«جریان سیال ذهن»، آینه ای از افکار انسان ها



نگارش به سبک «جریان سیال ذهن» این امکان را برای مخاطبین فراهم می آورد که افکار درونی شخصیت ها را «بشنوند»

نگارش به سبک «جریان سیال ذهن» به تکنیکی روایی اشاره می کند که در آن، افکار و عواطف یک راوی یا شخصیت به شکلی نوشته می شود که مخاطبین می توانند مسیر تغییرات پیوسته در وضعیت ذهنیِ آن شخصیت را دنبال کنند. اصطلاح «جریان سیال ذهن» اولین بار در کتاب «اصول روانشناسی» اثر «ویلیام جیمز» در سال 1890 به کار برده شد. این اصطلاح، اولین بار در حوزه ی نقد ادبی توسط «می سینکلر» در سال 1918 برای تحلیل رمانی از «دوروثی ریچاردسون» مورد استفاده قرار گرفت. با این حال، این تکنیک مدت ها قبل از این که نامی داشته باشد، وجود داشت؛ در واقع می توان «جریان سیال ذهن» را در آثار قرن نوزدهمی اثر نویسندگانی همچون «ادگار آلن پو»، «لئو تولستوی»، «امبروز بیرس» و بسیاری دیگری مشاهده کرد.

 

 

این تکنیک در میان نویسندگان عصر «مدرنیسم» به محبوبیت ویژه ای دست یافت. از جمله نویسندگان مدرنیستِ شناخته شده ای که از «جریان سیال ذهن» در آثار خود بهره می بردند، می توان از «ویرجینیا وولف»، «ساموئل بکت»، «جیمز جویس» و «مارسل پروست» نام برد. اما این تکنیک در سال های بعد نیز همچنان مورد توجه نویسندگان باقی ماند و در آثار چهره هایی همچون «ویلیام فاکنر»، «جک کروآک»، «فلانری اوکانر» و حتی نویسندگان معاصر مثل «استیون کینگ» نیز خودنمایی کرد.

 

 

جریان سیال ذهن چیست؟

 

نگارش به سبک «جریان سیال ذهن» این امکان را برای مخاطبین فراهم می آورد که افکار درونی شخصیت ها را «بشنوند». در این تکنیک اغلب از زبان به روش های نامتعارفی استفاده می شود با این هدف که مسیر پیچیده ی رفت و آمد افکار مختلف در ذهن یک شخصیت بازسازی شود. به شکل خلاصه می توان گفت این تکنیک، استفاده از زبان به روشی برای نشان دادن ماهیت سیال افکار در ذهن انسان ها است. «جریان سیال ذهن» را هم به صورت اول شخص و هم سوم شخص می توان نوشت.

 

 

ویژگی های جریان سیال ذهن

 

نگارش نثر به شکل سنتی، کاملا خطی است—یعنی یک رویداد یا مفهوم به ترتیبی کمابیش منطقی، پس از رویداد یا مفهومی دیگر اتفاق می افتد. «جریان سیال ذهن» اما اغلب غیرخطی است و ویژگی هایی مشخص دارد: استفاده از قواعد دستوریِ غیرمعمول، تکرار، جهش های مفهومی و ساختار متفاوت طرح داستانی. 

 

 

قواعد دستوری

 

نگارش به سبک «جریان سیال ذهن» معمولا از قواعد مرسوم دستور زبان (و ترتیب واژگان) پیروی نمی کند، به این خاطر که افکار معمولا به شکلی کامل در ذهن شکل نمی گیرند یا در میانه ی فرآیند شکل گیری، تغییر مسیر می دهند و به «جملاتی ادامه دار» تبدیل می شوند، و یا فکری دیگر آن ها را قطع می کند. به همین دلیل می توان از قواعد دستوری به روش هایی استفاده کرد که این فرآیند را شبیه سازی می کند. به عنوان نمونه، «توماس مان» در کتاب «مرگ در ونیز» به شکلی ماهرانه از قواعد دستوری غیرعادی استفاده می کند تا دیوانگی تدریجی شخصیت اصلی داستان را به تصویر بکشد. علاوه بر این، نویسندگان «جریان سیال ذهن»، قواعد نقطه گذاری را به شکلی غیر مرسوم به کار می برند تا وقفه ها و تغییرات صورت گرفته در زنجیره ی افکار شخصیت ها را به نمایش بگذارند. 

