آن که زندگی می کند باید بجنگد. کسی که نمی خواهد در این جهان بجنگد، یعنی در جهانی که مبارزه ی مدام، قانون زندگی است، حق زیستن ندارد.
حکومت غول آسای ایالات متحده ی آمریکا، با منابع و ذخایر عظیم خاک بکرش، به مراتب آسیب ناپذیرتر از رایش آلمان در محاصره است. اگر روزی برسد که تاسی که سرانجام سرنوشت ملت ها را معین می کند در آن کشور ریخته شود، انگلستان اگر تنها بماند سرنوشتی محکوم به مرگ خواهد داشت. بنابراین، انگلستان مشتاقانه دست خود را به سوی عضوی از نژاد زرد دراز خواهد کرد و وارد اتحادی خواهد شد که شاید از نظر نژادی نابخشودنی باشد؛ اما از لحاظ سیاسی، نمودار یگانه امکان تحکیم جایگاه جهانی بریتانیا در برابر تحولات شدید و توان فرسایی است که در قاره ی آمریکا روی می دهد.
ما هرگز خواستار آن نبودیم که آلمان و اتریش از لحاظ مسائل اقتصادی با هم یکی شوند. جنبه های مالی در نظر ما اهمیت چندانی نداشت، ولی آرزوی دیرینه ما این بود تا روزی که دو کشور با هم متحد نشوند، ملت آلمان نمی تواند استقلال سیاسی خود را حفظ کند؛ این ایده آل مانند این بود که می خواستیم فرزندان آلمانی در کانون خانوادگی خود جمع شوند... اگر رایش بتواند بر تمام خاک آلمانی نشین حکومت کند، دنیای سعادت و نیکبختی او از آن روز آغاز خواهد شد و در صورتی که قادر به تهیه ی مواد خام و امور تغذیه ی مردم خود نباشد، قانون زندگی این حق را به او خواهد داد که از زمین بیگانگان برای تأمین معاش خود استفاده کند و در آن وقت کشاورزی جای جنگ را خواهد گرفت و اشک های قربانیان، اراضی دنیا را حاصلخیز خواهد کرد و این آرزوی دیرین هر فرد آلمانی است.