کتاب سه سرباز

Three Soldiers
کد کتاب : 16293
مترجم :
شابک : 978-6008957171
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 476
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 1921
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

معرفی کتاب سه سرباز اثر جان دوس پاسوس

داستان "سه سرباز" از "جان دوس پاسوس"، تصویری جدید را از تجربه ی آمریکایی ها در جنگ جهانی اول ارائه می دهد که از هر گونه ایده آل گرایی به دور است. این کتاب در شش بخش نوشته شده که عناوین آن عبارتند از "ساخت قالب"، "فلز سرد می شود"، "ماشین ها"، "زنگار"، "جهان بیرون" و "زیر چرخ ها". درون مایه ی داستان که رفتاری ماشین وار با سربازان می باشد، در سراسر داستان طنین انداز بوده و خواننده بیهودگی مقاومت در برابر قدرت مکانیکی ارتش را حس می کند. راوی تجربیات "سه سرباز" را با نام های اندروز که یک نیویورکی فارغ التحصیل از هاروارد بوده و به شدت در زمینه ی موسیقی با استعداد است، کریسفیلد که یک بچه کشاورز از ایندیاناست و فوزلی که یک ایتالیایی-آمریکایی است، روایت می کند.
قدرت نگارشی "جان دوس پاسوس" در توانایی تلفیق توصیفات دقیق با افکار شخصیت هایش نهفته است. علی الخصوص افکار اندروز که بین علاقه ی قلبی اش به آهنگسازی و قدرت ارتش که تک تک حرکاتش را کنترل می کند، در ستیز است. "جان دوس پاسوس" عالم جنگ را با بینشی شفاف به تصویر می کشد و "سه سرباز" جایگاه خود را در کنار آثار بزرگی که در زمینه ی جنگ جهانی اول نوشته شده اند، پیدا می کند. "جان دوس پاسوس" نیز بخشی از همان نسلی است که "ارنست همینگوی" و "فورد مادوکس فورد" را تحویل اجتماع داده است و "سه سرباز" داستانی است که ترس و جاه طلبی، تطبیق یافتن و عصیان، فرار و خشونت، بار سنگین احساسی و اثرات وحشیانه و انسانیت زدای یک هنگ ماشین جنگی را بر سربازان ساده و معمولی نشان می دهد.

کتاب سه سرباز

جان دوس پاسوس
جان رودریگو دوس پاسوس، زاده ی 14 ژانویه ی 1896 و درگذشته ی 28 سپتامبر 1970، هنرمند و رمان نویس آمریکایی بود. جان در شیگاکو به دنیا آمد و رشد کرد و در سال 1916 از کالج هاروارد فارغ التحصیل شد. او مدام در سفر بود و با بازدید از اروپا و خاورمیانه، در مورد ادبیات، هنر و معماری چیزهای بسیاری آموخت. دوس پاسوس، قبل از پیوستن به نیروهای پزشکی ارتش آمریکا، در زمان جنگ جهانی اول، به عنوان راننده ی آمبولانس نیروهای داوطلب آمریکایی در پاریس خدمت می کرد.در سال 1970 اولین رمانش به چاپ رسید و انتشار رمان دو...
نکوداشت های کتاب سه سرباز
I regard Dos Passos as the greatest writer of our time.
من دوس پاسوس را بزرگترین نویسنده زمان خود می دانم.
Jean-Paul Sartre

قسمت هایی از کتاب سه سرباز (لذت متن)
جان اندروز، با دیدن چند غورباغهٔ کوچک سبز در یکی از چاله های کرم رنگ کنار جاده، لحظه ای از ستون که آهسته در جاده پیش می رفت جدا شد تا نگاهی به آنها بیندازد. سر مثلثی شکل غورباغه ها وسط چاله از توی آب بیرون زده بود. اندروز برای آنکه لختی از سنگینی بار تجهیزات پشت بکاهد، دست بر زانو گذاشت و خم شد. این گونه، می توانست چشمهای کوچک جواهرگونهٔ زیرجدی آنها را ببیند. چیزی نمانده بود از احساس مهربانی نسبت به بدن های ظریف و نرم غورباغه ها اشک در چشمانش بنشیند. چیزی به او می گفت باید بدود و تلوتلو خوران در گل و شل، دوباره در صف قرار گیرد، اما همانجا ماند.

او، جان اندروز، زنده می ماند. و به نظر تصور ناپذیر می رسید که هرگز تسلیم شده باشد، گذاشته باشد انضباط خرد کننده او را در هم بشکند. خود را یک بار دیگر به وضوح درست همان گونه می دید که قبل از زیر و رو شدن ناگهانی زندگی اش دیده بود، پیش از آنکه به برده ای در میان بردگان تبدیل شود. باغی را به یاد آورد که در کودکی، در بعد از ظهرهای ملال آور تابستانی زیر درختچه های مورد می نشست و آن سوتر کشتزارهای ذرت خش خش می کردند و در هرم آفتاب می درخشیدند و او برای خود خیال پردازی می کرد. روزی را به یاد آورد که لخت وسط اتاق ایستاده بود و گروهبان سربازگیری اندازه اش می گرفت و معاینه اش می کرد. ناگهان دریافت زمانش را به یاد ندارد. می تواند تنها یک سال پیش باشد؟ با این همه همین یک سال فاتحه تمام سال های دیگر عمرش را خوانده بود. حالا اما، زندگی را دوباره شروع می کند. دیگر از این فروتنی چاپلوسانه در برابر چیزهای بی ارزش رها می شود. بی هیچ ملاحظه ای خودش خواهد بود. درد پاهایش به تدریج در زخم ها متمرکز می شد. مدتی با آن جنگید تا به فکرکردنش ادامه دهد، اما زق زق پیوسته آن در ذهنش رخنه می کرد تا آنکه سرانجام، با آنکه نومیدانه می خواست لابه لای خاطره های کم رنگش را بکاود تا همه آن چیزهایی را که روزگاری در زندگی اش آن چنان روشن و شورانگیز بود، هر چند ضعیف، به یاد آورد و برای خود سکوی تازه ای برای مقاومت در برابر جهان بسازد و زندگی را از نو از آنجا بیاغازد، دوباره همان تکه گوشت زخم خورده کج خلق شد، همان برده در هم شکسته در چرخ عصاری؛ دوباره به نالیدن افتاد. نور سرد خاکستری فولادی به درون بخش نفوذ کرد و نور زرد را ابتدا به رنگ سرخ در آورد و بعد ناپدید کرد. اندروز شروع به شمردن ردیف تخت های روبه رویش، و تیرهای تیره سقف بالای سرش کرد. به خود گفت این خانه باید بسیار قدیمی باشد، و این فکر به شکل مبهمی به هیجانش آورد. این که ملکه سبا به ذهنش آمده بود بامزه بود چرا که مدت ها می گذشت به این چیزها فکر نکرده بود.