 

 

 

 

 

جهش های مفهومی

 

در این سبک از نگارش، نویسندگان با استفاده از پیوندهایی که اغلب بر اساس تجارب شخصی و خاطرات شخصیت شکل گرفته، بین افکار و مفاهیم مختلف جهش می کنند. جهش مفهومی ممکن است تصادفی به نظر برسد چون به شکلی پیوسته و به ظاهر بی هدف بین افکار متفاوت در گذار است، اما این فرآیند همچنان برای مخاطبین آشنا باقی می ماند چون بخشی از افکار روزمره ی همه ی ما به این شکل رقم می خورد. به عنوان مثال، افکار شخصیت ها معمولا در واکنش به تأثیرپذیری از حسی خاص به مخاطبین ارائه می شود: افکاری چندپاره که چیزی را توصیف می کند که شخصیت می بیند، استشمام می کند، می شنود، حس می کند و غیره. 

 

 

تکرار

 

نویسندگان از تکرار استفاده می کنند تا نشان دهند شخصیت مورد نظر مدام به یک تأثیر حسی یا فکری مشخص بازمی گردد. کلمات و عبارت های تکرارشونده می توانند به عنوان نشانه هایی به کار روند که توجه مخاطبین را به تم ها و بنمایه های مهم داستان جلب می کنند. به عنوان مثال اگر ذهن یک شخصیت مدام به رایحه ی عطر یک زن بازمی گردد، مخاطبین شاید نتیجه بگیرند که آن شخصیت، به آن زن علاقه مند است. 

 

 

ساختار پیرنگ

 

برخی نویسندگان، روایت را به شکلی سریع بین نقطه نظرات شخصیت های مختلف جا به جا می کنند و به مخاطبین اجازه می دهند «جریان سیال ذهن» چندین شخصیت را تجربه کنند. مثلا، «کن کیسی» در رمان «گاهی اوقات پنداری بزرگ»، روایت را بین افکار، عواطف و تأثیرپذیری های چندین شخصیت (از جمله یک سگ) جا به جا می کند و با استفاده از سبک هایی متفاوت در نقطه گذاری و ساختار نگارش، به ما نشان می دهد که کدام واژه ها، افکار و جملات، مربوط به کدام یک از شخصیت ها است.

برخی نویسندگان همچنین رویدادها را خارج از ترتیب زمانی مرسوم روایت می کنند و یا از طریق خاطرات یک شخصیت، جزئیاتی از گذشته را برای مخاطبین به تصویر می کشند. «ویلیام فاکنر» در کتاب «خشم و هیاهو» بسیاری از رویدادها و جزئیات مهم را از طریق خاطراتی روایت می کند که از جریان سیال ذهن شخصیت هایی مختلف سر برمی آورند.

 

 

 

«جریان سیال ذهن» در برابر «مونولوگ درونی»

 

هم «مونولوگ درونی» و هم «جریان سیال ذهن»، افکار شخصیت ها را برای مخاطبین به تصویر می کشند. با این حال، تفاوت هایی میان آن ها وجود دارد. در مونولوگ (یا تک‌گویی) درونی، برخلاف «جریان سیال ذهن»، افکار شخصیت ها معمولا با استفاده از قواعد دستوری مرسوم ارائه می شود و روند پیشروی یک جمله به جمله ای دیگر یا فکری به فکری دیگر، شکل منطقیِ آشکاری دارد. «مونولوگ درونی» افکار شخصیت ها را به صورت جملاتی منسجم و کامل ارائه می کند، به شکلی که انگار آن شخصیت در حال صحبت کردن با خودش است.

