد، خیلی زود به الکل، مواد مخدر و ماجراجویی روی آورد. برخی زندگی نامه نویسان معتقدند او در 15 سالگی دائم الخمر شده بود. یوجین قبل از آن که به بیست سالگی برسد، مخفیانه با دختری که از او باردار شده بود، ازدواج کرد و دو سال بعد، سرافکنده از زندگی اش، به دلیل مصرف زیاد قرص آرام بخش اوردوز کرد. یکی از دوستانش او را به بیمارستان برد و یوجین از طریق شست و شوی معده بار دیگر به زندگی بازگشت.


سوگواری بی پایان 

با وجود این که پدر یوجین، توانست موفقیت پسر خود را ببیند و در مراسم افتتاحیه ی نمایشش، اشک شوق بریزد، شوق او دوامی نداشت و خیلی زود به دلیل سرطان در بیمارستان بستری شد و چند ماه بعد، با مرگی دردناک از دنیا رفت. مرگ پدر، شروع سوگواری هایی بود که یوجین باید برای هر کدامشان خون می گریست. 18 ماه بعد، مادر «یوجین» کاملاً ناگهانی و به دلیل تومور مغزی درگذشت. کم تر از دو سال بعد، برادرش «جیمی» به دلیل سوءمصرف الکل جان باخت. رابطه ی برادرانه ی «یوجین» و «جیمی» که زمانی صمیمی بودند، حالا آن قدر تیره و تار شده بود که «یوجین» حتی به مراسم خاکسپاری برادرش نیز نرفت.

این چنین بود که در عرض سه سال، یکی از بزرگ ترین نمایشنامه نویسان آمریکایی، خانواده اش را به طور کامل از دست داد. می توان گفت سوگواری برای او پایانی نداشت. زندگی اونیل با داغداری و محرومیت گره خورده بود. با وجود چنین تجربیاتی، پر رنگ بودن مرگ، فقدان، غم و محرومیت در نمایشنامه های اونیل چندان دور از انتظار نیست. 

یوجین همواره با اعتیادش به الکل دست و پنجه نرم می کرد و با افسردگی و بیماری های گوناگون در جدال بود. حتی وقتی برنده ی «جایزه ی نوبل» شد، مجبور شدند آن را برایش به بیمارستان ببرند.


روابط تاریک 

نگاه تراژیک اونیل به زندگی، در روابطش نیز نمود داشت. او سه بار ازدواج کرد و دو بار طلاق گرفت. فرزندانش نیز زندگی های غیرمعمولی داشتند: پسر بزرگش، ثمره ی اولین ازدواج او، در 40 سالگی دست به خودکشی زد؛ حاصل ازدواج دومش، یک پسر و یک دختر بود؛ پسرش «شِین» در زندگی عاطفی بی ثباتی غرق شد و دخترش «اونا» در 18 سالگی تصمیم گرفت با «چارلی چاپلین» که هم سن پدرش بود، ازدواج کند. این اتفاق آن قدر خشم اونیل را برانگیخت که به قطع ارتباطشان انجامید.   

 

 

مرگ در هتل

اونیل که در هتلی در نیویورک به دنیا آمده بود، در هتلی در بوستون درگذشت. تمثیل هتل در زندگی او نقش مهمی داشت. زندگی برای شخصیت حساس و رنج کشیده ی «اونیل»، بی ثبات بود، درست مانند اتاق هتلی که می دانی در آن برای همیشه نخواهی ماند.

آخرین کلمات او، این بود:

می دونستم، می دونستم، در هتل به دنیا اومدم و خدا لعنتش کنه، در هتل مُردم.



هنر، نجات بخش است

اونیل در سال 1914 نوشت: «یا هنرمند می شوم، یا هیچ.» او در دهه ی 1920 برای سه نمایشنامه ی خود جایزه ی پولیتزر را دریافت کرد: «در فراسوی افق» (Beyond the Horizon)، «آنا کریستی» (Anna Christie ) و «میان‌پرده‎ی شگفت ‏انگیز» (Strange Interlude). 
آثاری چون «گوریل پشمالو»، «هوس زیر درختان نارون» و «همه فرزندان خداوند بال دارند» برای او موفقیت جهانی را به ارمغان آوردند. «لازاروس خندید» در زمره ی متفاوت ترین آثار اونیل است. (لازاروس همان مردی است که حضرت مسیح با معجزه، او را زنده می کند.) 

 

دور از ذهن نیست که ارزش های خانوادگی، یکی از اصلی ترین مضامین مورد علاقه ی اونیل باشد. از این رو، «داینامو» به خانواده و جهان بینی های متفاوت و بعضاً متضاد در عصر مدرن می پردازد. در سال 1936 اونیل برنده ی «جایزه ی نوبل ادبیات» شد و پس از مرگش در سال 1956، برای نمایشنامه ی «سفری طولانی از روز به شب» چهارمین جایزه ی پولیتزر به او تعلق گرفت. بدین ترتیب، اونیل با تلاشی بی وقفه به مدت سه دهه، به تنهایی تئاتر آمریکا را برای همیشه تغییر داد.


