کتاب کوجو

Cujo
کد کتاب : 13143
مترجم :
شابک : 978-6227546200
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 460
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1981
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

از کتاب های پرفروش نیویورک تایمز

برنده جایزه بهترین کتاب داستانی فانتزی بریتانیا سال 1981

معرفی کتاب کوجو اثر استیون کینگ

کتاب «کوجو» رمانی نوشته «استیون کینگ» است که نخستین بار در سال 1981 انتشار یافت. «کوجو» قبلا یک سگ بزرگ مهربان بود، دوست داشتنی و وفادار به تثلیث خود—«مرد»، «زن»، «پسر»—و تمام افراد پیرامونش. اما این وضعیت، روزی به پایان می رسد که این سگ «سنت برنارد» حدودا نود کیلوگرمی، خرگوشی را تا درون غاری زیرزمینی و مخفی دنبال می کند و مجموعه ای از رویدادهای تراژیک را به جریان می اندازد. حالا «کوجو» دیگر خودش نیست؛ او احساس می کند نوعی مریضی به سرعت در حال رشد کردن در او است، نوعی بیماری که ذهنش را به تسخیر درآورده، و گرایشی شدید و غیر قابل کنترل به خشم و قتل را در او به وجود آورده است. او اکنون به مهره ای برای سلطه ترس، خشم و جنون تبدیل شده و هیچکس در «کسل راک» از او و افکار تسخیر شده اش در امان نخواهد بود.

کتاب کوجو

استیون کینگ
استیون ادوین کینگ که به اختصار با نام استیون کینگ میان مردم شناخته می شود، نویسنده ی رمان و داستان های کوتاه است که در ۲۱ سپتامبر ۱۹۴۷ در ایالات پورتلند در آمریکا به دنیا آمد. استیون یکی از برترین نویسنده های قرن حاضر محسوب می شود. اغلب آثار کینگ در ژانر وحشت بوده و می توان گفت که او برترین نویسنده ی ژانر وحشت در حال حاضر به شمار می آید.کینگ در سال ۱۹۷۰ از دانشگاه شهر مین (مکان تولدش) فارغ التحصیل شد و از آن زمان به بعد شروع به نوشتن داستان نمود. ۴ سال بعد کینگ موفق به انتشار اولین رمان خود ب...
نکوداشت های کتاب کوجو
An effective horror novel.
یک رمان وحشت تأثیرگذار.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

One of the most heart-stopping novels Stephen King has ever written.
یکی از نفسگیرترین رمان هایی که «استیون کینگ» تا کنون نوشته است.
Barnes & Noble

A nightmare King's fans won't forget.
کابوسی که طرفداران «کینگ» فراموش نخواهند کرد.
Kansas City Star

قسمت هایی از کتاب کوجو (لذت متن)
با این حال در آن دوران فارغ از خرافات که بسیاری از والدین، نگران آسیب های روانشناختی به فرزندانشان بودند، مادری یا شاید مادربزرگی، جایی در «کسل راک» زندگی می کرد که برای ساکت کردن بچه ها تهدیدشان می کرد اگر رفتارشان مودبانه نباشد، «فرانک داد» آن ها را با خود خواهد برد. وقتی بچه ها به پنجره های تاریک می نگریستند و «فرانک داد» را در پالتو بارانی سیاه براقش مجسم می کردند که آدم ها را یکی پس از دیگری خفه می کند و خفه می کند، سکوتی وهم انگیز اتاق را در بر می گرفت.

برای خیلی ها پایان او به راستی پایان تلقی شد؛ اما هنوز کابوس هایی وجود داشت، هنوز کودکانی از وحشت خوابشان نمی برد و کسی به خانه خالی که اکنون به عنوان خانه ارواح شناخته می شد، پا نمی گذاشت. به هر حال این ها همه پدیده هایی گذرا، جنبه های جانبی و اجتناب ناپذیر زنجیره قتل هایی بی معنا و احمقانه بودند.

پنج سال گذشت. هیولا رفته بود. هیولا مرده بود. «فرانک داد» در تابوت خود پوسیده و خاک شده بود. اما هیولاها، گرگ های آدم نما، خون آشام ها، غول ها و موجودات سرزمین های بی نام و نشان، هرگز نمی میرند. در تابستان سال 1980 هیولا به «کسل راک» بازگشت.