اما «جریان سیال ذهن»، در طرف مقابل، قصد دارد تا تجربه ی واقعی فکر کردن را با تمام بی نظمی ها و جهش های پیوسته ی آن به تصویر بکشد. این تکنیک تنها تلاشی برای انتقال افکار شخصیت ها نیست، بلکه قصد دارد مخاطبین را وادار به تجربه ی آن افکار کند، آن هم به همان شکلی که شخصیت های داستان در حال تجربه اش هستند. 

 

 

 

 


 

 

نمونه های جریان سیال ذهن

 

«جریان سیال ذهن» در طول «جنبش مدرنیسم» که در چند سال قبل و بعد از جنگ جهانی اول به شکوفایی رسید، به عنوان یک تکنیک ادبی شناخته شده و فراگیر مطرح شد. حتی وقتی «مدرنیسم» جای خود را به جنبش های دیگر داد، «جریان سیال ذهن» به عنوان یک تکنیک در نگارش باقی ماند و امروزه نیز همچنان مورد استفاده قرار می گیرد. از دوره ی مدرنیستی به بعد، نگارش به سبک «جریان سیال ذهن» پرطرفدار باقی مانده است. در این بخش، برخی از برجسته ترین نویسندگان و آثاری را که از این تکنیک بهره می برند، با هم مرور می کنیم.

 

 

دوروثی ریچاردسون

 

این نویسنده ی انگلیسی و قرن بیستمی که پیشگام تکنیک «جریان سیال ذهن» به شمار می آید، اولین نویسنده ای بود که رمانی کامل و بلند (به نام «بام های نوک تیز»)  را به سبک «جریان سیال ذهن» به انتشار رساند. در حقیقت، در نقد همین کتاب بود که نویسنده ی انگلیسی، «می سینکلر»، اولین بار اصطلاح «جریان سیال ذهن» را در آوریل سال 1918 برای توصیف یک اثر ادبی به کار برد.

اگر جور دیگری نیز بزرگ می شد، مطمئن بود که برایش تفاوت چندانی نمی توانست ایجاد کند—آن هم برای مدتی طولانی—و همینطور نمی توانست خشرو بودن را به او یاد دهد—و همان لبخندی را بزند که آنقدر از آن متنفر بود. از کتاب «بام های نوک تیز»

 

 

 

جیمز جویس

 

رمان «اولیس» اثر جویس به یک روز از زندگی مردی ایرلندی به نام «لئوپولد بلوم» می پردازد. این رمان، قسمت هایی طولانی از جملات نوشته شده به سبک «جریان سیال ذهن» را در خود جای داده که به شکلی شگفت انگیز، در به تصویر کشیدن فرآیند فکر کردن موفق عمل می کند. «جیمز جویس» در آثار بعدی خود، حتی پا را از این هم فراتر گذاشت و در کتاب «شب زنده داری فینگن ها» که یکی از پیچیده ترین داستان های انگلیسی به شمار می آید، داستانی عاری از روایت را ارائه کرد.

 

درنگی کرد، چشم به پلکان مارپیچ تاریک زیر پایش دوخت و درشت گویانه فراخواند: «بیا بالا، کینچ، بیا بالا، ای یسوعی بیمناک.» موقرانه پیش آمد و بر توپ‌دان مدور جلوس کرد. رو به اطراف نمود و سه بار سنگین سرانه برج و دیار پیرامون و کوهستان بیدار را تقدیس کرد. آنگاه، روکنان به استیون ددالوس، خم شد به جانب او و صلیبی تند در هوا کشید، با غرغره ای در گلو و تکان دادن سرش. استیون ددالوس، بی حال و خواب آلود، دستانش را بر نرده ی پلکان تکیه داد و با نگاهی سرد به چهره ی غرغرکنان لرزانی که او را تقدیس می کرد چشم دوخت، چهره ای با درازیِ اسب گون، و به موهای نتراشیده ی روشن اش، زیر و بلوطی کم رنگ. از کتاب «اولیس»

 

 


 

ساموئل بکت

 

این نویسنده ی ایرلندی، از بسیاری از تکنیک های رواییِ مشابه با نویسنده ی هم‌عصر و هم‌وطن خود یعنی «جیمز جویس» استفاده می کرد. بکت که بیشتر به عنوان یک نمایشنامه نویس شناخته می شد، مونولوگ هایی به سبک «جریان سیال ذهن» را توسط شخصیت هایش روایت می کرد و بعدها این روش را در رمان هایش نیز، از جمله رمان «مالوی»، به کار گرفت.

