کتاب دوست خانواده

Family Friend
کد کتاب : 4290
مترجم :
شابک : 9789642575190
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 336
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1859
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

معرفی کتاب دوست خانواده اثر فئودور داستایفسکی

سرگئی الکساندرویچ ، راوی داستان، از سنت پترزبورگ به املاک عموی خود، سرهنگ یگور ایلیچ روستانف احضار می شود و متوجه می شود که یک شارلاتان میانسال به نام فوما فومیچ اوپیسکین اشراف اطراف خود را فریب داده است تا تصور کنند که او علیرغم رفتاری که منفعلانه-پرخاشگرانه، خودخواهانه و کینه توزانه است، نیکوکار است. فوما خدمتکاران را ملزم به یادگیری زبان فرانسه می کند و ...
فیودور میخایلوویچ داستایفسکی نویسندهٔ مشهور و تأثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصر به فرد آثار وی روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیت‌های داستان است. بسیاری او را بزرگترین نویسنده روان‌شناختی جهان به حساب می‌آورند. سوررئالیستها، مانیفست خود را بر اساس نوشته‌های داستایفسکی ارائه کرده‌اند.
اکثر داستان‌های وی همچون شخصیت خودش سرگذشت مردمی‌ست عصیان زده، بیمار و روان‌پریش. او ابتدا برای امرار معاش به کار ترجمه پرداخت و آثاری چون اورژنی گرانده اثر بالزاک و دون کارلوس اثر فریدریش شیلر را ترجمه کرد. در اکثر داستانهای او مثلث عشقی دیده می‌شود، به این معنی که خانمی در میان عشق دو مرد یا آقایی در میان عشق دو زن قرار می‌گیرد. در این گره‌افکنی‌ها بسیاری از مسایل روانشناسانه که امروز تحت عنوان روانکاوی معرفی می‌شود، بیان می‌شود و منتقدان، این شخصیت‌های زنده و طبیعی و برخوردهای کاملا انسانی آن‌ها را ستایش کرده‌اند.

کتاب دوست خانواده

فئودور داستایفسکی
فئودور میخایلاویچ داستایوفسکی، زاده ی ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ و درگذشته ی ۹ فوریه ی ۱۸۸۱، نویسنده ی مشهور و تأثیرگذار روس بود. پدر داستایفسکی پزشک بود و از اوکراین به مسکو مهاجرت کرده بود و مادرش، دختر یکی از بازرگانان مسکو بود. او در ۱۸۳۴ همراه با برادرش به مدرسه ی شبانه روزی منتقل شدند و سه سال آن جا ماندند. داستایفسکی در پانزده سالگی مادر خود را از دست داد. او در همان سال امتحانات ورودی دانشکده ی مهندسی نظامی را در سن پترزبورگ با موفقیت پشت سر گذاشت و در ژانویه ی ۱۸۳۸ وارد این دانشکده شد. در تابستا...
قسمت هایی از کتاب دوست خانواده (لذت متن)
سرانجام همه چیز تغییر کرد، ژنرال درگذشت و مرگ او هم اوریژنال بود. آزاداندیش و ملحد سابق بیش از حد ترسیده و اشک ریخته و پشیمان شده و دستور داده بود تمام علائم مذهبی را نصب کنند و مرد روحانی را احضار نمایند. دعا خوانده شد و مراسم تشریفات و مذهبی دیگری اجرا گردید. بیچاره فریاد می زد که نمی خواهد بمیرد و حتی در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود از فومافومیچ تقاضا کرد او را به خاطر بدی هایی که کرده عفو نماید. این عمل او بعدا سرمایه گران بهایی برای فوما فومیچ شد. ولی لحظه ای قبل از اینکه روان ژنرال از جسم اش جدا شود، اتفاق زیر رخ داد: دختری که مادام لاژنرال از شوهر سابق اش داشت، یعنی عمه من. پراسکویا ایلینچنا که همیشه در خانه ژنرال به سر می برد و یکی از قربانی های او بود و در ده سال اخیری که بستری بود برایش صرف نظر نکردنی شده بود و با رفتار ملایم و شفقت آمیزی که داشت همیشه رضایتش را جلب می کرد، به طرف بستر ژنرال رفت و زار زار گریه کرد. ژنرال حتی هنوز قدرت آن را داشت که گیسوانش را بگیرد و آن را سه بار به شدت بکشد و از شدت غضب کف بر لب آورد.