زن فالگیر مطمئن بود که حتما همین طور است. به نظر می رسید طوطی تنبان قرمز هم همین نظر را دارد. او با چشم های گرد و خردمندش به پالیسوف نگاه می کرد. انگار می گفت: «به من تخمه بده تا همه چیز را برایت تعریف کنم. تو فرماندار می شوی، ویکتور. همه ی تعمیرکارها زیر دستت خواهند بود. در عوض، سرایدار ساختمان شمارۀ ۵ تا ابد همان سرایدار بی فرهنگ و پرمدعا باقی می ماند.»
و به این ترتیب پالیسوف دست به کار شد. در فواصل منظم، به دیدار اعضای انجمن مخفی خیش و شمشیر می رفت، به ویژه مالک محافظه کار تعاونی شیرینی پزی ادسا: نان قندی های مسکو، جناب کیسلیارسکی. چهرۀ کیسلیارسکی با دیدن پالیسوف سیاه می شد. حرف های او دربارۀ لزوم دست زدن به عمل هم نان قندی پز ترسو را به مرز جنون می رساند.