 

در اتاق مادرم هستم. حالا منم که این جا زندگی می کنم. نمی دانم چطور از این جا سر درآورده ام. شاید با یک آمبولانس، مسلما با یک ماشین. به هر حال کمکم کرده اند. تنهایی هرگز نمی توانستم خودم را به این جا برسانم. مردی هست که هر هفته می آید. شاید به کمک او به این جا آمده ام. خودش که می گوید نه. به من پول می دهد و صفحات را می برد. صفحات خیلی زیاد، پول خیلی زیاد. بله، حالا کار می کنم، کم و بیش مثل گذشته، با این تفاوت که دیگر نمی دانم چطور باید کار کرد. گویا این مسئله برای آن ها اهمیتی ندارد. حالا فقط دوست دارم از چیزهایی که باقی مانده اند حرف بزنم، خداحافظی هایم را بکنم، و روند مردنم را کامل کنم. آن ها این را نمی خواهند. از کتاب «مالوی»

 

 

 


 

 

مارسل پروست

 

این نویسنده ی فرانسوی در اثر جریان ساز و هفت جلدی خود یعنی «در جستجوی زمان از دست رفته»، از تکنیک های «جریان سیال ذهن» بهره می برد. در این اثر، حتی خاطره ی ساده ی خوردن یک کیک کوچک نیز می تواند به «بنایی وسیع از یادآوری» تبدیل شود. مخاطبین به هنگام خواندن «در جستجوی زمان از دست رفته» در تجربه ی تک تک جزئیاتِ خاطراتی سهیم می شوند که همگی در «جریان سیال ذهنِ» راوی، زندگی می یابند.

 

نویسنده، فقط به دلیل عادتی که ریشه در زبان غیرصمیمی دیباچه ها و تقدیم نامه ها دارد، می گوید: «خواننده ی من». در حالی که در واقع، هر خواننده ای، زمانی که کتابی را می خواند، خواننده ی خودش است. کتاب نویسنده چیزی جز نوعی وسیله ی بصری نیست که او در اختیار خواننده می گذارد تا با آن بتواند آنچه را که شاید بدون آن کتاب نمی توانست در خودش ببیند، درک کند. محک حقیقت کتاب این است که خواننده آنچه را که کتاب می گوید در خودش باز بشناسد. از کتاب «در جستجوی زمان از دست رفته»

 

 

 


 

 

ویرجینیا وولف

 

این بانوی انگلیسی، یکی از شناخته شده ترین نام ها در سبک «جریان سیال ذهن» به شمار می آید. وولف از نگارش به این سبک استفاده می کرد تا مونولوگ های درونی شخصیت هایش را با جزئیاتی بیشتر به تصویر بکشد. رمان هایی همچون «خانم دَلُوی» و «به سوی فانوس دریایی» از بهترین نمونه ها برای آشنایی با قلم سیال «ویرجینیا وولف» هستند.

 

سالیان دراز انتظارش را کشیده بود، در پایان تیرگی آن شب و سفر دریایی روز بعد به وقوع می پیوست. از آن جا که حتی در شش سالگی به آن دسته از افرادی تعلق داشت که نمی توانند احساسات خود را از یکدیگر متمایز کنند و اجازه می دهند چشم انداز آینده با غم ها و شادی هایش بر آن چه اکنون روی می دهد سایه بی افکند، از آنجا که برای این قبیل افراد از اوان کودکی هر چرخش احساسات نیروی آن را دارد که لحظه ای را که با دلتنگی یا درخشش توام باشد، متبلور و میخکوب کند، جیمز رمزی که بر زمین نشسته بود و عکس هایی از کاتالوگ مصور «فروشگاه های ارتش و نیروی دربایی» می چید، همزمان با شنیدن جمله ی مادر تصویر یک یخچال را آکنده از موهبتی بهشتی یافت. شادی بر آن سایه افکنده بود. از کتاب «به سوی فانوس دریایی»