تایرون: «باید انقدر عقلب برسد که خودت را ...»
ادموند: «مرده شوی هر چه عقل است ببرد. ما همه مان دیوانه ایم. عقل را می خواهیم چه کار کنیم؟
(به جلوی خود خیره نگاه می کند)
مِه همان جایی بود که من می خواستم باشد. از نصفه ی راه جاده دیگر نمی شود این خانه را دید. آدم اصلاً نمی داند چنین خانه ای هم این جا بوده. خانه های پایین خیابان هم همین طور. تا چند قدمی خودم را بیشتر نمی دیدم. به احدی بر نخوردم. همه چیز غیرواقعی به نظر می آمد. هیچ چیز آن طور نبود که هست. من همین را می خواستم... می خواستم تنهای تنها در دنیای دیگری باشم که در آن جا حقیقت، باطل است و زندگی می تواند خودش را از خودش مخفی کند.»
از نمایشنامه ی «سفری طولانی از روز به شب»



اضمحلال رؤیای آمریکایی

یوجین اونیل به شدت منتقد رؤیای آمریکایی بود و اعتقاد داشت با تمرکز بیش از حد بر تولید ثروت و اشراف گرایی، خلوص فرهنگ آمریکا از دست رفته است. او تمدن آمریکا را یکی از شکست های تاریخ بشر می دانست چرا که اعتقاد داشت آمریکا روح خود را فروخته است. او رؤیای آمریکایی را ساخته و پرداخته ی انسان های معمولی و کوته فکری می دانست که همه شان یک هدف واحد داشتند: پولدار شدن. در نمایشنامه ی اکسپرسیونیستی «گوریل پشمالو»، گوریل نماد انسان مدرن شده ای است که هماهنگی اش با طبیعت را گم کرده است. به نظر اونیل، انسان ها در آمریکای صنعتی شده، ابزاری بیش نیستند. کارگران استثمار می شوند تا برای عده ی قلیلی ثروت فراهم شود.


ینک: «یه روزایی بود که منو به زور می بردن کلیسا. اون وقتا خیلی بچه بودم. پدر و مادرم خودشون نمی رفتند. انگاری می خواستن از شرّم خلاص بشن...»
لانگ: «اونا دعا می خونن تا مسیح پول بیشتری نصیب شون بکنه.»
از نمایشنامه ی «گوریل پشمالو»



 

کوهستان غم

همان طور که می دانید «سیزیف» در اساطیر یونان می بایست سنگ بزرگی را تا نزدیک قله می برد و قبل از رسیدن به پایان مسیر، شاهد بازغلتیدن آن به اول مسیر می بود؛ و این چرخه تا ابد برای او ادامه داشت. شخصیت های نمایشنامه های «اونیل» نیز در تلاشی سیزیف‌وار باید سنگشان را از کوهستان غم بالا ببرند. اونیل گفته بود امید دارد تا به مفهوم درک متقابل بپردازد؛ درکی که تنها از طریق درد و رنج متولد می شود. او شرافت زندگی را در تراژیک دیدن آن می دانست. 


نور ماه در دنیای سایه ها

«اونیل» در بیشتر نمایشنامه هایش به دائم الخمری، فحشا، انتقام و تمایلات سرکوب شده می پردازد. اگر چه او در این میان، در یکی از آخرین آثار خود با عنوان «ماهی برای یک معلون» (منتشر شده در سال 1946) احتمالی برای گذشت و بخشش در نظر گرفته است؛ نتیجه ای که با زندگی و سرنوشت اونیل چندان هم خوانی ندارد، اما نشان دهنده ی کورسوی امیدی در بینش اوست.


شاگردی که استاد شد

اونیل، درس هایی را که از نوآوری های «ایبسن» (خالق نمایشنامه ی «عروسکخانه»)، «استریندبرگ» (ملقب به شکسپیر سوئد) و «چخوف» (نمایشنامه نویس و خالق آثاری چون «باغ آلبالو» و «مرغ دریایی») آموخته بود، به خوبی به کار بست تا از واقعیت های زندگی مدرن پرده بردارد. او آن قدر درس هایش را خوب یاد گرفت که خود به استادی تمام عیار تبدیل شد.

بدون اونیل، نمایشنامه نویسانی چون «آرتور میلر»، «تنسی ویلیامز»، «دیوید ممت» و «تورنتون وایلدر» نمی توانستند آثاری این چنین عمیق خلق کنند. اونیل نه تنها نمایشنامه نویسی چیره دست بود، بلکه می توان او را یکی از مهم ترین متفکرین قرن بیستم نامید.