 

 

 


 

 

ویلیام فاکنر

 

فاکنر در آثاری همچون رمان «خشم و هیاهو» از سبک «جریان سیال ذهن» استفاده کرده بود اما کتاب «گور به گور» به خاطر روش روایت خود از طریق نقطه نظرات پانزده شخصیت مختلف، که هر کدام با استفاده از این تکنیک روایت می شدند، نام خود را از سایر آثار «ویلیام فاکنر» متمایز کرد.

 
مادر خودم هفتاد و خورده ای سال عمر‌ کرد. هر روز خدا هم کار می کرد. بعد از زاییدن پسر آخرش یک روز هم ناخوش نشد، تا یک روز نگاهی به دور و بر خودش انداخت، رفت اون پیرهن خواب دانتلش رو که از چهل و پنج سال پیش هیچ وقت تنش نکرده بود از صندوق در آورد و تنش کرد، بعد روی تخت خواب دراز کشید، پتو رو کشید روش، چشم هاش رو بست گفت: «بابا رو سپردم دست‌ همه ی شما. من خسته ام.» از کتاب «گور به گور»

 

 

 


 

 

جک کروآک

 

رمان «در راه» اثر کروآک، «جریان سیال ذهن» را به عنوان روایت اصلی خود به کار گرفت و به اثری جریان ساز تبدیل شد. «جک کروآک» از طریق شخصیت راوی یعنی «سَل پِرِدایس» که تا حد زیادی بر اساس زندگی خود نویسنده به وجود آمده، داستان خود را به شکل جریانی وسیع و بی وقفه از افکار روایت کرد. جالب است که کروآک تمام این رمان را روی یک رُل کاغذی بزرگ در ماشین تحریر خود، به شکلی ادامه دار و بی وقفه نوشت.

 

گفته بود این سفر سرحالم می آورد، تمام زمستان را خانه مانده بودم و مثل خر کار کرده بودم؛ حتی وقتی هم بهش گفتم باید کمی از راه را مفت‌سواری کنم، بهم گیر نداد. تنها حرفش این بود که صحیح و سالم برگردم، این جور شد که یک روز صبح، کُپه ی دست نوشته های نیمه کاره ام را گذاشتم بالای میزم، ملافه های گرم و نرمم را تا کردم و با کوله ای که چندتا چیز ضروری چپانده بودم توش راه افتادم، و با پنجاه دلار توی جیب راهی شدم طرف اقیانوس آرام. از کتاب «در راه»

 

 

 


 

 

فئودور داستایفسکی

 

دهه ها قبل از این که «جریان سیال ذهن» به اصطلاحی ادبی تبدیل شود، نویسندگان از این تکنیک استفاده می کردند تا تصویری درونی از شخصیت های خود را خلق کنند. این روش در فرهنگ ادبی روسیه طرفداران زیادی داشت و نویسندگان بزرگی همچون «لئو تولستوی»، «آنتون چخوف» و البته «فئودور داستایفسکی» از آن بهره می بردند. کتاب «یادداشت های زیرزمینی» اثر داستایفسکی، یکی از بهترین نمونه های استفاده از این سبک در ادبیات غنی روسیه است.

 

طبعا نمی توانم به شما توضیح دهم با این گونه شرورانه رفتار کردن به چه کسی زیان می رسانم. خوب می دانم که با پرهیز از مداوا شدن و مراجعه نکردن به پزشکان، دردسری برایشان ایجاد نمی کنم. فقط به خودم ضرر می زنم، این موضوع را بهتر از هر کسی می دانم. با این همه، به علت همان شرارت و کینه توزی است که درصدد مداوای خودم برنمی آیم. کبدم مریض است! چه بهتر! و چه بهتر اگر این بیماری شدت بیش تری پیدا کند. از کتاب «یادداشت های زیرزمینی»